۹ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۰
کد خبر: 507786

سیم کارت سوسن به نام خودم بود، پرینت تلفن همراهش را گرفته بودم و باز هم متوجه تماس با شماره‌های غریبه و همان دوست‌های نابابش شدم.

پایان تلخ زندگی زن خیانت کار

قدس آنلاین - آن شب سرد و تاریک زیر رگبار باران راه رفتم وگریه کردم. خیابان خلوت بود اما چند نفری که از کنارم گذشتند بارش باران یادشان رفت وبه من که همچون آدم‌های مادر مرده گریه می‌کرد نگاه کردند، به من و این بخت بدم فکر می‌کردم، به گذشته ام به زندگی اکنون و به آینده ام. 

کاش فقط خودم بودم ودلم برای خودم می‌سوخت، نگران احمد و زندگی آینده او بودم. می‌ترسیدم احمد فردا پس فردا غیرتی شود و کار دستمان بدهد. دلم نمی‌خواست دست پسرم به خون آلوده شود.

بارها به سوسن گوشزد کرده بودم کارهایی که می‌کند از دور ونزدیک به گوشم می‌رسد اما اهمیتی نمی‌داد. کتک‌های گاه و بیگاهم و شکستن تلفن همراهش چیزی از کثافت کاری اش کم نکرد. هر چه فکر می‌کردم چیزی برایش کم گذاشته باشم عقلم به جایی قد نمی‌داد، اما سوسن بود وچند دوست مجردش که در هپروت زندگی می‌کردند وهر روز با یک مرد قرار می‌گذاشتند.

سوسن آلوده گناه شده بود. یک بار او را از ماشین مردی بیرون کشیدم و همانجا توی خیابان زیر مشت ولگد گرفتمش. بارها احمد به من گفت، بابا بچه‌های محله درباره مادرم حرف‌های خوبی نمی‌زنند بیا از این محله برویم اما احمد نمی‌دانست که فساد اخلاقی مادرش حرف نیست ویک واقعیت است.

آن شب اشک‌هایم را پاک کردم و آرام آرام به سمت خانه رفتم. سیم کارت سوسن به نام خودم بود، پرینت تلفن همراهش را گرفته بودم و باز هم متوجه تماس با شماره‌های غریبه و همان دوست‌های نابابش شدم. آن شب قبل از اینکه به منزل بروم به خانه پدر سوسن، آن پیرمرد علیل رفتم وبازهم گریه کردم وخواستم که سوسن را بعد از طلاق قبول کنند اما آن‌ها گفتند ما نمی‌توانیم!

با برگه‌های پرینت موبایل سوسن وارد خانه شدم. تا صدای در را شنید در اتاق را بست. انگار در حال حرف زدن با تلفن بود. در اتاق خواب را باز کردم. سوسن روی تخت بود و پتو را روی سرش کشیده بود. با همان لباس‌های خیس کنار سوسن نشستم وگفتم: بیا نامه اعمالت را آورده‌ام. امشب با این پرینت تلفن می‌اندازمت توی خیابان، هر جایی دوست داری برو.... شروع کرد به جیغ زدن. دهانش را گرفتم و از حرص فشار دادم. دلش می‌خواست باز بین در وهمسایه بی آبروبازی دربیاورد وجیغ بکشد. سوسن تلاش می‌کرد خودش را از دست من رها کند اما دست‌های من دور دهانش و روی صورتش بود...یک لحظه متوجه شدم که دیگر تقلا نمی‌کند، سوسن نفس نمی‌کشید در حالی که پرینت تلفن‌هایش در دست‌هایم بود به صورت او نگاه کردم. انگار مدت‌هاست که مرده.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.