هنگامه طاهری:مسیر روستا تنها یک جاده آسفالت دارد که تقریباً دور قریه را دور میزند.
خانمی در مرکز بهداشت تپه ای بلند را نشانمان میدهد که چهاردیواری گِلی بر بلندای آن بنا شده است و میگوید آن خانه منتسب به فردوسی است.
مسیر تا تپهای که نشانمان میدهد، زیاد دور نیست. ماشین را پای تپه پارک میکنیم و باقی مسیر را پیاده میرویم. بالای تپه خانهای گلی مخروبهای است که سالهاست بیسکنه مانده و گل و لای آنها زیر باد و باران چنان در هم تنیده شده که به خانه شباهتی ندارد؛ پلههایی که سنگهای آنها رو به ریزش است و درهای چوبی نیمه بازی که تمایل به لمیدن روی زمین دارند و سقفهایی که خیلی در مقابل طبیعت مقاومت کردهاند تا نریزند...
منظره خانهای که نشانمان میدهند، شباهتی به خانههای قدمت دار ِ مصادف با زمان فردوسی ندارد. ما که متخصص نیستیم، اما این را سازههای گچی و تزئینی حاشیه سقف میگوید.
درست رو به روی آن خانه مخروبه دیگری است که منارههای طلایی مسجد از پشت آن بالا رفته است . مادری با یک دختر تقریباً ۱۵ ساله دانههای سبز تسبیح را به نخ میکشد و پسری نوجوان که پای تلویزیونِ سیاه و سفید قدیمی وقت میگذراند.
فاطمه که به گفته خودش ۳۰ سال است در آن خانه سکونت دارد، میگوید: «تا یادم میآید این خانه را منصوب به فردوسی میکردند. گاهی هم توریستها را با مینیبوس و اتوبوس میآورند اینجا را میبینند و میروند.»
اما حرف دیگری برای گفتن ندارد و برای اطلاعات بیشتر ما را ارجاع میدهد به پیرمردهای آفتاب نشین جلوی مسجد...
جلوی یک مسجد نوساز خوش آب و رنگ دو جوان بنایی میکنند و پدربزرگهایی که انگار از بس به رسانهایها از بیآبی و بیکسی و مهاجرت و اعتیاد گفتهاند، خسته شدهاند. تا میگوییم خبرنگاریم اول سر درد دلشان باز میشود که آمدهاید برای چه؟! بعد هم گلایههای و اعتراضهایی است که بر سر مان خراب میشود.
یکیشان میگوید: اگر دنبال نسلهای فردوسی میگردید، برگردید. آنها همه از اینجا کوچ کردهاند رفتهاند شهر. همه هم وضعشان خوب است، ما ماندهایم که پای رفتن نداشتیم و تعدادی جوانان که معتادند و بیکار.
دیگری میدود میان حرف قبلی که دولتیهایی که آن بالاها نشستهاند، فکر ما رعیتها هستند؟ فردوسی برای ما نان و آب نمیشود که سالی یک روز میآیند و میگوید روز فردوسی است. اگر این روستا برای فردوسی دوستان ارزش داشت، اکنون آب شرب را از روستای ما نمیگرفتند ببرند مشهد، آب فاضلاب بریزند پای باغها. تمام دارو درختمان خشک شد، حتی یک باغ پیدا نمیکنید که درخت داشته باشد.
همینها که از نداری نالانند، با تعصب همان ته مانده مالشان را دادهاند تا مسجدی در روستا داشته باشند که به قول خودشان خانه خداست و آبروی روستایشان.
راه را میگیریم به سمت «کهن دژ»ی که بیشتر مردم نامش را نمیدانند و اصلاً از آن آدرسی ندارند. تصویری مشابه آنچه از کهن دژ قبلاً دیده بودم از دور خودنمایی میکند. جایی خارج از روستا و بعد از آرامگاه فردوسی با تابلویی قهوهای رنگ و زنگ زده که روی آن نوشته شده «کهندژ شهر تاریخی تابران توس»
دژی بزرگ با نگهبانی جوان که موظف شده بود مسیر ورود مردم به آن را سد کند!!! حتی عکس هم پنهانی گرفتیم که تذکر داد. روی آن را با کمک داربست و حفاظی پوشانده بودند که برای جلوگیری از بارش بود و احتمالا مرمت.نگهبان هیچ اطلاعاتی به ما نداد.
پاژو گردشگری!
در یکی از سامانههای گردشگری نوشته: روستای تاریخی پاژ زادگاه شاعر صاحب نام ایرانی حکیم ابوالقاسم فردوسی است که امروزه به عنوان یکی از مناطق گردشگری مشهد محسوب شده و توسط گردشگران تورهای مشهد مورد بازدید قرار میگیرد.
پاژ، روستایی سرسبز بوده که از تاکستانهای انگور پوشیده شده بوده است و حدود ۵۰۰ متری شمال پاژ بر بلندای تپهای در جلگه قدیم خراسان قرار گرفته... تپهای با قدمت نامعلوم که خرده سفال و کاشیهای رنگارنگ اطراف و روی آن گویای تاریخ است که گفته میشود یادگار سدههای اولیه قرون اسلامی تا حدود قرن دهم قمری است. در میانه روستا و ۷۰۰ متری شمال آن دو تپه باستانی دیده میشود که مربوط به پاژ قدیم است و نشان دهنده تاریخ این منطقه پس از اسلام تا قرن نهم و دهم هجری میباشد.
اگر چه در سایر کشورها حتی فلان پلی که فلان کس از روی آن رد شده میشود محلی برای درآمد از توریستها، اما مدیر پایگاه میراث طوس این محل را جای مناسبی برای تبدیل شدن به منطقه گردشگری نمیداند.
احسان زهره وند بیشترین مشکل را تخصیص ندادن اعتبارات دولتی به میراث فرهنگی عنوان میکند که بر حسب اولویت هزینه میشود.
او میگوید وقتی آرامگاه فردوسی هنوز جای نیاز به هزینه دارد، ترجیح میدهیم به جای پاژ همان محدود اعتبار را صرف آرامگاه کنیم.
نظر شما