۶ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۱
کد خبر: 225712

قدس آنلاین:روزهای آغازین مردادماه یادآور برخی تلخکامی ها ی دوران دفاع مقدس است و از سویی یادآور عملیات غرورانگیز مرصاد که درآن طومار منافیقن وطن فروش درهم پیچیده شد

خاطره یک دختر از عملیات مرصاد

به گزارش قدس آنلاین،انچه در زیر می خوانید خاطره ای از دختری 10ساله است که آن روزها را از نزدیک تجربه کرده است:

سال 67 ده ساله بودم با یک خواهر هشت ساله و یک برادر دوازده ساله و یک مادر جوان که چندین سال فرزندانش را با یتیمی بزرگ کرده بود.آن روزها را دقیق به یاد نمی آورم تنها چیزی که از آن کوچه های شهرمان کرمانشاه به یاد می آورم وانت هایی بود که برای جمع کردن وسایل ارزشمند همسایه ها مقابل خانه هایشان می ایستادند و بد از بار زدن می رفتند، تا از فتنه منافقین کور دل که در اسلام آباد و کرند در حال تجاوز بودند فرار کنند و من و خواهر و برادرم هم به تیر برق چوبی در خانه امان تکیه می دادیم و با حسرت، پدرانی را نگاه می کردیم که کودکانشان را از خطر دور می کردند،در آن کوچه قدیمی در یکی از محله های قدیمی کرمانشاه بین بیست ،سی تا خانه ،دو تا خانه هنوز خالی نشده بود یکی خانه ما و دیگری منزل آسیه خانم پیره زن تنهایی همسایه .ما هم مثل بقیه می ترسیدیم ،نه پولی داشتیم، نه پدری ،نه کسی که ما را به جایی دور ببرد تا از جنگ و احتمالاتش دور باشیم،آن روزها نمی دانستم که رمز عملیات مرصاد یا علی بوده است اما امشب و این سالها با تکرار این روز اشک در چشمانم حلقه میزند چرا که یادم می افتد آسیه خانم به منزل ما در آن کوچه خلوت و ترسناک آمد وبا همان لهجه کرمانشاهی گفت(روله نترسید اینجا خانه داوود کو سواره)(یعنی امیرالمومنین.خطاب به حضرت علی است که سوار بر اسب و بسیار خوش صدا د رتلاوت قرآن است)به همون تلفظ عامیانه زنهای قدیمی گفت)الان که به یاد جمله آن پیره زن مرحوم می افتم معنای حرفش را بهتر می فهمم،خانه ما صاحبی داشت به نام امیرالمومنین،خانه ای که سه یتیم در آنجا تحت حفاظت مولای یتیمان بودند ،پس به قول آسیه خانم امن ترین جای کرمانشاه خانه ما بود که پدر یتیمها مولا علی از یتیمهایش مراقبت می کرد،در صبح یکی از آن روزهای عملیات مرصاد فقط یادمه مادرمان ،ما و آسیه خانم را راه انداخت و گفت بچه ها دور چادر منو بگیرید،شهر خلوته نگذارید کسی به ما نزدیک بشه،امروز که معنای حرف مادرم را به عنوان یک مادر می فهمم دلم از نامردی مردان و زنان منافق می گیره که به اسم وطن خواهی!!،جوانانمان را به شهادت رسانده و خیانتکار و جنایتکار تن بیوه زنان و یتیمانی چون مارا لرزاندند،صبح زود در یک مسیر طولانی برای رسیدن به منزل یکی از بستگان به راه افتادیم تا با آنها به جایی پناه ببریم ،نیم ساعتی،یک ساعتی راه رفتیم،خسته و گرسنه،بچه هااز خستگی توان راه رفتن نداشتند،به گریه افتادیم ، توان ادامه دادن و راه رفتن را نداشتیم، کنار خیابان نشستیم تا از دور ماشین وانت مزدایی نمایان شد ،نمی دانم ماشین متعلق به نیروهای بسیج بودیا،سپاه،هر چه بودسرنشینانی داشت انسان ، بنده مخلص خدا و دلسوز انقلاب و ملت، با دیدن خستگی مان ،ما را سوار کرده تا به مقصد برسانند ، ما بچه ها پشت وانت چه بادی خوردیم و چه لذتی از آن ماشین سواری نیم ساعته بردیم ،به مقصد که رسیدیم ایستادند تا ما را به بستگانمان تحویل دهندو خیالشان راحت شود، اما کسی آنجا نبود،آنها هم رفته بودند ،با بغض عجیبی در گلو و نگاه افسرده مادرمان باز هم با آن آن برادران یا بندگان پاک خدا تا بازگشت به خانه همراه شدیم،در آن شرایط حساس هیچ مغازه ای باز نبود ،حتی تکه ای نان هم نداشتیم،نانوایی باز نبود که بخواهیم نانی بخریم،همان شب در تاریکی اتاق با نور شمعی نشسته بودیم؛نمی دانم برقها را قطع می کردند یا از ترس روشنایی و بمباران و...ترجیح میدادیم در تاریکی بمانیم، هوا تازه تاریک شده بود که در منزلمان به صدا درآمد،همسایه پیرمان گفت شما قایم شوید،من میروم در را باز میکنم اگر خواستند بکشند مرا بکشند،قایم شدیم اما کسی برای کشتن نیامده بود، سربازان روح الله (ره)بودند که برای شادی دل بچه های یتیم با خودشان غذا آورده بودند،همه چیز از شکلات تا بستنی،از قورمه سبزی تا کوکوی سبزی،آن شب چه سور وساتی راه انداختیم ،این فرزندان روح الله همان رانندگان صبح بودند که تنهایی و غریبی ما را دیده و از آن شب تا پایان عمیات برایمان هر شب دم درمنزل غذای گرم می آوردند شاگردان مکتب امیرالمومنین در آن لحظات حساس نبرد و دفاع از میهن از یاد سه کودکی که در گوشه ای از کرمانشاه تنها مانده بودند غافل نشده و به یاریشان شتافته بودند.چه قدر با خواهر و برادرم به هوا پریدیم آن شب،شب ذوق کردن ما بود، آنقدرشام خوردیم که داشتیم می ترکیدیم ،بچه هایی هشت ساله و ده ساله که یقینا فقط وحشت آن روزها را درک می کردند آن شب با دنیایی روبه رو شدند که هرگز فراموش نخواهند کرد، شاگردان مکتب خمینی،صیادهای شیرازی که جان بر کف به یاری ملت آمده بودند، این فرزندان خمینی کبیر در بحبوحه دفاع از کشور و ناموس ملت از یاد یتیمهایی که راهی برای رفتن و جایی برای ماندن و پناهی برای قرار گرفتن نداشتند غافل نشده بودند ،از آن روز تا امروز هر زمان که به یاد آن سربازان دلیر می افتم از خداوند متعال می خواهم آن برادران بسیجی یا سپاهی را که به داد بچه های تنهای یکی از محلات کرمانشاه رسیدند اگر زنده اند در پناه دعای امام زمان(علیه السلام)نگاه دارد و اگر شهید یا از دنیا رفته اند با امامشان خمینی کبیر و جد امامشان ،شهید کربلا محشور کند.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو.سلام خداوند بر امام شهیدان و همه شهیدان هشت سال دفاع مقدس...

نگارش : ساحل عباسی
 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مجيد عباسي IR ۱۴:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۰۶
    0 0
    درود خدا برسربازان سرافراز ودلير ميهن.جاويد باد ياد ونام خميني کبير وپاينده وجود قدسي امام خامنه ايي.
  • رزمنده دفاع مقدس IR ۱۵:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۰۶
    0 0
    سلام خدا بر رزمندگان مخلص دفاع مقدس درود خدا بر شهدا و گذشتگان خواهر عباسي خاطره جالب شمارا خواندم واشک ريختم بر مظلوميت شما وامثال شما وغبطه خوردم بر ارادت خالصانه شما به امام متقيان وپدر يتيمان وبيوه زنان و ياد داستان آن بيوه زني افتادم که حضرت امير مشک آبش را به دوش گرفت ورفت براي بچه هايش غذاآورد وتنور آتش را روشن کرد وصورت مبارکش را بر حرارت آتش ميگرفت ومي گفت علي بچش حرارت آتش را چرا از يتيمان غافل بودي . وامام خميني نيز يک موي کوخ نشينان را بر همه کاخ نشينان ترجيع مي داد.و خوشا بحال آن رزمندگاني که دل شما عزيزان خدا راشاد کردند ويقين دانم آن لحظه خداوند به چنين بندگاني نزد فرشتگان مباحات مي کند . خواهر گرانقدر شما الان حدود 37 ساله هستي انشاءاله به درجات علمي ورفاه واسايش رسيده اي بياييم همواره دستگير يتيمان ومحرومان باشيم وتنفر وانزجار خود را از حيوان صفتان تکفيري وداعش و صهيونيست
  • صبا IR ۱۵:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۰۶
    0 0
    من خودم يتيمم ودرد يتيمي رو کشيدم اما حرف اون پيرزن رو قبول دارم چون به عينه به خواب ديدم که آقام علي بعد از يتيم شدنم امدند وتو خونه ما ساکن شدند وخانم زهرا گفتند از اين به بعد هر چي مي خواي از ايشون بخواهيد. من فقط از اول متن تا آخرش فقط گريه کردم. ياد وخاطره برادران جنگمان به خير . کاش ميشد من هم در راه کشورم شهيد ميشدم.