قدس آنلاین - گروه استانها- رقیه توسلی: به سلبریتی ترین و مشهورترین جاده ایران می رسم... به جملاتی که سیاحت کرده های این مسیر در گوشم خوانده بودند... می رسم به گذرگاهی که فرزندان قد و نیم قد بسیار دارد؛ خوزنکلا، اَرنگه، دَرده، گچسر، گرماب، کوشکک، مَکارود، سیدخانه سر، میجلار، دیزین...
اول سلام می دهم به شگون و فال نیکی که می گفتند دامنگیر است و بعد به آهستگی می رانم... در جاده ای که افسونگر است... وِردهای جادوگرانه می خواند... چوبِ سِحر دارد... محور کرج – چالوس را می گویم.
شکوه و چشم انداز، اینجا دست به دست هم داده اند. کوه های قد بلند، درختان یشمی و دره ای که گاه می آید و گاه ناپدید می شود.
نگاه می کنم. در تمام مسیر، کوه نشسته است در شانه ی جاده. سخت و مهربان و باهیبت. آخر رودخانه و سکوت و کوه را کیست که انتخاب نکند!؟ قدم به قدم منظره می آید و نمی رود و آب و هوایی که تصفیه شده و اکسیژن دهنده است.
نیمکت هایی مُشرف به طبیعت
از میانه شهر کرج، آلاچیق و رستوران و سفره سرا با من همراه شده اند و مسافران. در هر پیچی، رودخانه خروشان عرض اندام می کند و روی سنگچین باغ ها، سارها دسته جمعی نشسته اند.
چشم هایم درگیرند... سه ساعت تمام... مهربان ترین مرداد عمرم را تجربه می کنم حالا که تن داده ام به کندوانِ مارپیچ... کندوانِ پُرآدم... کندوانی که یادم می اندازد بیشتر آفریدگار را ثنا بگویم...
دستمریزاد از زبانم نمی افتد و به پیش می روم. اینجا دست درختان، روی سَرِ جاده پهن شده و باغ های میوه چسبیده اند به رودخانه. به رودی که سنگریزه و درختچه و آدمیانی دارد که در تابستان اش، آب تنی می کنند.
قبل از آمدن به این کوهستان سنگی رویایی از خودم می پرسیدم چرا با وجود رانش زمین، ریزش کوه و خطر بهمن - این محور - باز پُرترافیک و توریست خیز است؟ چرا مارپیچی بودن و اضطراب از سقوط سنگ های چندصد کیلویی و سیلابی شدن جاده، آدم ها را از آمدن منصرف نمی کند؟ مگر این ۱۵۸ کیلومتر پُرپیچ و خم چه ها دارد و چه ها کرده که گردشگران دل از دامنه البرز نمی کنند که... حالا دیگر می بینم و نمی پرسم!
من هم مثل همه سفرکرده ها می گویم چهارفصل «جاده ۵۹» بی نظیر و خاطره انگیز است؛ اگرچه زمین خواران و ویلادوستان، چنگال شان را در این خطّه هم فرو کرده اند، اگرچه دورگرفتن های تمام فرمان، دل و روده ی آدم را ویران می کند و صحنه های تاسف بار هم کم ندارد.
مثلاً روی نیمکت های مُشرف به طبیعت، مدام زنان و مردانِ قلیان کش، پیدایشان می شود. آدمیزادهایی که پرستیژِ دود دارند و تفریح را در پُک های مُمتد مُخدر می دانند. یا در هر تنفس گاهی که متوقف می شویم، زباله ها امان آدمی را می بُرند. همان حکایت قدیمی بی معرفتی و خودخواهی مان.
اینجا چراغ ها روشن است
می رانم. عاشقانه و چهارچشمی. سرپیچ های تند و خطرناک، آینه کاشته اند که خبر دهد از روبرو اتومبیل می آید یا نه؟
اینجا گردوها را درسته در آب و نمک انداخته اند و می فروشند، مردان دستفروش. خانه ها و رستوران ها در جوار جاده برپایند و چراغ اماکن تفریحی روشن است و آب و جارو شده اند.
نگاه می کنم. آشپزهای این غذاخوری ها، عاشق اند... آخر بر بام ها، پیازشان را در ماهیتابه طلایی می کنند و سبزیِ آش هایشان را می شویند. آنجا که باد، خبر از احوال درّه و کوه می آورد و سکوت و گفتگو و جرعه ای چای می چسبد.
آب از لای صخره ها و سنگ ها، پُرشتاب پایین می آید... جاندار... تماشایی... هشت کیسه ی ماست چکیده، از داربست آهنی آویزان است. آب از آنها چکه چکه می کند. اینجا هر چه می خواهید دوغ بنوشید و شیر... لبنیات شان طعم لبنیات می دهد.
کندوها در پهنه ی کندوان
از لبخند مسافران و فروشندگان که چشم می کشانم به سینه کش کوه، دکل های عظیم می بینم. آفتاب وسایه. کندوها را که چطور در پهنه ی کندوان پهن شده اند. جلوتر، وای.. روحم، هوسِ اُملت و دیزی می کند. تا در طراوت این عالم شلوغ و خواستنی، هر لقمه اش را با عشق بجود.
پیاده می شوم. خستگی درکردن پشت سرهم از ارکان این سفر است، بنظرم. آشِ هیزمی، چای آتشی، بلال کبابی، همه و همه مهیاست. بومی های خوشرو، حال و احوال می کنند. در هنگامه سفارش دادن درمی یابم چه عجیب و شاهانه - کوه ها - سد کرج را احاطه کرده اند.
این شگفت راه، کارخانه آسفالت و نیروگاه سیاه بیشه دارد و سد کرج و پیست دیزین و تونل کندوان. چشمه سارهایی که آرامِ جان اند و آب معدنی از خود می جوشانند.
از کرج در استان البرز، پشت اتومبیل نشسته ام و مقصدم چالوسِ استان مازندران است اما سفرم از زمانی استارت خورده که بار و بندیل ذهنی ام را بسته ام. آنوقت که آش خوری در کندوان و پوشش گیاهی مسیر را تصور کرده ام و از کوه و پرنده، غافل نشدم.
سفری تونلی هم به حساب می آید جاده کرج – چالوس، یک جورهایی... به طولانی ترین و معروف ترین شان، تونل کندوان می رسم... دور و درازند این سقف راهه های مدوّر... این مسیرهای کم نور و تهویه... اما دل به دل شان که می دهم، از کوه می گویند... از تیشه و کلنگ و برف و بوران... از کارگرانی که خون ها خورده اند و آفتاب ها و باران ها دیده اند در حفاری... از ارتفاعات ۲۷۰۰ متری... از هشتاد سال قدمت.
واریان، تنها روستای آبی ایران
من که نتوانستم، شما کاش بروید به «واریان». دیدن این آبادی در ۲۵ کیلومتری جاده چالوس و در بخش شرقی سد کرج، پیشنهاد من به شماست.
تنها راه دسترسی و رفتن به این دِه هیجان انگیز، سوارشدن به قایق و گذر از میان آب های زیبای سد کرج است. به همین دلیل واریان تنها روستای آبی ایران نامیده می شود.
می گویند چون آنجا خالی از وسیله نقلیه است، طبیعتی سرسبز و هوایی بکر و عاری از آلودگی و دود دارد.
در توریستی ترین و پرطرفدارترین جاده گشت و گذار می کنم. در آب و هوایی بکر. رویایی که از این سفر جمع کرده ام خاص و تحسین برانگیز است. از دستپخت لذیذ مردمان این خطه گرفته تا سبزی های کوهی که در تپه های دلگشایش، سهمم شده اند.
می شود ساعت ها و دفترها از خاطرات جاده کرج – چالوس نوشت اما حیف که سفرنامه ها را هم پایانی ست و آقایان مارکوپولو و ضابطیانِ جهانگرد هم، ناگزیر یکروز باید بلیط برگشت شان را مُهر کنند.
نظر شما