«آسمان‌خراش‌ها/ بیهوده بالا می‌روند/ نمی‌دانند/ آسمان را به هیچ قیمتی نمی‌شود خرید»*

قدس آنلاین - حمیدرضا شکارسری/ هر تصویر شاعرانه علاوه بر وجه بصری یا ذهنی‌اش دارای وجه مفهومی یا تأویلی هم هست. اشعار توصیفی معمولاً بر وجه بصری یا ذهنی خود استوارند؛ همانند توصیفات بی‌نظیری که شاعری مانند منوچهری از قطره‌ای باران ارایه داده است:

«آن قطره باران بین از ابر چکیده

گشته سرهر برگ از آن قطره گهربار»

در این تصاویر، هدف خود تصویرسازی است و لذت دیدار آن.

اما اغلب اشعار بزرگ و جاودان تاریخ ادبیات نه‌تنها وجه بصری یا ذهنی جذابی دارند بلکه از ظرفیت تأویلی و مفهوم‌سازی بالایی هم برخوردارند. پس همان باران در ساختاری استعاری و نمادین جای می‌گیرد و تأویل‌پذیر می‌گردد:

«گرچه آب است قطره باران

چون به دریا رسد گهر گردد»

حالا در شعر بی‌تا اسماعیلی آسمان‌خراش و آسمان در تعاملی کارساز با یکدیگر نه‌تنها وجه بصری جالبی به متن بخشیده‌اند بلکه وجهی نمادین هم به وجود آورده‌اند.

اگر آسمان خراش را نماد مدنیت مدرن بشری و آسمان را نماد طبیعت یا حتی الوهیت جهان بدانیم، آنگاه شعر اسماعیلی بیانیه‌ای شاعرانه در نقد مدرنیته خواهد بود؛ نقد موقعیتی که در آن بشر طماع و سیری‌ناپذیر حتی می‌خواهد آسمان را بخرد و حوزه امپراتوری خود را گسترش دهد.

انسان به خیالی خام قصد خدایی دارد اما نمی‌تواند. شعر بی‌تا اسماعیلی شعر بزرگی است که بشر همواره باید زیر لب زمزمه کند.

* «با قدم‌هایت هاشور می‌زنم»/ بی‌تا اسماعیلی/ نامه مهر/ ۱۳۹۵/ صفحه ۴۳. 

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.