مهمان امروز صفحه هدهد، خودش را این‌طور معرفی می‌کند: «من پانزده‌سال دارم. نامم فاطمه است و فامیلم صادق‌احمدی. در مدرسه امام رضا(ع) واحد۱۲ درس می‌خوانم و عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره۳ مشهد هستم.»

نوجوانی فصل آرزوهای شیرین است

*گفت‌وگویمان را از نوجوانی شروع کنیم. نوجوانی را چطور تعریف می‌کنی؟
نوجوانی، فرصتی است که می‌تواند تو را به اوج برساند و یا می‌تواند مقام و جایگاهت را از تو بگیرد. نوجوانی، فصل خوب آرزوهای شیرین است، فصل فکرهای جورواجور رنگی. فکر کنم نوجوانی مزه توت‌فرنگی می‌دهد و شاید هم طالبی شیرین رسیده و رنگ نوجوانی گلبهی است.

در نوجوانی چیزهای قشنگی هست و برای من قشنگ‌ترین آن، پیدا کردن دوستی است که تا آخر عمر ماندگار باشد و زندگی‌ات را به زیباترین شکل ممکن تغییر دهد.  

*به آثار کدام‌یک از شاعران و نویسندگان علاقه‌مند هستی؟
سهراب سپهری را خیلی دوست دارم. هم هنرمند است و هم نویسنده. این شعرش را واقعاً دوست دارم.

اهل کاشانم/ روزگارم بد نیست/ تکه‌نانی دارم/ خرده هوشی، سرسوزن ذوقی/ مادری دارم، بهتر از برگ درخت/ دوستانی بهتر از آب روان/ و خدایی که در این نزدیکی است

* چندوقت است که عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شده‌ای؟ از تجربه‌هایت در کانون برایمان بگو.
۹سال است که عضو کانون هستم. به‌نظرم در کانون با افراد زیادی که هرکدام در زمینه‌ای توانمند هستند و فعالیت دارند آشنا می‌شویم و تجربه‌های خوبی کسب می‌کنیم. کانون توانایی‌های زیادی را در من تقویت کرده و به استعدادهایم فرصت رشد داده است. شعر، داستان، قصه‌گویی، نقاشی، نمایش عروسکی، سفال، تحقیق و پژوهش، انیمیشن‌سازی و مشارکت در کارهای گروهی، از فعالیت‌هایی است که در کانون انجام می‌دهیم. علاوه‌بر همه این فعالیت‌ها، دوستی در بین بچه‌ها و حتی مربی‌ها زیبا و پررنگ است. شاید بگوییم که بچه‌های کانون از هرکجای این شهر می‌آیند، ولی درنهایت همه با هم دوست و مهربان‌اند. کانون خانه‌ای است که نقطه‌های مختلف ذهن ما را کشف می‌کند و آن‌ها را پرورش می‌دهد و جرئت قدم‌زدن در راه رسیدن به شکوفایی استعدادهایمان را به ما هدیه می‌کند.

* در خودت چه توانمندی‌هایی می‌بینی که قابل‌توجه است؟
در زمینه سرودن شعر و نوشتن داستان و همچنین فعالیت هنری نمایش عروسکی، مقام‌هایی در استان کسب کرده‌ام. در زمینه نقاشی و فعالیت‌های پژوهشی هم در مسابقات کشوری مقام آورده‌ام. در سال ۱۳۹۲ رتبه دوم بخش پژوهش  جشنواره بین‌المللی رضوی را کسب کردم.

*کتابی بوده که تو را تحت‌تأثیر قرار دهد؟
کتاب «قلب کوچک سپهر» نوشته «مهناز فتاحی» کتاب خوبی بود. داستان از این قرار است که «سپهر» پسری است که از وقتی به دنیا می‌آید، مشکل قلبی دارد و با حوادث سختی روبه‌رو می‌شود، ولی درنهایت می‌تواند مانند دیگر هم‌سن‌وسالانش به زندگی خود ادامه دهد، البته با یک معجزه.

*برای ادامه کسب موفقیت‌های بیشتر، به چه‌چیزی نیاز داری؟
امید و پشتکار

*چقدر روزنامه می‌خوانی؟
همیشه ستون‌های مربوط به داستان و شعر و طنز را می‌خوانم.

*نوشتن را از چه‌زمانی شروع کردی؟
وقتی کلاس دوم بودم، خانم «یزدان‌پناه» که معلم‌مان بود از ما خواست که در جشنواره نویسندگان فردا شرکت کنیم. شرکت در این مسابقه خیلی به من کمک کرد که استعدادم را در زمینه نوشتن بشناسم.

*نظرت درباره فضای مجازی، مثلاً تلگرام یا اینستاگرام چیست؟
نوجوانی زمانی برای پیدا کردن دوست‌های بی‌نظیر است. تلگرام و اینستاگرام گاهی بین این دوستی‌ها فاصله می‌اندازد و گاهی برای همیشه فراموش می‌شوند.

*چه آرزویی داری؟
آرزویم این است که دوستی‌های خوب، ابدی شوند.

*آخرین‌باری که خندیدی، چه‌زمانی بود؟ تعریف کن.
آخرین‌باری که خندیدم، شب امتحان علومم بود. همین چندشب پیش با بهترین دوستم صحبت می‌کردیم و به وضع خنده‌دار فصل‌های خوانده‌نشده و جدول تناوبی حفظ‌نشده می‌خندیدیم.

*نظرت راجع به سفر چیست؟ چه سفرهای جالبی تا الان داشته‌ای؟
سفر تو را از همه‌چیز جدا می‌کند و می‌برد به جاهایی که دوست داری. یکی از سفرهای جالب و خاطره‌انگیزم، سفر به یزد بود. مردم یزد خیلی خونگرم و مهربان هستند. سفر دیگری که دوست دارم بروم، سفر به جنگل ابرهاست. فکر کنم جای محشری باشد.

*و آخرین حرفت.
در آخر آرزو می‌کنم که کاشف حقیقت‌های زندگی باشید و راه‌های مقابله با سختی‌ها را یاد بگیرید.

 *دوست داریم با نوشته‌هایت آشنا شویم. ما را به سرزمین شعرها و داستان‌هایت دعوت می‌کنی؟
حتماً. یک داستان کوتاه و یک شعر تقدیم به همه خوانندگان هشت.

داستانک: گلبهی
امروز برای دومین‌بار بود که یک جمله را با هم گفتیم. فوری گفتم: یک‌رنگ انتخاب کن و بعد آرزو کن، من هم یک رنگ انتخاب می‌کنم و آرزو می‌کنم. اگر رنگ‌هایمان مثل هم باشد، آرزویمان برآورده می‌شود. یاد روزی می‌افتم که صورتی بود، تازه با هم دوست شده بودیم؛ روزی که با هم قهر کرده بودیم، مشکی‌ مشکی بود و آن روز قشنگ، گلبهی، که حال هر دوتایمان خوب بود و می‌خندیدیم و دوستی‌مان را مرور می‌کردیم. می‌گویم یک رنگی انتخاب کن که به فکر هر دوتایمان برسد. چشمانم را می‌بندم. دستانم را فشار می‌دهد. می‌گوید: یک... دو... سه... صورتی، آبی... چشم‌هایش را باز می‌کند و می‌گوید: اه... می‌خندم... به‌خاطر لبخند صورتی‌اش و دوستی آبی‌مان که هنوز ادامه دارد.

و اما یک شعر تقدیم به شما:

شاید...

گریه کن

شاید عوض شود دنیا

ماه گریه کرد

و خدا

اشک‌هایش را ستاره کرد

زمین گریه کرد

و خدا

اشک‌هایش را درخت کرد

بهار گریه کرد

و خدا

اشک‌هایش را شکوفه کرد

گریه کن

شاید عوض شود دنیا....

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.