قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: اما حکایت «دمانس» فرق می کند... آنجا گم کردن همیشگی زمان و مکان اتفاق می افتد... قدرت تکلّم از دست می رود... همه غریبه می شوند... آدمی که تا دیروز - مادر و پدر و مادربزرگ و پدربزرگ - صدایشان می کردید حالا از شما می ترسند... گریه می کنند... و هر چه بیشتر تقلا می کنید کمتر نشانه ای از آشنایی در چشم هایشان می یابید!
آمار تأمل برانگیز و رشد بالای مبتلایان آلزایمر در ایران مرا بر آن داشت که از این بیماری بنویسم. از میلیون ها نفری که در دنیا بی قرار این عارضه اند و با اختلال عملکرد حافظه دست و پنجه نرم می کنند.
از خودشان هرروز بی خبرند و نمی دانند اتاق ها و وسایل شان کجاست؟ حساب و کتاب از دست شان در می رود و سوال هایشان را به کرّات می پرسند و به تدریج دیگر اسامی عزیزان و دوستان شان را به خاطر نمی آورند.
جایی می خوانم در انجمن آلزایمر، کلاس های حمایتی رایگان برگزار می شود و جایی دیگر، اینکه اگر در عادات غذایی «ویتامین ای» بگنجانید، این ویتامین می تواند رادیکال هایی که به سلول های مغزی آسیب می زند را مهار کند. اما آرام نمی شوم و نمی توانم روی پرخاشگری و سرگردانی که فرآیند فراموشی ذهن است، متمرکز نشوم!
نرسم به پدر و مادری که بر اثر زوال حافظه، از فعالیت های روزانه افتاده اند و فرزندان شان را نمی شناسند! آنانی را که مدام دارند لجبازی هایشان را به جان می خرند و عصرها، پرده ها را می کشند و خانه را تا می شود روشن و پرنور می کنند! اطرافیانی که گاه مددکارند، گاه روانشناس، گاه حامی و پرستار.
نمی توانم از کنار مراقبان عاشق براحتی بگذرم... از بودن های مهربان شان... از آنان که نوازش می کنند، خشونت فیزیکی می بینند، پابه پای ترس ها و اشک ها و وحشت های بیمارشان، می نشینند تا افسردگی را از زندگی شان دور کنند.
می گویند شش هزار نفر در ایران و ۴۷ میلیون در جهان مبتلا به آلزایمر هستند اما این آمار به نظرم غلط است؛ چون محاسبه خانواده هایشان را کم دارد!
نظر شما