-
کلکسیونی از بریز و بپاش
موقع طبخ غذا، جمع کردن سفره یا ترک رستوران، به نظرم تنهایی پرهیاهویی ست! چون آن جا اصولاً جز خودمان و پیشخدمتی که دست اندرکار اسراف است، کس دیگری پیدا نمی شود! کلکسیونی از بریز و بپاش ها!
-
صدای پای طبیب
شبِ بیمارستان با شب همه عمارت های دیگر دنیا، فرق می کند! درد دارد... هم اتاقی رنجور دارد... سِرم های پشت سرهم... رژه آنتی بیوتیک ها... پرستاری که صدایش می آید اما خودش، نه...
-
آدرس این سوژه ها دور نیست
امروز برخلاف همیشه گفتم به جای پرداخت به یک سوژه، به دل چند موضوع همزمان بزنم و مشتی مسأله را از میان صدها جدا کنم.
-
نساجی نیست، فوتبال هست
پیش نوشت: روزی که تیم شَهرت پس از ۲۴ سال برود لیگ برتر، بی شک شیپور و هلهله در شهر، حرف اول را می زند و لباس های سرخی که هواداران بر تن می کنند...
-
و زشمار خِرد، هزاران بیش...
می گفت: نگذارید زندگی را به شما دیکته کنند... اگر نشد هر روز، یک روز درمیان آدم مفیدی باشید به حال خودتان، به حال اطرافیان تان...
-
گزینه های روی میز
نشانک سبز راهنمایی ام می کند ۱۷۰۳ پیام در کانال «دوستان» و چند پیام خانوادگی نخوانده دارم... به ترتیب اولویت، بازشان می کنم.
-
درخت کُشی، شگون ندارد!
بِرّ و بِرّ به خبر نگاه می کنم...! نمی خواهم بپذیرم...! بی خیالی و بی فکری جماعتی را که حرفِ حساب سرشان نمی شود و در زمانه تاخت و تاز ارّه ها، آنان هم می خواهند کم نگذارند!
-
طبقه سوم رودخانه دارد
نگاه می کنیم به چمدان ها، که باز است... و به لباس ها و خریدها و خوراکی ها، که سوئیت را اشغال کرده اند... و به خودمان که نیمه خواب و نیمه بیدار، زُل زده ایم به سقف... به سقفِ هتل مان که بی محابا به چِک چِک افتاده...
-
این هیولا، دست ساخته ماست!
به نظرتان چرا همدان و شیراز و گیلان و لرستان سرش نمی شود و در هر موقعیت زمانی و مکانی، ایشان هم تشریف دارند... هربار هم، زشت تر و هیولاتر...!
-
نان از عمل خویش نمی خورند!
سَر را کمی که می چرخانم اطرافم چند کارگر شریف، حَیّ و حاضرند که قریب به ۵ ماه است حقوق نگرفته اند!
-
رنگین کمان اردیبهشت
اردیبهشت ها زیاد با خودم حرف می زنم... زیاد می گویم «اگر نمی توانی پرواز کنی، بدو / اگر نمی توانی بدوی، راه برو / اگر نمی توانی راه بروی، سینه خیز برو / اما هر کاری که می کنی، حرکتت را به جلو ادامه بده.»
-
این صاحب منصبان، فوبیا دارند
برخی رخدادها به شدت مضحک و حیرت انگیزند! آخر نه آنقدرها ساده اند که از آن، به چه کنم - چه کنم بیفتی و نه آنقدرها پیچیده که راه حلش را ندانی... مثل قصه مرسوم این سال ها... قصه مدیران غیرخبری و رسانه گریز...
-
آلزایمر نداشته باشیم
برای همه مان حتماً پیش آمده که بی حواسی گریبان مان را بگیرد... کج خلقی و گوشه گیری، هم... و یادمان برود آدرسی، اسمی، تاریخی... لیکن به شکلی زودگذر.
-
... و قند در دلمان آب نمی شود
از میهمانی برگشته ایم... دورهمی عجیبی بود با محوریت گفتگو نکردن... بچه ها سَر در تبلت و بزرگ ها، موبایل نشین...
-
دوچرخه ی نطلبیده، مُراد است
چرا تغییر رویه ندهیم و به جای حرف زدن، عمل نکنیم...! یک روز بلند نشویم و نکوشیم دیگر همرنگ جماعت نباشیم...! مثل رئیس بیمارستان بجنورد یا همتای خرم آبادیش... مثل آلمانی هایی که مهد خودروسازی جهان اند؛ بی ام دبلیو و فورد و بنز و پورشه می سازند اما ۷۰ میلیون دوچرخه سوار در کشورشان دارند!
-
بیرون از کادر
چندبار ویدئو اصلی را تماشا می کنم... همین ویدئویی که حسابی تلگرام نشین ها و توئیتر رونده ها و اینستاگرام بازها را این روزها به واکنش و اظهارنظر برانگیخته است...
-
اشتراک گذاشتن؛ مساله این است!
دقت کرده اید بعضی هامان چه عجیب معتاد شده ایم این روزها و بی اینستا و استوری، گاهی تا مرز چالش هویت هم پیش می رویم!
-
می سازیم تا ساخته شویم
دست به قیاس می زنم... اصلاً یک جاهایی دست به مقایسه زدن هم دارد... باید بدانی چقدر اولویت هایت، فردی یا جمعی ست و با قافله، همراهی یا از آن دور افتاده ای...؟
-
یادداشت قدس آنلاین؛
سَرِ آب را نبُریم
نگوییم «به ما چه»...! نگوییم از فردا...! حیات آب واقعاً به نفس نفس افتاده و بحران در کمین است...!
-
چراغ ها را روشن می کنند
از دور و برمان غافل ایم و از کنار بسیاری از آدم ها و رخدادهای مهم، کم توجه رَد می شویم... این خوب نیست... چون تعمق نکردن و نیاموختن - به مرور زمان - ما را ضعیف می کند...
-
در حوالی حبس
اولین بار نیست که می شنوم «حُکم جایگزین»، اما اولین بار است که با کسی روبرو می شوم که مشمول مجازات جایگزین حبس شده است... مشمول همین راه و روش های قابل تامل که چند سالی ست در نظام قضایی ایران مرسوم شده...
-
یک عروس تمام ایرانی
جنس متانت و دانایی همکار کناری ام را می شناسم، اینکه روی حرف حساب، حرفی نمی آورد.
-
یادداشت قدس آنلاین؛
سندرم فرار از کتاب
دستم را می گذارم زیر چانه ام و از هر کسی که از راه می رسد می پرسم چرا ایرانی ها از کتاب دوری می کنند؟ ده ها جواب هم می گیرم که خودم اساساً با یکی شان خیلی موافقم. پدر و مادر کتاب نخوان...!
-
این استان دیگر اورجینال نیست
سخت است باور کنی آدرس بهشت عوض شود و خبری از خُرّمی و ممتازی همیشه نباشد... سرجایش محفوظ باشد آن سرزمین، اما خود اورجینالش نباشد دیگر...
-
کفگیر به ته دیگ خورد...
تقریباً یک هفته ای می شود که تبحر خاصی پیدا کرده ام در تشخیص صدای کفش ها... کفش های مردانه و زنانه و بچگانه... کفش های کتانی و پاشنه دار... و قدم برداشتن های عجول و آرام... .
-
اول یک سوزن به خودمان...
اگر سری به آمار تصادفات جاده ای در جهان و ایران بزنید حتماً سرتان سوت می کشد و عصبانی به خودتان می گویید برای نبستن کمربند ایمنی، استفاده نکردن از پل عابر، صحبت حین رانندگی، عدم رعایت فاصله ایمنی و تلفن همراه که دیگر خودم مقصرم.
-
روزی، آنگونه که می دانم و می دانی، نیست
پایان ماجرا: از خودمان می پرسیم چرا...؟ و از یکدیگر هم می پرسیم واقعاً چرا...؟ دقایقی در دایره ی همین چراها می گذرد و در نهایت به این نتیجه می رسیم که می توانیم از حق خودمان بگذریم اما حق و حقوق دیگران را نباید نادیده بگیریم، پس راهی می شویم...
-
کسی ما را از خواب بیدار کند
«مستند ایرانگرد» را به گمانم اکثریت بینندگان تلویزیون دیده باشند و متعاقباً، جواد خان قارایی را بشناسند. مستندسازی که چندسالی ست با خودش قرار گذاشته زیبایی ها و ناشناخته های ایران بزرگ را به تصویر بکشاند.
-
۱۷۵ هزار زوج، نماندند
یکی از آژیرهای بلند امسال که بنظرم همگان صدایش را شنیده اند همین نتیجه محاسبات سازمان ثبت احوال است!
-
کتاب، روی میز حساب و کتاب
هاج و واج تر از کتابخوانی که فاکتور خریدش را در کتابفروشی بالا و پایین می کند، دیده اید؟ دمغ تر از بنده خدایی که هم از موجودی کارتش خبر دارد و هم کتاب هایی را پیدا کرده که مدت ها در پی صیدش بوده؟