۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۱
کد خبر: 231791
تلاقی نگاه من و...

ندافی مقدم: نشسته ام رو به روی پنجره ی فولاد. دلم چون بال کبوتران پرمی کشد و دور گنبدت می چرخد. می چرخد. و بازمی چرخد و پایین می آید و روی گنبد می نشیند.
توی صحن. همانجا. دقیقا همان جایی که هرسال روز میلاد باشکوهت چند ساعت زودتر می آیم تا آن را میان آن همه ازدحام ازدست ندهم. جایی روبروی گنبد می نشینم.
جایی که دقیقا مرا ببینی! می آیم ومی نشینم وچشم می دوزم به همان نقطه ی طلایی. تلاقی نگاه من و گنبد طلایی تو،جایی نزدیک آسمان است.
نزدیک جایی که تو اهل آنجایی. خودم را می کشم تا آن بالا. از نردبان مهربانی ات، همان ریسمانی که وعده اش را داده ای بالا می آیم. قدم به قدم. پله به پله. آنقدر می آیم تا برسم به آن حوالی که عطر خوش تو را دارد. تا سرشار شوم از مهر بی کرانت.

 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.