زنان با چادرهای عربی و مردان با دشداشههای بلند و صورتهای آفتاب سوخته که سینه هر کدامشان صندوقچه اسرار جنگ است و دردهای ناگفته پساجنگ! اینجا موزه دفاع مقدس نیست، تانک و آر پی جی نیست، موزه مردمشناسی هم نیست، اما تکهای از خطه جنوب است، فقط نخل ندارد، اما نفر نفرِ این انسانهای مظلوم و شریف، نخلهایی هستند که نماد مقاومت و ایستادگی است، اینجا خوزستان است در مشهد، جایی در جوار علی ابن موسی الرضا(ع)، شهرک شهید بهشتی، معروف بهشهرک عربها!
هیچ حکومتی مانند حکومت ایران نیست
حاج علی «بیت غُصه»، مسؤول مسجد انصارالمهدی، سال ۶۰، وقتی نو دامادی ۲۳ ساله بوده از خرمشهر بهمشهد مهاجرت کرده، او میگوید: ما مشهد را برای زیارت انتخاب کردیم،گفتیم میرویم زیارت، یکی دو ماهی هم میمانیم و جنگ تمام میشود و بهشهرمان برمیگردیم، اما جنگ طول کشید!
این هموطن خوزستانی، از روزهای تلخ جنگ و پایداری مردم خرمشهر میگوید که چطور با دست خالی شهرشان را پاسداری کردند، اما خیانت بنی صدر سبب سقوط شهر شد و هر کدامشان آواره شهری شدند!
«بیت غصه» میگوید: بعد از سقوط خرمشهر بهشادگان رفتم و در بنیاد امور مهاجرین مسؤول انبار بودم و جیرههایی که از شهرهای دیگر ایران میرسید بین مهاجرین که همه زندگی خود را بههوای یک جنگ چند روزه رها کرده بودند، تقسیم میکردیم اما دیدیم جنگ طول کشید و مسؤولان گفتند هر جایی میخواهید بروید چون در شادگان امکانات کم بود.
او توضیح میدهد: شهرک آن زمان نوساز بود و بهما تحویل دادند، بهبرکت امام رضا(ع) اینجا در امنیت هستیم و از بابت اینکه در جوار امام رضا(ع) و کنار هموطنان خوب مشهدی زندگی میکنیم، خوشحالیم.
بهگفته این هموطن مهاجر در حال حاضر یک هزار و 350 خانوار در شهرک شهید بهشتی ساکن هستند، او توضیح میدهد: زمان جنگ ۱۱ هزار مهاجر در این ۴۵ بلوک اسکان داده شدند و اکنون عدهای توانستند در محلات دیگر شهر ساکن شوند.
وقتی از «بیت غصه» سوال میکنم، چرا بعد از پایان جنگ بهخرمشهر برنگشته؛ میگوید: بعد از جنگ و آزادسازی خرمشهر بازسازی خیلی طول کشید، اوایل همه جا ویران و پر از مین بود، آنهایی هم که برگشتند پشیمان شدند و خیلی زجر کشیدند چون کار و امنیت نبود، من هم چند بار خواستم برگردم، اما بهخاطر شرایط بد آنجا، تاکنون که 30 سال از اتمام جنگ میگذرد، هنوز برنگشتهام.
از فتنهالاحوازیه میپرسم، خیلی متاسف میشود و میگوید: کسانی که در فتنهالاحوازیه دست دارند و بهدنبال تفرقه و آشوب هستند از مردم نیستند، اینها دینشان را فروختند، اما مردم آن خِطه با وجود همه مشکلات، همه با انقلاب هستند، من بهکشورهای زیادی مانند امارات، لبنان و سوریه سفر کردهام، اما همیشه گفتهام هیچ حکومتی مانند ایران و هیچجا ایران نمیشود.
«بیت غصه» حرفی میزند که بهترین جواب برای فتنهگران است؛ او میگوید: اگر عربهای ایران، تفکر جدا شدن داشتند همان زمان حمله صدام، شهرهای جنوب سقوط میکرد، خوزستانیها آوارگی و جنگ را بهتن خریدند، اما راضی بهجدایی از ایران نشدند، حق با «بیت غصه» است، آنها دینشان را بهنظام و انقلاب اَدا و وفاداریشان را ثابت کردهاند.
مسؤولان ما را فراموش نکنند
یکی دیگر از ساکنان شهرک شهید بهشتی که با او گفتوگو میکنیم، حمید کانه است؛ مردی حدودا ۵۰ ساله اهل خرمشهر، که در مسیر مهاجرت از خرمشهر، اهواز، شادگان و برازجان در سال ۶۳ بهمشهد آمده است.
این هموطن خوزستانی از روزهای سخت جنگ و آوارگی میگوید، اما از بودن در مشهد حس خوبی دارد، او میگوید: زندگی و مهاجرت سخت است و ما هم غریبه بودیم، اما زندگی در جوار غریبالغربا، برایمان حس آرامش داشت، اینجا که آمدیم چون همه همشهریهای خودمان بودند و شهرک بزرگی است، حس خوبی دارد، اما خرمشهر نمیشود.
حمید کانه هم مانند بقیه مهاجران وقتی از شهرش خارج شده فکر میکرد، نهایتا بعد از دو ماه برمیگردد، اما اکنون ۳۴ سال از این مهاجرت میگذرد!
کانه که خدمت سربازی خود را سالهای پایانی جنگ در جبهه غرب انجام داده؛ میگوید: خرمشهر هنوز هم آباد نشده و برای زندگی مناسب نیست! چه از لحاظ آب و هوا چه بهلحاظ اشتغال و کار، حتی بعضی از کسانی که رفتند، دوباره در حال برگشت بهاینجا هستند چون وضعیت خیلی سخت است!
از شروع جنگ که میپرسم اینطور شرح میدهد: آن زمان کودکی ۱۱ ساله بودم و در کوچه با دوستانم بازی میکردم، وقتی خمپاره افتاد و زمین بهشدت تکان خورد اول فکر کردیم، زلزله شده، دود که بلند شد بهسمتش دویدیم تا ببینیم چه بوده، چون ما تصوری از جنگ و خمپاره نداشتیم، خیلی وحشتناک بود، دیدیم 4 عضو یک خانواده کشته شدهاند و خیلی برایمان تکاندهنده بود، آنجا بود که جنگ را باور کردیم!
این هموطن هم از الاحوازیه با تمسخر صحبت میکند و آن را یک فتنه آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی میداند که کاری از پیش نمیبرد، چون بین مردم عرب جایگاهی ندارند، من از همان دهه ۶۰ بهعضویت بسیج درآمدم و افتخار میکنم که یک بسیجی عرب هستم، ما هنوز هم اگر تهدیدی متوجه ایران باشد، سینهمان برای این کشور سپر است.
این مرد اما، درددلهایی هم دارد، او میگوید: ما اینجا فراموش شدهایم، انگار جزء این جامعه نیستیم، کسی از مسؤولان سر نمیزند، کسی پای درددل ما نمینشیند، فقط ما مردم این شهرک را متهم بهخلافکاری کردهاند، ما را بدنام کردهاند!
حمید کانه از تبعیض و بیعدالتیهایی که سبب بیکاریش هم شده صحبت میکند و میگوید: من در شرکت تعاونی مصرف برق کار میکردم، شرکت که منحل شد همکارانمان را بهقسمتهای مختلف شرکت برق منتقل کردند، اما من با سابقه بیشتر چون اینجا غریب بودم و آشنایی نداشتم که برایم سفارش کند، چهار سال مانده بهبازنشستگی بیکار شدهام! اینجا افراد با تحصیلات بالا بیکارند، برادر من با مدرک کارشناسی ارشد حقوق نقاشی ساختمان انجام میدهد!
از امکانات رفاهی شهرک که میپرسم؛ میگوید: یک تکه زمین ۳۷ سال است اینجا آسفالت نشده، واحد فرهنگی نداریم، روشنایی شهرک کم است، درمانگاه شهرک، یک خانه است که یک روز پزشک دارد و یک روز ندارد.
اینجا فقر بیداد میکند
کمی که راه بروی متوجه میشوی اینجا فقر بیداد میکند، کانه برایم میگوید:من با چشم خودم دیدم زنی که نذری بهدستش بود و اشک میریخت، وقتی علتش را پرسیدم، گفت گریهام از این است که من در یک سال گذشته گوشت و مرغ نخوردهام، اما الان در محرم میتوانم نذری بخورم.
با همراهی حمید کانه، که ارتباط خیلی خوبی با اهالی شهرک دارد، بهمنزل پدر سه جانباز میرویم، صادق پوربچاری پرستار بسیجی که سال ۶۰ از آبادان به مشهد آمده و زمان جنگ مردی ۴۴ سال بوده است.
فرمانده توپخانه بعثیها متأثر میشود
حاج صادق موج انفجار در جبهه بهگوشهایش آسیب زده، اما از ترس اینکه اگر بهدنبال درمان برود، شاید دیگر نتواند در جبهه بماند، از این کار خودداری میکند!
حاج صادق بچاری که در جبهه کار ترجمه و مصاحبه با اسرای عراقی را هم انجام میداده است، خاطره زیبایش از دوران جنگ را اینطور روایت میکند: نیروهای ارتش ایران یک عراقی را گرفته بودند و از من خواستند با او صحبت کنم، آن اسیر گفت من فرمانده توپخانه هستم و سه روز در سنگرها مخفی شده بودم و اکنون سه روز است که چای نخوردهام، وقتی نیروهای ارتش از این موضوع مطلع شدند؛ گفتند چشمانش را باز کن و از او با نان و پنیر و چای پذیرایی کردیم، او وقتی این رفتار را دید تحت تأثیر قرار گرفت و فریاد میزد، این خمینی است، این اسلام است، او میگفت ما بعثیها اسیر که بگیریم، ریش او را با انبردست میکَنیم و او را شکنجه میکنیم، اما شما این چنین پذیرایی میکنید!
همان طور که داخل شهرک راه میرویم خیمهای میبینم که مشغول طبخ نذری هستند، سلام و علیک و خدا قوتی کافی است تا سرصحبت را با مردم خونگرم جنوب باز کنی، جاسم شیخ زاده مردی آبادانی، خوش صحبت و بسیار مودب از خادمین این خیمه است، اگر چه زمان نواخته شدن طبل جنگ توسط رژیم بعث، کودکی 6 ساله بوده است اما حرفهای زیادی برای گفتن دارد، او میگوید: صدای تیر و خمپاره و آسمانی که در روز، سیاه مطلق شدهبود، اولین تصویری است که در ذهن من نسبت بهجنگ نقش بست.
حالا که جنگ نیست بازهم آوارهایم، اما این بار آواره کم لطفی مسؤولان!
شیخزاده اگرچه آن زمان سنش کم بوده اما آنقدر خوب برایم آوارگی و جنگزدگی را توضیح میدهد، که حس میکنم با تمام وجود آن شرایط را درک کرده، او میگوید: آوارگی و جنگزدگی بهزبان راحت است، اما تصور کن مردم یک شهر بروند در شهر دیگری بدون پول و بخواهند زندگی را از صفر شروع کنند، شما چطور میتوانی در یک شهر غریب بدون پول خانه پیدا کنی؟ چطور میخواهی کار پیدا کنی؟ آوارگی یعنی این و از این هم بدتر! همه با ترحم نگاهت میکنند بدون اینکه بتوانند کمکت کنند.
شیخزاده هم مانند سایر مهاجران دل پُری از مهیا نشدن شرایط بازگشت بهزادگاهش دارد؛ او میگوید: سال ۶۷ که جنگ تمام شد همه خوشحال شدیم، اما چطور میتوانیم برگردیم بهشهری که خانهها و همه چیزش تَلی از خاک است، بیمارستانش آوار شده، من چطور باید بروم آنجا زندگی کنم؟کجا برگردیم، با چه امکاناتی با چه امنیتی؟ فکر نمیکنم تا حالا هیچ کجای دنیا بعد ۲۸ سال، آثار جنگ باقی مانده باشد، اما بهجرأت بهشما میگویم 80 درصد آثار جنگ در آبادان و خرمشهر هنوز باقی ماندهاست!
شیخزاده از آبادانی آبادان قبل از جنگ برایم روایت میکند؛ او میگوید: ما قبل از جنگ در رفاه بودیم و امکانات فراوانی داشتیم، حق ما این نیست که حالا نتوانیم برگردیم بهشهرهایمان، حالا که جنگ نیست باز هم آوارهایم، اما اینبار آواره کم لطفی مسؤولان!
او از موج جدید مهاجرت مردم جنوب که هر روز هم شدیدتر میشود، برایم میگوید: لازم بهبرگشتن ما نیست لااقل آنهایی که آنجا هستند را نگه دارند، حیف است مردمی که با این شرایط تا حالا ماندهاند، حالا بهخاطر بیتدبیری مسؤولان یکبار دیگر آواره شوند.
از شیخ زاده میپرسم چه درخواستی از استاندار خراسان رضوی دارد؛ پاسخ میدهد: از استاندار و فرماندار محترم میخواهم، وضعیت امنیت شهرک را سروسامان دهند، روشنایی معابر شهرک خیلی مهم است، فضای ورزشی نیاز داریم، حدود پنج یا شش مکان در شهرک هست که میتواند تبدیل به فضای ورزشی شود.
مردم از نداشتنهایشان برای امام حسین(ع) گذاشتند!
زینب عیدان یکی دیگر از ساکنان شهرک و مداح است که اگر چه جنگ را تجربه تلخی میداند اما از اینکه این اتفاق تلخ او را به مشهد آورده، خدا را شاکر است و از زندگی در جوار امام مهربانیها و مهماننوازی مشهدیها احساس خوشبختی میکند، او میگوید: خانوادههایی مثل خانواده من که قبل از جنگ، اهل برگزاری روضه و پخت نذری بودند، حتی زمان آوارگی هم این کار را ترک نکردند، با تمام مشکلات آوارگی و از صفر شروع کردن، از امام حسین(ع) غافل نشدند و مجالس قطع نشد! حتی امسال با شرایط اقتصادی سختی که بر جامعه تحمیل شد، جالب است بدانید که به کَرَم امام حسین(ع)، مجالس، خیمه های عزا و پخت نذری 10برابر بیشتر بود، مردم از نداشتنهایشان برای امام حسین(ع) گذاشتند!
تفکر جدایی طلبی در مردم خوزستان هیچ جایی ندارد
او هم درددلهای زیادی از شرایط امروز خوزستان دارد، زینب میگوید: آنهایی هم که اکنون آنجا زندگی میکنند عشق و علاقه است که نگهشان داشته، مشکل آب آشامیدنی، نداشتن گازکشی در خیلی از مناطق، حتی نبود بیمارستان بسیار سخت است، بعضی از بیماران در راه انتقال بهاهواز فوت میکنند، خواهرزاده من در مسیر خرمشهر تا اهواز داخل آمبولانس فوت کرد! ما وقتی این چیزها را میبینیم چطور باید برگردیم؟!
فقر و ناآگاهی سبب همراهی یک سری افراد با فتنهها میشود
خدارحم رئیسی موسس انجمن روشندلان آبادان، از دیگر ساکنان شهرک شهید بهشتی، مردی سرد و گرم چشیده و بابصیرت که معتقد است، حکومت باید مردمی و آگاهیساز باشد، چون انسان غیرآگاه راحت استثمار میشود؛ او میگوید: نمونهاش فتنه الاحوازیه که چند روز قبل آن فجایع را بهبار آورد، حاصل ناآگاهی مردم است و باید ریشهیابی شود، اصلا این تفکر جدایی طلبی در مردم خوزستان هیچ جایی ندارد، میبینید که بیشتر کسانی که آن روز کشته شدند مردم عربی بودند که میخواستند برنامه رژه نیروهای مسلح را تماشا کنند، چون با وجود همه کم لطفیها و محرومیتها، علاقمند بهاین انقلاب و نظام هستند.
رئیسی الاحوازیه را باقی ماندههای همان گروهکهای جدایی طلب اول انقلاب مانند «خَلق عرب» میداند و میگوید: همان زمان این مردم عرب بودند که جلوی آن جریانهای جدایی طلب ایستادند، اما طبق فرمایش امیرالمؤمنین(ع) از دری که فقر وارد شود، ایمان میرود، بنابراین فقر و ناآگاهی سبب همراهی یکسری افراد با فتنهها میشود.
از مشکلات مردم شهرک که میپرسم، مانند بقیه مردم نجیب و مظلوم اینجا، از بیتوجهی مسؤولان بهاین منطقه گلهمند است و میگوید: خیلی از مردم این شهرک بهخاطر هزینههایی که مدارس دولتی برای ثبتنام و حتی تحویل کارنامه میخواهند، نمیتوانند بچههایشان را بهمدرسه بفرستند، این مردم برای نان شب ماندهاند، ما فراموش شدهایم.
منبع: فارسانتهای پیام/
نظر شما