محمد تربتزاده/
برخلاف هیاهوی کاربران فضای مجازی و سروصدایی که روزنامههای ورزشی به راه انداختهاند، مهاجرت «مزدک میرزایی» آنقدرها هم ابعاد پیچیده سیاسی ندارد. نه اینکه بگوییم صداوسیما و تصمیمات ریز و درشت مدیرانش این وسط هیچ نقشی در این ماجرا ایفا نکردهاند، اما آن طور که بعضی از رسانهها میگویند هم نیست که صفر تا صد ماجرا تقصیر صداوسیما باشد. این درست که صداوسیما خیلی وقتها تلاشی برای حفظ سرمایههایش نکرده، اما نمیشود مهاجرت بازیگران، مجریان و هنرمندان صداوسیما در سالهای اخیر را 100 درصد بگذاریم به پای بیتوجهیهای رسانه ملی و مدیرانش به این عزیزان. منظور اینکه این آدمها هرچقدر هم در برهههای زمانی خاصی توسط مدیران صداوسیما مورد بیمهری و بیتوجهی قرار بگیرند، باز نمیتوانند انکار کنند که خیلیهایشان دست پرورده همین صداوسیما و تلویزیون ملی خودمان به حساب میآیند و اگر تعهدی رسمی و اداری بابت خدمت به این نهاد نداشته باشند، لااقل دِینی بر گردنشان سنگینی میکند.
دست از پا درازتر
گذشته از اینکه «مزدک» با وجود تکذیب برخی رسانهها، به شبکه «ایران اینترنشال» پیوسته و آرشیو صداوسیما را هم با خودش برده، او را نه میشود نخستین مجری مهاجرِ صداوسیما به حساب آورد و نه احتمالاً آخرینِ آنها. اگرچه بعضیها میگویند مزدک میتواند آینده درخشانی در ایران اینترنشال داشته باشد، اما در نقطه مقابل هستند کسانی که میگویند آقای گزارشگر مثل هنرمندانِ دیگری که با مهاجرت و پیوستن به شبکههای ماهوارهای، دانسته و نادانسته زندگی حرفهای خودشان را نابود کردند، در دامِ شبکههای آن طرف آبی افتاده و احتمالاً تا چند صباح دیگر نامش از سر زبانها میافتد و وجههاش را پیشِ مردم از دست میدهد. در میان دعوای رسانههایی که طرف مزدک را میگیرند و رسانههایی که حسابی آقای گزارشگر را مینوازند، احتمالاً زیاد بیراه نیست اگر نگاه کوتاهی داشته باشیم به فهرست بلند و بالای هنرمندانی که با رؤیاهای بلندپروازانه به شبکههای آن طرف آبی پیوستند، اما تقریباً تمامشان یا دست از پا درازتر به خانه اولشان که صداوسیما باشد، برگشتند یا قید زندگی هنری و حرفهای را برای همیشه زدهاند.
دوبلوری که معلوم نیست کجاست!
امکان ندارد نام «مهرداد رئیسی» را حداقل یک بار در تیتراژ کارتونها و برنامههای کودک نشنیده باشید. از کارتون پر مخاطب «ماشینها» بگیر تا «عصر یخبندان»، «گارفیلد»، «شرک»، «شگفت انگیزان»، «داستان اسباب بازی»، «پاندای کونگ فو کار» و خلاصه هر انیمیشن معروفی که حسابش را بکنید! مهرداد رئیسی در تمام کارتونهای خاطرهانگیز چند سال اخیر، مدیر دوبلاژ بوده است. دوبلور جوانِ کشورمان اما چند سال پیش بیخیالِ تمام موفقیتهایی که در کشور بدست آورده بود، بدون سروصدا از کشور خارج شد تا با چند شبکه ماهوارهای در زمینه دوبله فیلم و کارتون همکاری کند. رئیسی که در تمامِ پروژههای بزرگ دوبله و برنامههای پرمخاطب رادیویی کشورمان حضور داشت، در عرض چند ماه چنان به حاشیه رفت که حتی در شبکههای ماهوارهای و خارجی هم خبری از صدا و تصویرش نبود. این روزها نه در رسانههای داخلی، بلکه در رسانههای آن طرفی هم خبری درباره مهرداد رئیسی وجود ندارد و مشخص نیست صداپیشه پرسابقه کشورمان که با پستهای اینستاگرامی عجیب و غریبش احتمالاً تمام پلهای پشت سرش را خراب کرده و قصد بازگشت به کشور را ندارد، این روزها کجاست و چه کار میکند!
ستاره سابق رادیو جوان
شانس ستاره شدن در رادیو تقریباً یک در هزار است! منظور اینکه برخلاف تلویزیون که میتواند با یک سریالِ آبکی چند قسمتی از هنرمندانش «چهره» و «ستاره» بسازد، ستارهسازی در رادیو به قول قدیمیها کار حضرت فیل است! «فرشید منافی» که با پشتیبانی پدرِ گویندهاش وارد رادیو شده بود در مدت کوتاهی تبدیل به ستاره «رادیو جوان» شد. منافی شاید از معدود گویندههایی بود که علاوه بر صدا، چهرهاش هم برای مردم شناخته شده بود و در روزهایی که رادیو جایگاهش را در میان مردم از دست داده بود، خیلیها برای شنیدن برنامه «روی خط جوانی» با اجرای منافی سر و دست میشکستند. هیچکس اما نفهمید چه اتفاقی رخ داد که ستاره رادیو جوان درحالی که در آستانه جهش شغلی قرار داشت، یکباره تصمیم به مهاجرت گرفت. منافی سال 89 به پراگ در جمهوری چک رفت و در شبکه «رادیو فردا» مشغول به کار شد. منافی اگرچه هنوز در عرصه گویندگی فعالیت میکند، اما هیچ جوره نمیشود دایره مخاطبان محدود رادیو فردا را با مخاطبان رادیو جوان و رادیو ایران مقایسه کرد. حتی اگر بپذیریم منافی در سالهای پس از مهاجرتش، پختهتر و حرفهایتر شده است، اما باید این واقعیت را هم قبول کنیم که نام مجری سابق رادیو جوان از ذهن خیلیها به طور کامل پاک شده است؛ علاوه بر اینکه موضعگیریهای ضد ایرانیاش در شبکه رادیو فردا، بدجوری محبوبیتش را در میان کسانی که هنوز نامش را به خاطر میآوردند، کاهش داده است.
در سراشیبی سقوط
اگر بپذیریم اجراهای تقریباً سخیف با چاشنی دلقکبازی در دهه هشتاد مخاطب زیادی در میان بینندگان تلویزیون داشت، میشود بگوییم «سید محمد حسینی» یکی از «شومن»های درجه یک تلویزیون به حساب میآمد که حضورش در یک مسابقه تلویزیونی به معنای موفقیت آن برنامه بود. حسینی که با اجرای برنامههای پر مخاطبی مثل «مسابقه سیمرغ» و «مسابقه بزرگ» حسابی در میان مردم محبوب شده بود، پس از اتفاقات سال 88 و مصاحبه با برنامه «پارازیت» و موضعگیریهای سیاسی در «فیسبوک»، به دوبی مهاجرت کرد. حضور در دوبی و تلاش برای اجرا در شبکههای خصوصی آغاز سقوط شومنِ محبوب صداوسیما بود. حسینی که در سراشیبی سقوط افتاده بود، حتی حاضر شد در دمدستیترین شبکههای ماهوارهای هم برنامه اجاره کند. کار حتی به جایی رسید که پیشنهاد شبکههای ورشکستهای مثل «پارس» را هم میپذیرفت و با دلقکبازی جلوی دوربین، رقصیدن در قاب تلویزیون و هر لوده بازیای که تصورش را بکنید، برای بدست آوردن جایگاه سابق در صداوسیما تلاش میکرد. حتی اگر پس از سقوط، اندک محبوبیتی برای «حسینی» مانده بود، آقای مجری با ساخت برنامه «ری استارت» و راهاندازی چالش آتش زدن مساجد و فحاشی در فضای مجازی، همان محبوبیت را هم برای همیشه از دست داد!
تقریباً غیرممکن
حسابِ هنرمندان و بازیگرانِ زن اما از مردها جداست. رفتن حتی اگر برای خیلیهایشان آسانتر از مردها باشد، برگشتشان اما به دلیل محدودیتهایی مثل حجاب، کمی غیرممکن به نظر میرسد! با این وجود اما «رابعه اسکویی» که با سودای بازی در سریالهای ترکیهای، کشف حجاب کرده و راهی شبکه «جم» شده بود، پس از اینکه دو سال توسط عوامل این شبکه سردوانده شد، به کشور بازگشت و چند صباح بعد هم در سریال «گاندو» ایفای نقش کرد. با این وجود اما «مینا لاکانی» که سال 90 تصمیم به مهاجرت گرفته بود، باوجود شرایط بد هنری و کاریاش در خارج از کشور، احتمالاً هیچ وقت موفق به بازگشت به کشورش نخواهد شد. کشف حجاب، موضعگیریهای سیاسی تند و تیز و حضور در شبکه «صدای آمریکا» تقریباً هیچ شانسی برای بازگشت بازیگری که حتی سابقه دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را هم در کارنامهاش دارد، نگذاشته است.
به ما ربطی ندارد!
فهرست هنرمندان مهاجر و شکست خورده کشورمان آنقدر بلند و بالاست که احتمالاً میشود از آنها یک کتاب نوشت. شبنم طلوعی، سعید ابراهیمیفر، سولماز غنی، هرمز سیرتی و دهها نام دیگر که در میانشان حتی یک نام موفق هم دیده نمیشود! چهرههایی که خیلیهایشان نه بیمهری از صداوسیما دیده بودند و نه بیتوجهی. بعضیهایشان حتی بیشتر از اندازهای که مستحقش بودند، توسط این سازمان پر و بال گرفتند. اما لابد بنا بر دلایل شخصی، علایق خاص و سبک زندگی متفاوت، تصمیم گرفتند بار و بنهشان را جمع کرده و مهاجرت کنند. مزدک هم یکی از همین چهرههاست که حتی اگر در چند ماه اخیر کمی ناملایمتی از سوی مدیران صداوسیما دیده باشد، باز نمیتواند انکار کند در سالهای گذشته، با حمایت همین رسانه و مخاطبانش رشد کرده است!
به همین خاطر است برخلاف رسانهها و کاربران فضای مجازی که مهاجرت مزدک میرزایی را مثل چماق توی سر مسئولان میزنند، چهرههای مختلفِ ورزشی و هنری، تصمیم مزدک را صرفاً یک تصمیم شخصی میدانند که ارتباط زیادی با سیاستهای صداوسیما ندارد. مثل «جهانگیر کوثری» که اگرچه سالهاست مورد بی مهری صداوسیما قرار گرفته و طبق گفته خودش حتی اجازه ورود به ساختمان این سازمان را هم ندارد، اما مهاجرت مزدک را یک تصمیم کاملاً شخصی میداند و میگوید: «هر آدمی میتواند جغرافیا و منطقه مورد نظرش برای زندگی را انتخاب کند که نه به دولت مربوط است و نه به هیچ ارگان و شخص دیگر. ما نمیدانیم دلایل سفر مزدک میرزایی چه بوده و اصلاً به ما ربطی هم ندارد که بخواهیم بدانیم، یک انتخاب شخصی است و ما نمیتوانیم در یک انتخاب شخصی دخالت کنیم. این غلط است که همه ما برای رفتن مزدک یک مقصر بتراشیم».
نظر شما