تحولات لبنان و فلسطین

ساری- تا تابستان غزل های خداحافظی اش را نخوانده، باید زد به دلِ جاده... نمی شود آخر بگذاریم شهریور برود بی آنکه نصیبی از طراوت کوه و جنگل و دشت برده باشیم... از شکوه و کرشمه آفریده ها...

رنگ، اینجا حرف اول را می زند

قدس آنلاین / گروه استانها / رقیه توسلی: این بار مقصد، روستای «زِروم» است در خطه هزارجریب نکا. از دهستان «پی رجه» تا این روستای هدف گردشگری، ۶۵ کیلومتر انتظار لازم است.

از اولین جالبی های این خطه، مینی پمپ بنزین های مسیر است که خیال بومی و مسافر را راحت می کند. چنانچه خیال ما را. پس یک باک تقدیم شکم خالی اتومبیل مان می کنیم و استارت سفر را می زنیم.

کاج های سربه فلک کشیده جاده، متحیّرکننده اند. پیش می رویم. چتر و سایه درختان، روی سرِ مسیر غوغا می کند اما حواس تان حسابی به دست اندازهای راه باشد. جاده، باریک و روستایی ست با سرعتگیرهای به گمانم غیراستاندارد.

دو تصادف در مسیر مشاهده می کنیم دلیل ادعایمان. درست بعد از همین سرعتگیرها!!

دورهمی ها جان دارد

باغات در سراشیبی برپایند با منظره ای فوق العاده بکر و پُراتراق. کُپه کُپه ماشین متوقف اند در مسیر و دورهمی ها جان دارد. گردشگرانی که به درخت ها و سایه ها پناه آورده اند، در شهریورماهی که رنگی از تابستان و نشانی از پاییز دارد.

جلویمان نیسان ها و کامیون های کاه، در ترددند. آرام و زرد. بی شیله پیله.

در این مسیر، سایه و آفتاب خوب با هم مسابقه گذاشته اند. دَم به دَم خنک می شویم و می سوزیم. تبِ خوردن میوه های جنگلی هم فروکش کرده و دیگر از تمشک ها خبری نیست. مردان و زنان مشغول پیاده روی و بازی اند و تا می توانند اکسیژن تازه استنشاق می کنند.

حال خوشی دارد پیچ های نرم جاده. می رویم و چشم هایمان پَر می کشند با گنجشک ها و رقص برگ ها. با روباه هایی که مُرددند از آدم ها بگریزند. در کمال ناباوری.

نمی شود اینجا بیایی و از رانش و پستی و بلندی نگویی. از آشپزخانه های مرکزی، از کوه های سربه فلک کشیده و پوشش جنگلی - کوهستانی.

پیداست که ساعاتی چند را میهمان این مسیر آسفالته ایم. عابرانی که غرق درخت ها و درختچه ها و دره های بلند و سبز خواهند شد.

موتورسوارها را بپایید. به تعداد اتومبیل ها، موتورهای بی کلاه ایمنی اینجا جولان می دهند در برگ ریزان باشکوهی که این راه جنگلی دارد.

هرکه طاووس خواهد...

تابلوی روستاهای فریمک، درویشان، اریم، چلمردی، ملاخیل، آکرد، سوته خیل، پوروا، سفرمیان، ولادیمه، شیرکلا و لایی رودبار را می خوانیم و رد می شویم.

از سه راهی «بندبن لائی»، سمت چپ، آدرسِ زِروم است. واقعاً هرکه طاووس خواهد باید جاده ای بی تابلو را هم بخواهد.

بی تابلو بودن مسیر، یک ساعت ما را عقب انداخت، چون جاده را نپیچیدیم. چون عدم نعمت اینترنت باعث شد راه بلد مجازی مان را کم داشته باشیم و اشتباه برویم. و از برنامه ریزی مان جا بمانیم. اما محلی ها به دادمان می رسند.

در این مسیر، آلاچیق ها پای رفتن گردشگران را سُست می کنند و درختان تنومند کهنسال. نمی شود اینجا سرمست چای داغ نشد!

هرچه پیش تر می رویم به این فکر می کنیم که زندگی در دلِ کوه و جنگل، چه آدم را صبور و سرسخت می کند! نمی شود اهل زِروم و حاشیه باشی و جنگیدن را بلد نباشی. رسمِ مهربانی و سادگی را.

آنقدر تکه تکه بهشت ظاهر می شود که از فرط یکتایی می خواهم بنویسم از توصیف عاجزم و قلمم کم آورده... آخر چطور می شود از دشتی در دامنه نوشت که محو شده است در جنگل!! به نظرم باید جمله و واژه را وا گذاشت و دو رکعت نماز شکسته ی شکر خواند.

از جنگل سبز می رسیم به کوهستان سخت. چشم مان، زنان و بچه های روستایی را می بیند که با یک سطل غذا، وسط اردک ها و غازهای پُرهمهمه ایستاده اند. کودکی را که بهترین خواب هایش را در ایوانی خوش آب و هوا دارد. در دو آغوش دلپذیر. مادر و طبیعت.

و مردی که سوار بر اسب، با موبایل حرف می زند و چوپانی که دل به آواز خواننده ای دیگر سپرده است.

تنور بومگردی داغ است

ابرها در قله ی کوه ها فرود آمده اند که خودمان را می رسانیم به زِروم... به روستای هدف گردشگری...

شالیزارهای سبز و رودخانه ی زلال و پُلِ کهن به استقبال مان می آیند. در ابتدای روستا پیاده می شویم.

رنگ اینجا حرف اول را می زند. سبز، آبی، زرد، بنفش، یاسی.

طرح هادی را از سنگفرش ها و گل و گلدان ها و دیوارچینی و حال و هوای پُرهارمونی در می یابیم. مردان اردوهای جهادی در حال ساخت مسجد اند.

پیاده روی در معماری قدیمی این اقلیم خوشایند است. جایی که بناها مرمت شده اند. به پیرمردی که اسبی را پشت سرش می کشاند سلام می دهیم و محو دیوارهای کاهگلی روستا می شویم.

نرده های خانه ها مزیّن به نقش و رنگ اند. خروس ها و غازها رژه می روند و اردک های سفیدِ سفید، تن به آب داده اند در رودی که از وسطِ زروم زیبا می گذرد.

گلدان های رنگی پشت پنجره، حالِ هر تازه رسیده ای را جا می آورد و کافه – بستنی ایی که اسپرسو و هات چاکلت اش براه است.

کوچه ها را می چرخیم و از اهالی، سراغ اقامتگاه و اجاره بها را می گیریم. که می گویند ناقابل است، شبی ۳۰ تا ۵۰ تومان. البته یکی دو اتاق نه سوئیت کامل.

بنر پرورش قزل آلا را هم می خوانیم و درختان پُربار سیب و گلابی و گردو را. بانویی دعوت مان می کند از اِسپه حلوا و نان محلی خوشمزه دیارشان بچشیم. روی واژه ی خوشمزه، تاکید غلیظی دارد. کدبانویی هم، قابلمه ی آشی را برای فروش گذاشته است.

سه هزار روستا چشم انتظارند

هرچه جستجو می کنیم محلی از فروش صنایع دستی و محلی نمی یابیم. خانوارهای زیادی در زروم زندگی می کنند با پیشه شریفِ کشاورزی و دامداری.

مشتی آب از چشمه روان روستا برمی داریم و صورت خسته مان را تَر می کنیم. زلال و روشن است. سرکی هم به انبار طویل کاه وسط ده می اندازیم که لبالب اند.

اینجا معماری بومی مازندران حاکم است و بافت قدیمی، محفوظ. تنور عمومی ده، شعله می کشد در گرمای شهریور و کدبانوهای نان پز و مهربان، مشغول اند.

مردان مسجدساز، کشاورزان رنجبر، کودکان بازیگوش و بقالی شلوغ سرِ گذر، مشغولند که بعد از ساعت ها گشت و گذار با یک سبد سیب در حال تمام کردن قصه ایم.

اگرچه از قبل می دانیم قصه ی سه هزار و اندی روستای مازندران و آب و هوای بکر و محشرشان حالا حالاها دلِ طبیعت دوستان را خواهد بُرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.