به گزارش خبرنگار قدس آنلاین، محمود براتی استوار یکم نیروی انتظامی همان پاسبانی است که پانزده سال از خدمت خود را در کلانتری شهید هاشمینژاد مشهد گذراند و چند سال متوالی در روز عاشورا به عنوان انتظامات هیئتهای مذهبی در حرم مطهر رضوی خدمت کرد.
او در عاشورای سال ۱۳۷۳ نیز طبق سنوات گذشته مسئولیت امنیت هیئتهای مذهبی را از محدوده بست بالا خیابان قدیم تا مقابل سقاخانه را عهدهدار بود.
اینک در ایام منتهی به عاشورا و در بیست و چهارمین سالگرد روز عاشورای رضوی با این پاسبان بازنشسته نیروی انتظامی گفتوگویی انجام دادیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
• محمود براتی برای کمک به مصدومان و شهدای عاشورای رضوی مأمور شده بود یا خودجوش برای یاری به مجروحان این واقعه در حرم مطهر حضور یافت؟
روز عاشورای سال ۷۳ طبق سنوات گذشته جهت راهنمایی هیأت و دستههای عزاداری در حرم مطهر رضوی مأمور شده بودم. بست طوسی تا سقاخانه محدوده حفاظتی من بود و در این مسیر رفت و آمد میکردم. ساعت ۱۴ گذشته بود به من فیش غذای حضرت دادند تا برای صرف ناهار به مهانسرا بروم. قبل رفتن به غذاخوری حضرت، ابتدا جهت عرض سلام و تسلیت به امام رضا(ع) جلوی پنجره فولاد رفتم، دقایقی نگذشت که صدای مهیب انفجار از داخل روضه منوره بلند شد. فریادهای بیامانی از داخل میآمد و همه سراسیمه به سمت بیرون حملهور بودند.
• اولین صحنهای که با آن روبرو شدید...
وحشت جمعیت از صدای مهیب انفجار که برای سریع خارج شدن از روضه منوره از هم سبقت میگرفتند و برخی زیر دست و پا میافتادند. کربلا در مشهد تکرار شده بود، زائران با سر و صورت خونی بیرون میدویدند. صحنههای دلخراشی که دل هر مسلمانی را به درد میآورد.
• آن لحظه شما چه اقدامی انجام دادید؟
من به سمت ایوان طلا رفتم؛ گوشت، پوست، مو، کتابهای قرآن و ادعیه، نرمه شیشههای لوسترها و آیینهکاریها همه با هم قاطی شده بود، با زحمت بسیار تا شب برای جمعآوری اجساد تکه تکه شده شهدا و دیگر وسایل کمک کردم.
لباسهایم خونی شده بود که به اجبار به من مرخصی دادند تا استراحت کرده و لباسهایم را عوض کنم، ساعت ۲۲ با رفتن من نیروهایی دیگر برای کمک جایگزین شدند. زمانی که از حرم بیرون آمدم با انبوه جمعیتی ناراحت روبرو شدم، آن روز صحنههای بسیار غمانگیزی دیده میشد و علاوه بر مردم حاضر در این واقعه، تمامی مردم ایران و مسلمانان جهان از تلخی این حادثه رنج بردند.
• صحنه ناراحتکننده این واقعه، عکس کودکی بر روی دستان شما است. آن بچه در آغوش شما نفس میکشید؟
در آن همهمه و هیاهویی که در صحن انقلاب شده بود، نفهمیدم چه کسی این بچه را بغل من قرار داد. بدترین و سختترین لحظه عمرم قرار گرفتن این کودک بر روی دستانم بود که از درون نالهای سر دادم و با گفتن یا امام رضا(ع) او را به سمت اورژانسی در بست نواب صفوی بردم، ولی متأسفانه با در بسته مواجه شدم. آن کودک روی دستم به زحمت نفس میکشید، دهانش به هم میخورد، جان میداد و من ضجه میزدم؛ او را به طرف قبر مطهر امام رضا(ع) گرفتم و فریاد زدم آقا خودت شاهد باش. اولین آمبولانس که برای حمل شهدا و مجروحان به داخل صحن آمد، بچه را داخل آمبولانس گذاشتم، ولی او دیگر نفس نمیکشید و روی دستان من شهید شد.
• از سرنوشت خانواده این کودک خبر داشتید؟
تا همین امسال که آقای غفوریان، مستندساز این واقعه من و مادر دانیال را به یکدیگر معرفی کرد؛ تا امسال نمیدانستم این کودک پسر بوده و اسمش دانیال است. همیشه آرزویم این بود از سرنوشت خانواده این کودک باخبر شوم و بدانم آنها هم در این بمبگذاری شهید شدهاند یا نه؟ این آرزو در آستانه بیست و چهارمین سالگرد شهدای عاشورای رضوی محقق شد و وقتی از من دعوت شد به حرم مطهر بیایم و مادر آن کودک را ببینم، بسیار خرسند شدم.
اما مادر این کودک خبر داد، پدر دانیال نیز در این واقعه شهید شده است، خیلی ناراحت شدم و بعد این ملاقات تصمیم دارم به زابل رفته و قبر این پدر و پسر شهید را زیارت کنم.
• در دیداری که با مادر این کودک شهید در حرم مطهر رضوی داشتید در مورد کودکش چه برای او تعریف کردید؟
۱۰ دقیقه اول به گریه گذشت. به او گفتم: شنیدن کی بوَد مانند دیدن، سال ۹۱ پسر ۱۶ سالهام در اثر سانحه تصادف از دنیا رفت، از دست دادن او برایم اینقدر سخت نبود که کودک شما در آغوش من جان داد.
انتهای پیام/
نظر شما