در تمام اعصار، باغباناني كه بحق، محبالله تعالي، قرآن و عترت بودند، به حول و قوه الهي و با تمام وجود از اين درخت محافظت كرده و ميكنند. اين وظيفه اكنون بر دوش كساني است كه از ميوه اين درخت طيبه، جانشان رشد يافته و در زير سايه رحمت آن، از آفتاب جهل و شك مصون هستند. از آنجا كه آفات و خطرات تهدیدکننده این درخت ارزشمند همواره بوده و هست، تلاش ميشود تا به سهم خود آنچه در باب آسيبشناسي آموزش در این مورد، در وقتي محدود و بسرعت، به ذهن حقير رسيده، در معرض نگاه نقاد اهل نظر قرار گيرد تا پخته شود خامي.
کمبود نگاه تاریخی
كمتوجهي به تاريخ، يكي از آسيبهاي آموزش علوم عقلي در حوزه و دانشگاه است. معمولاً يك كتاب درسي مانند«بدایه و نهایه» علامه طباطبایی یا «تجریدالاعتقاد» خواجه نصیرالدین طوسی با شرح علامه حلّي، انتخاب ميشود و طلبه یا دانشجو بدون دانستن اين امر كه چنین كتابی در چه دورهای از تاریخ فلسفه و در چه فضاي فكري و بر اساس چه مباني فلسفي نوشته شده است، شروع به خواندن آن ميكند. چنین فردی حداكثر چيزي كه از تاريخ آن علم و مسایل و پاسخهای مطرحشده ميداند، اموري است كه در خود كتاب به عنوان اقوال ديگران و معولات بدون سند و ارجاع دقیق، مطرح شده است.
این وضع در حالی است که دانستن سير تاريخي پرسشها و پاسخها در هر علمی اهميت دارد و اهمیت اين امر در علوم عقلي دوچندان است؛ زيرا در علوم عقلي سير خطي پيشرفت بسيار كمرنگتر از ساير علوم است؛ براي مثال، علوم عقلي مانند علم داروسازي نيست كه با آمدن دارويي جديد، داروي قبلي به طور كلي بياعتبار شود. بسياري از مسایل در علوم عقلی ميتوانند جوابهايی متفاوت از مناظر متفاوت داشته باشند، يا از يك منظر پاسخهای متفاوت در طول هم وجود داشته باشد؛ براي مثال در مسأله جبر و اختيار يا در مسأله توحيد، با وجود پاسخهای قويتر در حكمت متعاليه هنوز پاسخهای حكمت مشاء براي افراد زيادي قابل استفاده است؛ زيرا فهم پاسخهاي قويتر حكمت متعاليه، محتاج دانستن مبادي تصوري و تصديقي قويتر و سختتري است كه ديرتر و دشوارتر به دست ميآيند.
يك فيلسوف يا متكلم بايد انواع پاسخها و سطوح هر یک را بداند تا در برخورد با پرسشها و شبهات، پاسخی متناسب با سایل دهد، نه اینکه هرچه ميداند را بگوید. گاه صعوبت فهم پاسخی عميق، مشكلات جديد و جدي براي اذهان ناپخته به بار ميآورد و به جاي درمان درد، دردي جدید افزون ميكند. البته اين امر كه چه مقدار اطلاعات تاريخي براي افراد لازم است، به حوزه كاري در نظر گرفتهشده براي آنها بستگي دارد. يقيناً آن مقداري كه يك محقق در تاريخ فلسفه و كلام بايد بداند، براي يك استاد آموزش فلسفه یا کلام لازم نيست و حتي همين مقدار براي يک طلبه یا دانشجوی در حد دوره سطح یا کارشناسی لازم نيست. ميزان آگاهي لازم براي هر فرد، بايد پس از مشخص شدن رشتههای تخصصی كه در ادامه بحث ميشود، از راه كارشناسي نظري و ميداني، براي آن شاخه تخصصي تعيين شود.
متأسفانه در آموزش سنتی حوزه، کتابهای تاریخ فلسفه جایگاهی ندارند و در دانشگاه نیز در رشته فلسفه و کلام اسلامی، فقط ۶ واحد درسی به این امر اختصاص داده شده که نسبت به حجم زیاد مطالب، پاسخگو نمیباشد. در گذشته، شاید در برنامههای درسی حوزه، افراد، سیر منطقی و تاریخی خواندن فلسفه از حکمت مشاء به حکمت اشراق و پس از آن حکمت متعالیه و عرفان نظری را رعایت میکردند، اما در زمانه ما، شاهد حتی چنین ترتیب منطقی در خواندن دروس فلسفه نیستیم.
برای مثال، در حوزه و دانشگاه، در دوره سطح و کارشناسی، بدایه و نهایه کتاب اصلی درس فلسفه است و به این امر توجه نمیشود که اساس این کتابها، حکمت متعالیه است و باید پیش از آن، حکمت مشاء و اشراق و حتی تا حدی عرفان نظری تدریس شود. کتابی مانند نهایه که از مجموعه حاشیههای علامه بر اسفار برگرفته شده و در آن صدها اشکالِ موجود در کتابهای قبلی، مطرح و پاسخ داده شده، چطور ممکن است برای یک دانشجوی هجده تا بیست و چند ساله که از دبیرستان آمده یا برای طلبهای که حداکثر یک کتاب بدایه خوانده، قابل فهم باشد. اگر به این امر، کمبود استاد واقعی حکمت متعالیه را هم اضافه کنیم، داستان بسیار غمانگیز میشود.
به دلیل همین کمیتوجهی به تاریخ فلسفه یا سیر منطقی فلسفه خواندن، مسایل و مشکلات فلسفی برای مخاطبان، خیلی انتزاعی و غیرکاربردی جلوه میکنند و سبب دلسردی و بیعلاقگی مخاطب میشوند. وقتی ما یک مسأله را در طول تاریخ تحولاتش بررسی کنیم، شاهد رشد تدریجی اشکالها و پاسخهایی خواهیم بود و در این سیر، احساس بیگانگی و مواجه شدن با حجم زیادی از اشکالها و پاسخهای بیفایده را نخواهیم داشت، بلکه شور و نشاطی طبیعی ایجاد میشود تا این تحولات را پیگیری کرده و به پاسخی سنجیده برسیم. افزون بر آن، نبود دید تاریخی سبب میشود بسیاری از کتابهای فلسفی و فیلسوفان ناشناخته مانده یا فراموش شوند و ما احساس نکنیم که انسانهای زیادی در طول تاریخ، توانایی بحث فلسفی را داشتهاند و این امر منحصر به زمان یا مکان یا نژاد خاصی نیست. همچنین گاه نظریات متروک و فراموششده در همین کتابها میتوانند منشأ ایدههای جدید و جالب توجهی باشند.
وجود بتهای ذهنی
از مهمترين و شايعترين آسيبها در علم، بت شدن يك فرد يا يك مكتب است. اين امر در محيطهای مذهبي و در مورد علوم یا شخصیتهای ديني بسيار جديتر و شديدتر است؛ زيرا دين به افراد و مكاتب تقدس ميدهد؛ برای مثال، کتاب تجریدالعقاید چون کتابی کلامی برای شیعه است، خودبهخود تقدس مییابد و سالها به عنوان کتاب کلامی در حوزه و دانشگاه تدریس میشود و کسی در این فکر نیست که کتابی که بر اساس مبانی مشاء نبوده، بلکه از مبانی متقنتر حکمت متعالیه استفاده کرده باشد، تألیف کند یا اگر تألیف شده، آن را برای تدریس انتخاب کند؛ به عنوان مثال، کتابهای فیضکاشانی مثل علمالیقین یا عینالیقین یا رسائل توحیدیه و رسائل سهگانه انسان از علامه طباطبایی با اینکه بسیار عمیقتر از تجریدالاعتقاد خواجه نصیرالدین است، مورد بیتوجهی قرار گرفته و حتی استادان نیز آشنایی یا بهرهای از آنها ندارند.
بايد بين «احترام گذاشتن» به بزرگان علمي گذشته و حال و «تعبد داشتن» نسبت به آنها تفاوت نهاد. به جز خدا و معصومين(علیهم السلام)، ساير افراد جايزالخطا هستند و معلوم شدن خطاي يك فرد بزرگ ـیا حداقل، نقاط ضعف اوـ نشان بياهميت بودن كارش نيست. کمترین نتیجه نقد منصفانه اين بزرگان این است كه ديگران از آن مسير كه او زحمت كشيده و رفته است، اما اشتباه یا ضعیف بوده، نميروند و اين خود خدمتي بزرگ به جامعه علمي است. اساس كرامت انسانها به تقوا و میزان عمل به علم آنهاست، نه صحت و سقم یا ضعف و قوت دستاورد علمي آنها. مهم اين است كه فردي با نيت خالص، تلاش علمي كرده، اما صحيح بودن يا نبودن آن، نبايد ملاك اكرام يا عدم اكرام شود. با كمال تعجب ديده ميشود كه گاه تقدس قرآن یا معصومین و سخنانشان به كتابهای تفسیری، حديثي و كلامي سرايت ميكند، در حالي كه در تمام نقلقولها يا فهم ما از آیات و احاديث، امكان اشتباه وجود دارد و ما حق نداریم به دستاورد بشری خود تقدس ببخشیم.
برای مثال، در علوم عقلي، عظمت و دقت ستودني مكتب مشاء و کتابهای ابنسینا سبب شده كه كتابهای فلسفي و كلامي اين مكتب هنوز هم بعد از ظهور مكتب اشراق و مكتب متعاليه، براي برخي به عنوان تنها فلسفه و كلام اسلامي معتبر تلقي شود. من خودم دیدهام در حوزهای که تدریس فلسفه؛ یعنی همین بدایه و نهایه یا منظومه ممنوع بود، شرح تجریدالاعتقاد تدریس میشد. این درحالی است که تجریدالاعتقاد کتابی فلسفی بر اساس حکمت مشاء است که قسمت الهیات آن به عنوان کتاب کلامی شیعی مشهور شده است. در این کتاب و کتابهای مانند آن، کجفهمیهای جدی از قرآن و حدیث به چشم میخورد که باید در موضعی دیگر در مورد آنها بحث مفصل کنیم؛ اما در حد یک تذکر میگوییم که برای مثال در این کتابها، خدا امری باطنی و اول در وجود معرفی میشود، در حالی که این با آموزه قرآن در سوره حدید که خدا را هم باطن و هم ظاهر، هم اول و هم آخر میداند، متفاوت است.
وقتي در حوزه یا دانشگاه، كتابي، كتاب درسي ميشود، گاه آن کتاب یا مؤلفش چنان تقدس پيدا ميكند كه نقد آن فرد يا جايگزين كردن کتابش با كتابهای جديدتر يك بدعت نابخشودني تلقي
می شود. البته قسمتي از اين امر برميگردد به فرهنگ عمومي «گذشتهمحوری» و «ساكنپروری» ما. بارها از مردمان عادي و اهل علم شنيده شده كه گذشته و گذشتگان رفتند و ديگر چيزي يا كسي بهتر از آنها نيامده و نخواهد آمد، در حالي كه فرهنگ قرآني چنين است كه ما آيهاي را نسخ يا فراموش نميكنيم، مگر اينكه بهتر از آن يا حداقل مانند آن را ميآوريم. (بقره: 106)
در طول تاريخ، در حوزههاي علمیه یا دانشگاه و حتي در جامعه، استاد یا دانشجو و طلبه فروع دين، در عمل، جايگاهي بالاتر از استاد یا دانشجوی اصول دين داشته و دارند و همواره رشته فقه یا حقوق، مقبولیت و محبوبیت بیشتری داشته است.
قسمتی از این امر به فرهنگ عمومی «ترجیح ظاهر بر باطن» مربوط میشود که خود ریشهها و عواملی تاریخی و روانشناختی دارد، اما مهم این است که این امر با فرهنگ قرآنی و حدیثی «تعادل ظاهر و باطن» مغایر است. هر انسانی از ظاهر به باطن میرود و در کل نیز جامعه ابتدا به ظاهر و سپس در زمان بلوغ فکریاش به باطن توجه میکند. «اکثریت مردم، ظاهر حیات دنیا را میفهمند و در پی همان هستند و از باطن و آخرت در غفلتند.» (روم 7)
عامل دیگر، افراط در باطنگرایی است که به نوعی صوفیگرایی یا تأویلگرایی حاد و انحرافی منجر میشود و این امر سبب بروز دیدگاههای افراطی ظاهرگرایانه در مقابل خود میگردد. هر دو دسته در دور شدن از تعادل که مشکل اصلی ما در طول تاریخ بوده، مقصرند. در حوزه علمیه، درسهاي مربوط به فروع دين (یعنی دروس فقه و اصول) آنقدر زياد است كه عملاً وقت و تواني براي طلبه برای پرداختن به مباحث اصول دين ـكه سنگينتر و حجيمتر هستندـ نميماند. در برنامههای کنونی حوزه تا پایه دهم که شروع درس خارج است، فقط کتاب بدایه و نهایه خوانده میشود که آنها هم مثل درس تفسیر و حدیث، مشهور به «دروس جنبی» اند و دروس اصلی همان فقه و اصول میباشد. من هيچگاه نگاه حيرتزده و عاقلاندرسفيه آن طلبه را فراموش نميكنم، وقتی که در مدرسه دارالشفا، كتاب اشارات ابنسينا را در دست من و هم مباحثم ديد و پرسيد: آيا اين کتاب از كتابهای درسي اجباري حوزه است؟ و ما پاسخ داديم: نه!
نظر شما