قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: که از قضا؛ ورزشگاه، سفر، شعر و شاعری خودشان چشمک زدند و دواوطلب شدند و آمدند زیر دندانِ قلمم!
ابتدا از بانوانی که هنوز نمی فهمم چرا مدتی ست ورزشگاه رفتن، آن هم از نوع «آزادی» برایشان جذاب شده، بگویم! گریم می کنند، مرد می شوند، بعد عکس هایشان را در فضای مجازی منتشر می سازند و عجیب علاقمندند پرده از حماقت شان هم بردارند!
اول یکی، بعد شدند دو و سه نفر و حالا که خانوادگی می آیند و مثلاً هواداری فوتبال می کنند! کاش مسولان امر، چاره ای بیندیشند برای این عاشقی ای که دارد سر به رسوایی می زند!
مساله سفرهای داخلی و خارجی، چالش قابل عرضه بعدیست. قصه این که یک دهه می شود که ایرانی ها به سفرهای خارجی می روند درحالیکه هنوز کشورشان را خوب نگشته اند... چرا؟ به دلیلی واضح به نام هزینه ارزان تر.
جدای از مقوله پُز و کلاس، می روند به کشورهای آسیایی همسایه چون با همان مقدار پولی که دارند به خدمات و تنوع و دیدنی های پُروپیمان تری می رسند و ساختار ویژه گردشگری سرزمین های مقصد، کاملاً رغبت و تمایل شان را تصاحب می کند.
چون آن کشورها برای جذب مسافر و صنعت توریسم شان برنامه های اساسی و عملی، ارائه داده اند که ما نداده ایم.
بی چک و چانه باید متولیان گردشگری ما هم از یک جایی شروع کنند مثل نظارت بر کیفیت خدمات، ایجاد تشکل های صنفی، معرفی غلیظ تر شهرهای هدف گردشگری، برگزاری جشنواره در چهار فصل سال و توجه به گردشگری سلامت.
سوژه سوم، دیدن عکسی ست که این روزها در فضای تلگرام هر ببیننده ای را منقلب کرد و مرا. تصویری که کتابِ «آمدیم ، خانه نبودید» نسرین ظهیری را به خاطرم آورد.
کتاب مستندی که روایت خانه های مشاهیر ایران است و در آن بازمانده بسیاری از این بزرگان گله مند بودند که دولتمردان آنان را فراموش کرده اند که اینچنین یا عمارت شان در حال تخریب است یا متروکه و رها گشته!
اما عکسی که مثل نمک بر زخم پاشیده شد؛ مقایسه منزل دو شاعر ایرانی و غیرایرانی بود. که یکی شان مبدل به موزه و دیگری ویرانه ای غم انگیز!
کاش دستگاه های متولی، دستِ دوستداران عارف قزوینی نامدار را بگیرند. که آدرس این خانه دور نیست. همین قزوین، محله حمدالله مستوفی، بنای آجری که اگر دقیق گوش بسپاریم از دلش نغمه محزونی بیرون می زند؛ «به غمزه از منِ بی خانمان خانه بدوش / گرفت هستی و من هر چه داشتم دادم».
نظر شما