خبر فوری

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۰
کد خبر: 654817

گزارش از شخص

وسوسه‌های روسی – انگلیسی

چرا «علی محمد شیرازی» اعدام شد؟

مجید تربت‌زاده/

سربازان روی زانو نشستند و تفنگ را به طرفش نشانه رفتند... آتشششش... وقتی دود و گرد و غبار فرونشست، جنازه سوراخ سوراخ شده «انیس» توی هوا پیچ و تاب می‌خورد. از «علی محمد» اما خبری نبود. خدا می‌داند همان لحظه به دل چند نفر افتاد که او به کمک امدادهای غیبی، غیب شده است... ! مأموران اجرای حکم اما زبل‌تر از این حرف‌ها بودند. همان اول کار فهمیدند، گلوله اول به طناب خورده و «علی محمد» میان دود و گرد و غبار، فِلنگ را بسته است....

داستان زندگی

اعدامش هم داشت داستان می‌شد. مثل نوجوانی، جوانی، درس خواندن، نوشته‌ها و ادا و اصول اعتقادی‌اش که خیلی ‌آدم‌ها و حتی کشورها دست به دست هم دادند تا در بستر خرافه و جهل، فرقه و اعتقادی جدید را برویاند، خیلی‌ها را دنبال خودش بکشاند و مردم را به جان هم بیندازد. «علی محمد شیرازی» 200 سال پیش در محله «بازار مرغ » شیراز به دنیا آمد. پدرش را که پارچه فروش بازار وکیل شیراز بود در سال‌های اول زندگی از دست داد تا در خانه دایی‌اش بزرگ شود و از پنج سالگی به مکتبخانه برود. می‌گویند معلمش در این سال‌ها فردی به نام «شیخ عابد» از مریدان فرقه «شیخیه» بوده است. کودک شیرازی نزدیک به هفت سال در این مکتبخانه و زیر دست «شیخ عابد» درس خواند و در نوجوانی ناگهان درس را رها کرد، به بوشهر رفت و شاگرد تجارتخانه دایی‌اش شد.

من پیامبرم!

«علی محمد باب» یا همان «شیرازی» دست‌کم نام خودش و فرقه‌اش آن قدر معروف هست که شما تا امروز درباره آن‌ها خیلی چیزها شنیده یا خوانده باشید. کسی که بعد از چند سال طلبگی و آشنایی قبلی با «شیخیه» ناگهان احساس کرد می‌تواند رابط امام زمان(عج) باشد. بعد هم کار به ادعای «قائمیت» کشید و در مرحله آخر هم اعلام کرد پیامبری است که از جانب خدا مأمور شده با دین جدیدی که می‌آورد جهان را برای حضور «من یظهره الله» یعنی کسی که خدا او را ظاهر خواهد کرد، آماده کند. همان‌طور که می‌دانید، هم عقاید «باب» برای خودش طرفدارانی پیدا کرد و هم برخی‌ها پیدا شدند که داعیه جانشینی او را داشتند. در نهایت هم فرقه‌هایی مثل «بهائیت» از دل بقایای افکار و عقاید او جوشید که ته مانده‌هایش هنوز هم اینجا و آنجا دیده می‌شوند.

پرنس دالگورکی

اما مسئله فقط به این سادگی‌ها نیست که جوان شیرازی شیفته آموزه‌های «شیخیه» شده باشد، مدتی کار در بوشهر را رها کرده و به کربلا برود و یکی دوسال شاگردی «سید کاظم رشتی» که رهبر فرقه «شیخیه» شده را بکند، بعد به شیراز برگردد، یک سال بعد که «سید کاظم رشتی» از دنیا رفته یکی از پیروانش به شیراز بیاید و در حالی که در به در دنبال «موعود»ی می‌گردد که استادش گفته ظهور خواهد کرد، چشمش به «علی محمد باب» بیفتد و... خلاصه باب او را قانع کند که «موعود» من هستم. این‌ها روایت‌های مثلاً تاریخی و بدون غرض ورزی است که خیلی‌ها درباره سرگذشت «باب» و چگونگی پیدایش فرقه او نوشته‌اند. خیلی‌ها که البته دقیق‌تر به ماجراها و اسناد تاریخی نگاه می‌کنند، عامل «باب» شدن «علی محمد» را هم دوران نوجوانی خاص، هم کار طاقت فرسا در بوشهر، هم به هم ریختن مشاعر و البته مهم‌تر از همه حضور فردی روسی به نام «دالگورکی» می‌دانند!

تریاک مالی

براساس اسناد باقی مانده و همچنین نوشته‌های «کنیاز دالگورکی» که بعدها وزیر مختار روسیه تزاری در ایران می‌شود، «علی محمد» در بوشهر شاگرد تجارتخانه‌ای می‌شود که دایی‌اش اداره آن را بر عهده داشته است. این تجارتخانه در واقع بخشی از کمپانی معروف «ساسون» است که متعلق به یکی از کلان سرمایه‌داران یهودی بغداد بود و در بندر بوشهر و بمبئی هندوستان به کار تجارت تریاک اشتغال داشت. وظیفه سیدعلی‌محمد در آغاز این همکاری، انجام کار بسیار دشوار «تریاک مالی» بود. او وظیفه داشت هر روز بیش از 10 ساعت در زیر آفتاب سوزان بوشهر و بیشتر بر روی بام کاروانسرایی که به عنوان انبار نگهداری و محل ذخیره تریاک، در اختیار و تملک کمپانی «ساسون» بود، تریاک‌های خامی را که به صورت مایع داخل خمره و کوزه‌های بزرگ قرار داشت، بر روی تخته‌ای مخصوص ریخته و با کاردک فلزی، ساعت‌ها آن را به بالا و پایین بکشد و مالش دهد تا کم کم این مایع در مجاورت هوا و مالش دادن، تبدیل به گلوله‌ها و حجم‌های سفت و فشرده تریاک شود. بعد هم آن‌ها را به صورت «لول»های ۲۰ گرمی درمی‌آورد تا به دفتر تجارتخانه «ساسون» در بمبئی هندوستان ارسال شود و در راستای سیاست استعماری انگلیس، در منطقه آسیای جنوب شرقی، بویژه چین، با قیمتی در حد رایگان بین مردم بومی آن مناطق توزیع شود. خیلی از اهالی تاریخ‌نویس بر این عقیده‌اند که حداقل روزی 10 ساعت کار در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر به مشاعر «سیدعلی محمد شیرازی» آسیب رسانده و از او موجودی مالیخولیایی ساخته بود که خیلی وقت‌ها توهم می‌زد و احساس می‌کرد ماه و خورشید و ستاره‌ها تحت فرمانش هستند! «کنیاز دالگورکی» هم در خاطراتش به این ماجرا اشاره می‌کند.

عالم هپروت

آقای «دالگورکی» بیشتر از سیاپیشگی و دیپلمات بودنش به جاسوسی هم شهرت دارد. او به صورت ناشناس به ایران می‌آید، سال‌های سال زحمت می‌کشد، درس می‌خواند، لباس روحانیت به تن می‌کند و خلاصه با نام «شیخ لنکرانی» شهرتی به هم می‌زند و حتی برخی‌ها او را تا سرحد یک مجتهد هم می‌شناسند. او پس از مدتی به عراق می‌رود و به جلسات درس «سید کاظم رشتی» راه پیدا می‌کند.

در میان شاگردان سید کاظم، که اهل بافته‌های اصطلاح عرفانی و صوفیانه هستند و خودشان هم قدرت بافتن دارند، «میرزا علی محمد» را از نظر قیافه و روحیه و افکار، برای اجرای نقشه‌هایش از همه مساعدتر می‌بیند. ظاهراً اختلاف بینداز و حکومت کن تنها از جمله سیاست‌های انگلیسی‌ها نبوده و روس‌ها هم برای به جان هم انداختن شیعیان در ایران برنامه‌هایی داشته‌اند. «دالگورکی» کم کم به رفیق و همراه و هم‌قلیانی «باب» تبدیل می‌شود و می‌فهمد «باب» قلیان ویژه‌ای دارد که فقط خودش آن را می‌کشد! پس از هربار کشیدن هم حرف‌های عجیب و غریب می‌زند و حال عجیب و غریب‌تری هم پیدا می‌کند. فهمیدن اینکه جوان شیرازی، حشیش می‌کشد برای «دالگورکی» کار دشواری نیست. در نهایت هم در یکی از همین حشیش کشیدن‌ها و رفتن به هپروت وقتی از «موعود» حرف می‌زند، دالگورکی می‌گوید: چرا این موعود خود شما نباشید؟ «علی محمد» تا مدتی طفره می‌رود اما در جلسات بعدی، وسوسه‌های روسی و حشیش کار خودشان را می‌کنند و «باب» از دنیای هپروتی خودش ظهور می‌کند!

برای روز مبادا

کار «باب» بالا می‌گیرد. پیروانش زیاد می‌شوند، کتاب می‌نویسد، آیه جعل می‌کند و مدعی پیامبری می‌شود تا در نهایت با همت «امیر کبیر» پس از چندین جلسه محاکمه و پیش از آن چندین بار مناظره با علما، عده زیادی حکم به اعدامش بدهند. برخی علما البته او را فقط مجنون می‌دانند و معتقدند اعدام کردنش درست نیست. امیر کبیر اما چون رد پای روس‌ها و بعد انگلیسی‌ها را پشت طرفداران «باب» و عقایدش می‌بیند اصرار به اعدام دارد. همین حالا هم شما به اسناد تاریخی که مراجعه کنید در همه نامه‌ها و گزارش‌هایی که انگلیسی‌ها از این واقعه داده‌اند، اصرار دارند از «باب» مظلومی بسازند که عقاید جدیدش سبب خشم علما و حاکمان ایرانی شده و در نتیجه او را از سر راه برداشته‌اند! این اسناد البته کمتر به درگیری‌ها و خونریزی‌هایی که در نقاط مختلف به دست پیروان «باب» ایجاد می‌شود، اشاره می‌کنند. انگلیسی‌ها در آن روزگار خوب دریافته‌اند که برای اهداف سیاسی و اقتصادی‌شان در ایران، افکار و عقاید «باب» به درد خواهند خورد.

سرزمین‌های اشغالی

... دود و گرد و غبار که فرو نشست، اثری از «باب» نبود... گشتند و او را در حالی یافتند که به سربازخانه نزدیک محل اعدام گریخته بود... این بار او را درست و حسابی بستند و درست و حسابی هم اعدام کردند. جسدش را در خندقی اطراف شهر تبریز انداختند یا دفن کردند. برخی‌ها می‌گویند طرفدارانش جنازه او را ربوده و برای دفن به جای دیگری بردند. حرف و حدیث و داستان درباره جنازه‌اش زیاد است. مکان‌های متفاوتی را برای قبرش نام برده‌اند و عقیده خیلی‌ها نیز همان است که بقایای جسد مدت‌ها بعد ربوده شده و به «حیفا» در اسرائیل برده شد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.