قدس آنلاین - طوبی ساقی: آرزوهای زیادی برای آینده‌ام داشتم. اما پدرم حرف‌های ناامید کننده‌ای می‌زد و می‌گفت: درس بخوانی که چه بشود پسر جان، ما بدبخت بیچاره هستیم و جون پارتی نداریم نمی توانیم به جایی برسیم. وقتی هم که خیلی عصبی می‌شد ازکوره در می‌رفت و باز سر رشته کلام را به دستش می‌گرفت. او می‌گفت اصلا ما چرا زنده‌ایم و این زندگی که نتوانی مثل فلانی و فلانی در آن بریز و بپاش کنی چه ارزشی دارد؟

سناریوی بدبختی پشت صحنه زندگی داماد جوان!

او با این حرف‌هایش تمام هدف‌هایم را یکی پس از دیگری نابود می‌کرد و نگرانی شدیدی نسبت به آینده‌ام پیدا می‌کردم. پسر جوان آهی کشید و افزود: بعد از سربازی در یک شرکت استخدام شدم. با پس‌اندازی که جمع و جور کرده بودم به خواستگاری دختر عمویم رفتم. ازدواجم سر گرفت و برای آینده‌ام تلاش می‌کردم. مهرداد آهی کشید و افزود: اما پدرم همچنان فاز منفی می‌داد و حرف هایش مثل پتکی بود که بر رشته افکارم هم وارد می‌شد و هر روز فکرم را به هم می‌ریخت و نابود می‌کرد.

از طرفی او راه می‌رفت و پسرخاله ام را به سرم می‌زد. پدرم با طعنه می‌گفت تو اگر عقل داشتی مثل پسر خاله ات با یک دختر پولدار ازدواج می‌کردی و.... این نیش و کنایه‌ها وقتی به گوش همسرم و خانواده اش می‌رسید صدای آن‌ها را هم روی سرم بلند می‌کرد و در شرایط روحی بسیار بدی قرار گرفته بودم.

تصمیم گرفتم هر طور شده پولدار شوم تا هم خودم را به پدرم ثابت کنم و هم جلوی همسرم و خانواده عمویم سرم را بالا بگیرم.

مهرداد افزود: شوهر خواهرم که خیلی نگرانم بود یک وام بانکی برایم جور کرد و تقریبا دست و بالم باز شده بود. اما رفت و آمد با یکی از دوستانم که با هم به باشگاه می‌رفتیم سبب شد فکر احمقانه‌ای به سرم بزند. ما زیر شانه بالا می‌انداختیم و احساس قدرت می‌کردیم. دوستم پیشنهاد داد دست به زورگیری بزنیم. یکی دوبار زورگیری کردیم. خطرش خیلی زیاد بود و من هم احساس گناه می‌کردم. خودم را عقب کشیدم. دوستم گفت می‌رویم بالای شهر و ازپولدارها سرقت می‌کنیم. دوباره خام شدم و عقلم را باختم.

ما شب‌ها وسایل داخل خودروهای سواری را می‌دزدیدیم. اما خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می‌کردم دستگیر شدیم. در آخرین سرقت با مالباخته رودرو شدیم. با چاقو ضربه ای به بازویش زدیم و در حال فرار بودیم که دستگیر شدیم.

حالا دختر عمویم می‌گوید به هیچ قیمت حاضر نیست با یک آدم حرام خوار زندگی کند. پدرم هم آمده بود و داد می‌زد که یک عمر دنبال نان حلال بوده و آبرومند زندگی کرده و من لکه ننگ خانواده هستم.

آن‌ها راست می‌گویند. سرنوشتم را با ندانم کاری تباه کردم و حالا همه چیزم رااز دست دادم.

انرژی‌های منفی را از خود دور کنید

زهرا میرزایی، مدرس مهارت‌های زندگی و کارشناس ارشد روان شناسی بالینی درباره این پرونده به خط قرمز گفت: برای دور ساختن اندیشه‌های منفی از خود قبل از هر چیز باید اندیشه‌های منفی را بشناسید و سعی کنید آن‌ها را به افکار مثبت تغییر دهید. اگر چه این کار در ابتدا خیلی سخت است و اگر مدت هاست با افکار منفی و تحت تأثیر این افکار زندگی کرده اید انتظار نداشته باشید یک شبه از شر آن‌ها خلاص شوید. شناخت انگیزه و علت افکار منفی به شما کمک می‌کند تا بتوانید این افکار را به کنترل خود در بیاورید. وی افزود: در مواجهه با هر رویداد به جای آن که به جنبه‌های منفی آن توجه کنید به جنبه‌های مختلف و حتی مثبت آن بیاندیشید. زهرا میرزایی تأیید کرد این فکر که دنیا پر از مشکل است را از خود دور سازید و گاهی افرادی، مسایل را بیش از حد بزرگ می‌کنند که در این شرایط همه چیز سخت و طاقت فرسا به نظر می‌رسد. کارشناس مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی افزود: گاهی کمال گرایی و این تصور که باید بی عیب و کامل بوده و از دیگران برتر باشید یکی از علل اصلی منفی بافی است. در هر مسیری باید انتظار مشکلات و حتی شکست را داشته باشید و بهتر است افکار منفی، عیب جویی و بدگویی را از ذهن خود دور سازید و در مورد آنچه گذشته افسوس نخورید و از آن‌ها برای ساختن آینده ای بهتر تجربه بگیرید.

وی اظهار داشت اگر این داماد جوان و همسرش افکار شاد و مثبت را دنبال می‌کردند و اعتماد به نفس خود را بالا می‌بردند رفتارهای شان با واقع بینی و واقع اندیشی جنبه مثبت بیشتری به خود می‌گرفت و می‌توانستند اندیشه‌های منفی را از خود دور سازند. زهرا میرزایی گفت: یقین داشته باشید به همان اندازه که نیروهای منفی وجود دارند بیش از آن نیروهای مثبت در اطرافتان به چشم می‌خورند و باید از شرایط و موقعیت‌هایی که دارید بهترین استفاده را ببرید تا دچار مشکلاتی مانند آنچه در این پرونده خواندیم نشوید.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.