قدس آنلاین: سال گذشته و در همین صفحه در گفتوگو با دکتر سینا کلهر به بهانه اتفاقات آبان ماه و نسبتش با حکمرانی از ضرورت شفافیت و توجه به نظرات کارشناسی در تصمیمگیری برای نائل شدن به اهداف بیانیه گام دوم انقلاب صحبت کردیم. گسترش همهگیری کرونا و افزایش توجه به بسترهای مجازی بهانهای شد تا در این شماره با دکتر تینا چهارسوقی امین گفت و گو کنیم. تینا امین در این گفت و گو از نسبت «حکمرانی» و «گفت و گوی روادارنه» به ما میگوید.
در ماههای اخیر و همزمان با افزایش گفتوگوها در بسترهایی چون اینستاگرام، بحثهایی چون پیروزی دیالوگ بر مونولوگ و امثال آن مطرح شد. این تفوق گفتوگو و اقناع چقدر میتواند در بحث حکمرانی اهمیت داشته باشد؟
به صورت کلی وقتی میگوییم چارهای جز گفتوگو نداریم صرفاً یک نگاه شعارگونه به این قضیه نداریم. زمانی که با آرای مختلفی روبهرو هستیم و هر کسی احساس میکند یک سبک فردی مستقلی دارد که منجر به ذائقه و سلیقه مشخصی میشود، به این نتیجه میرسد باید صدایی داشته باشد و اگر به آنچه میخواهد نرسد، به معنای این است که صدایش سرکوب شده است و نمیگذارند صدای او شنیده شود. اینجا ضروت دارد تاب آوری و رواداری را در شنیدن همه صداها داشته باشیم. در سطحهای کوچکتر جامعه همچون بستر خانواده نیز به همین شکل است. آن شخصی که نمیتواند در خانواده نظرش را بگوید، یا این قدر سرکوب میشود که در جای دیگری ایجاد مشکل میکند یا اینکه فضای آن خانواده را دچار انسداد میکند. شنیدن صدای دیگری به معنای این نیست که لزوماً آنچه او میگوید درست است، بلکه در قدم اول باید صدای او را در هر وضعیتی اعم از آکادمیک، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، معترض و منتقد بشنویم. اینجاست که مشخص میشود آیا ما میتوانیم با این فرد دیالوگ داشته باشیم یا نه؟
در قالب سیاسی این تکثر ایده و تضارب آرا میتواند منجر به بحثهای جدی شود که بتوان از دل آن ایدهای برای حکمرانی بیرون کشید. با شنیدن همه صداهاست که ما میفهمیم افراد با زاویهدیدهای متفاوت چگونه دارند نگاه میکنند، چه نیازهایی دارند و آن موقع راحتتر میتوانیم به تفاهیم برسیم. زمانی که در هر سطحی از جامعه و در هر کدام از ارکان جامعه، این گفتوگو صورت نمیگیرد، این شنیدنها تمرین نمیشود و مدارا یا عبور کردن یا اجماعنظر تمرین نمیشود، خشم و نفرت در وجود افراد ذخیره میشود و به هر بهانه و نداشتن مطلوبی این خشم، خودش را بروز و ظهور میدهد. ما شخصیتهای مختلف را در جامعه میسازیم ولی همزمان باید برای این شخصیتی که ساخته و پرداخته ماست فرصتی برای شنیدن نظرات و کلامش فراهم کنیم. برای رسیدن به فضای جامعه گفتوگومحور باید چهار مرحله را رد کنیم ولی متأسفانه در این مورد یا بستر اشتباه را برای شنیده شدن صدا فراهم میکنیم و یا اینکه عادلانه این کار را انجام نمیدهیم. ضمن اینکه اگر صدای کسی را در بستر ناعادلانه و یا نادرست شنیدیم و حرفش خلاف نظر ما بود با روشی با او برخورد میکنیم که گویی اصلاً نباید این صدا از تو بلند میشد؛ همچنین ممکن است اگر حرفی درستی و مطلوب ما نیز باشد با نگاه ابزاری به آن نگاه کنیم و یا ایده را به اسم خودمان درج و فرد را از آن ایده خلع کنیم. پس وقتی این چهار مرحله را اشتباه میرویم نباید انتظار داشته باشیم فضای جامعه ما گفتوگومحور باشد.
آیا در بحث حکمرانی میتوان مشکل را در تعریف «دیگری» گفتوگو دانست؟ برای نمونه پارسال همین موقع دولتی که شعارش گفت و گو و مذاکره بود، برای یکی از تصمیمات مهم خود اصلاً رویکرد اقناعی و گفتوگو محور را با مردم و افراد داخل در این ساختار در نظر نگرفت.
یک مثال ساده بزنم. شما در یک خانواده زندگی میکنید. فکر کنید مشکلی با همسایهتان پیش میآید و بعد مثلاً شخصیت بزرگتر خانواده برای حل کردن این مشکل با آن همسایه صحبت میکند و این قضیه را نیز به خوبی انجام میدهد و مسئله با گفتوگو حل میشود. زمانی که به خانه برمیگردد هنوز این پرسشگری وجود دارد ولی پاسخ فرد این است که مگر من باید به شما هم جواب پس بدهم؟ این اتفاق سادهای است که خیلی از ما ممکن است آن را در خانواده یا بین دوستانمان ببینیم. نتیجه این اتفاق این است که شاید مشکل از حیث بیرونی حل و فصل شود ولی رابطه درونی خراب میشود. یک عدم اعتماد درونی و تخاصم داخلی شکل میگیرد. شاید بتوان گفت ریشه برخی از مشکلات ما این است که در برخی از ساختارهای موجود سیاسی این باور وجود ندارد که وظیفه اول من اقناع درون است. اقناع درون است که منجر به وحدت کلامی، عملکردی و گفتمانی میشود. اگر بتوانیم از درون حرف بزنیم، گفتوگو کنیم و شفافیت داشته باشیم بسیار بهتر از این است که با بیرون مشکل را حل کنیم ولی در درون هنوز مشکل داشته باشیم. با این روش ایرادی که پیش میآید این است که به خود من به عنوان مسئول درونی اعتماد نمیشود و حتی دیگر از من پرسشگری نمیشود.
اگر هم فعالیتی کنیم که به نفعشان باشد، باز با ما سرجنگ دارند. پس اعتماد اولیه با همین حرکت از بین میرود. ما همیشه میگوییم در فرایندهای ارتباطی، نخست ارتباط درون فردی مناسبی داشته باشیم و تکلیفمان را با خودمان مشخص کنیم اینجاست که من و دیگری در مقابل سایر دیگران تکلیفمان را مشخص میکنیم. ساختار موجود سیاسی این زنجیره وسط را نادیده میگیرد در حالی که حلقه وسط، حلقه متحدکننده و مهمترین عرصه گفتوگو است. وقتی انجام نمیشود میتواند خیلی تخریبکننده باشد و علیه خودش همراه با سازمانهای اپوزیسیون بیرونی فعالیت کند.
آیا این مسئولان نمیدانند در عصر فعال رسانهای که ما قرار داریم اگر اطلاعرسانی درست از منبع شفاف انجام نشود، حجم اطلاعات زرد و نادرست به مراتب بیشتر است و این اشغال کردن ذهن دیگران باز هم به ضرر ماست؟ حتی اگر شما بخواهید با یک دیپلماسی، سیاستهای خاصی در اطلاع رسانهای داشته باشید، آن سیاست باید با این پیشفرض باشد که طرف مقابل من به هیچ وجه یک بچه نادان نیست بلکه یک فرد رنجیده خاطر بزرگسال است که هرکاری از او برمیآید بنابراین من شعورش را با نوع اطلاع رسانی که دارم مورد توهین قرار نمیدهم.
به نظر میرسد ما در این گفتوگوها صرفاً در پی ایده ناظر خودمان بیتوجه به ضدایدهها به معنای نادیده انگاشتن ایدههای مخالف هستیم. چرا باید ضد ایدهها را به موازات ایده جلو برد؟
تا زمانی که از آگاهی بترسیم نمیتوانیم با این ضدایدهها مواجه شویم و در یک گفتوگوی روادارانه با آنها مشارکت کنیم. اگر بترسیم که افراد آگاه شوند و با ایده خلاف ایده مرسومی که ما داریم آشنا شوند و آن را بپذیرند، ما هم به ضعف خودمان اقرار کردیم؛ یعنی آنقدر خودمان را ضعیف و ناکارآمد میدانیم که از ترس اینکه دیگران اقناع کنندهتر باشند آن را حذف میکنیم، از طرفی داریم افراد را مجاب میکنیم که غیر از این ایده، ایدههای جالب دیگری نیز وجود دارد که ما دوست نداریم آنها را بدانید و بشنوید! با این رویکرد هم به جذابیت ضدایدهها کمک میکنیم و هم همزمان قدرت تحلیل افراد در اینکه کدام یک از اینها بهتر است را پایین میآوریم؛ چراکه برای مخاطب میزان جذابیت و داشتن چیزی که از آن منع شده آنقدر زیاد میشود که دیگر صرف داشتن آن ایده جذاب میشود. در حالی که اگر پیش از ایجاد آن حساسیتها و تحریکها، افراد صرفاً در یک محیط منصفانه این ایدههای مختلف و متکثر را میتوانستند بشوند و آموزش دیده بودند تحلیل کنند و نگاه انتقادی داشته باشند، اتفاقاً خیلی منصفانهتر و بی طرفانهتر قضاوت میکردند و چه بسا آن موقع به حقانیت چیزی که اصول ما است، بیشتر ایمان میآوردند. ما تحلیلهای بدون پیشفرض و نگاه اتنقادی بدون پیش فرض را یاد نمیدهیم. اگر بتوانیم این کار را کنیم از شنیده شدن ایده مخالف ترسی نداریم.
نظر شما