1ـ بست بالا: تنهاشدن با «هوش» و «من»
در کتاب «عُیون اخبارالرضا(ع)» گفته شده است که:
ـ (ادامه) دِعبِلِبن علی خُزاعی (شاعر مشهور و ارادتمند امام) در سرزنش گروهی از بنیعباس (که به جای امامرضا(ع) با ابراهیمبن مهدی بیعت کردند) شعری سرود و در بیتهای شعرش، ابراهیم را (که بیاندازه شراب میخورد و به سرمستی، ساز میزد) نکوهش کرد. مأمون که خبر بیعت خویشاوندانش با ابراهیم را شنید؛ فهمید که وزیرش (فضلبن سهل) با پیشنهاد اعلام «ولیعهد»ی امام، او را فریب داده تا خویشانش ترکش کنند... شبانه از شهر «مَرو» خراسان حرکت کرد تا به بغداد و سروقت فضلبن سهل برود... (ناتمام).از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 131 ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (95)
از سی سال پیش تا حالا دیگه کسی نمونده که بیخ گوشش ـ به قول خودش ـ «وِزوِز» نکرده باشه... خونواده خودش هم ازش خواستن که همسرش رو ترک کنه و بره دنبال سرنوشتش... حتی خود شوهرش هم ازش خواسته که پابندش نشه... به خدا و همه آدمهای مقدس تاریخ سوگندش داده تا جونش رو برداره و ببره... اما دلش راضی نشده.
از همون موقع که روی سر شوهرش «قرآن» گرفته و بدرقهش کرده... تا همین حالا که سیساله یه خمپاره لامُرُوَّت، فلجش کرده و خوابوندتش روی تخت، حتی یه روز هم ازش سیر نشده... سیرشدن که هیچ... وقتی هم که به «نبودن»ش فکر میکنه، چیزی از درون سینهش فرومیریزه و احساس میکنه اگه یه روز شوهرش پَر بکشه تا «بالا» فقط خداست که میتونه آرومش کنه... بس که مردش «آقا» و «پُرمحبَّت»ه... حتی اگه دیگرون متوجه فداکاریش برای دین و ایمون و ناموسشون نشده باشن.
برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه602ـ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «ای مردم!... ساکن دنیایید اما برای آخرت آفریده شدهاید... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (95)
از «دیروز» (که به زن مسافر و «دختر کوچولو»ش «قول» داده) مدام خودش رو لعنت کرده که چرا بیفکر و اطمینان، قول داده... دختر کوچولوی زن مسافر، دوتا قول از «مرد خادم» گرفته... یکی اینکه یه «چوبپَر» ـ درست مثل چوبپر خودش! ـ براش ببره... یکی هم قول داده که تا به شهرشون برنگشتن، مرد خادم ـ به قول دختر کوچولو! ـ به امامرضا(ع) بگه که پدر دختر کوچولو (که یه ماهه روی تخت بیمارستان رفته به «کُما») به هوش بیاد...
مرد خادم، رفته و یه چوبپَر از بازار خریده و آماده کرده تا امروز، سر ساعت قرارشون، بده به دختر کوچولو... اما نمیدونه قول دومش رو چیکار کنه...
صدای دختر کوچولو از گوشه «صحن آزادی» حواس مرد خادم رو جمع میکنه به قول دومش... از دور، با التماس، نگاهی به ضریح آقا میکنه و لبخندی به دخترک میزنه.
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (39)
«به زیارت آمدن»م... تنها سرافرازی دل نیست... پاسخ هزاران سلامی است که اجدادت به اهالی نابکار زمین کردند و جز سکوت، نشنیدند...
«به زیارت آمدن»م... ایستادن مقابل آیینه نگاه اجداد توست... به جبران خراشی که مردمان چهارده سده بیوفایی، بر آیینه زلال نگاهشان نشاندند.
به زیارت آمدهام... تا شاید جبران مافات کنم.
در زیارتنامه «امامرضا(ع)» گفته شده است: (ادامه)... به محدوده مَدفَنِ شریف امام که نزدیک شدی، بایست و بگو: «(ادامه) شهادت میدهم که خداوند، یکتا و یگانه است... و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست... و علی(ع)، ولی خدا بر مؤمنان است... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسیاز کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحه 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** ماعِر!
سرگرم شد و قول و غزل مانع شد
ابیات پُر از قلب و دَغَل، مانع شد
یک بار اراده کرد «زائر» بشود...
میخواست بیاید و اَجَل، مانع شد.
*** صعبالعلاج
شوق حرم تو در دلش گُل کرده
مانع شده «دکتر» و... تأمُّل کرده
باید دو ـ سه سال پیش میمُرد... ولی...
با لطف تو درد را تحمل کرده.
ادامه دارد
نظر شما