تحولات لبنان و فلسطین

عشق به رهبری و تاکید ایشان در کمک به مدافعان سلامت، انگیزه اصلی دختری جوان شد تا قدم در راه جهاد سلامت گذارد و بهترین پاداش این جهاد را دعایی می‌داند که رهبر انقلاب در نماز خود برای آنها خواهد خواند.

عشق به خشنودی رهبر انقلاب، انگیزه فعالیت جهادی دختر جوان مشهدی شد

به گزارش قدس آنلاین، کرونا در این روزها و طی ماه‌های گذشته کشور را تبدیل به میدان جنگی همچون سال‌های دفاع مقدس کرده است، میدان جنگی که در آن این‌ امکان مهیا شده تا انسان‌ها دوباره عیار خلوص و عشق خود را محک بزنند و بعضی افراد چه سربلند از این آزمون الهی بیرون آمده‌اند، بزرگ انسان‌هایی که دوباره به واژه ایثار و عشق جانی دوباره بخشیدند و تنها آرزویشان این بود در سنگر مبارزه با کرونا شهید شوند تا داستان نبردشان با کرونا و ایثار و فداکاری‌شان به الگویی برای آیندگان تبدیل شود.

این بار می‌خواهیم راوی داستان دختری جوان شویم که اگر چه سن زیادی ندارد اما معرفتی کامل دارد، معرفتی که باعث شد وقتی ندای رهبری در دعوت ملت ایران به جهاد و مبارزه همه جانبه علیه ویروس کرونا به گوشش رسید، فوری این دعوت را لبیک گفت و جان بر کف قدم در صحنه جهادی سهمگین در صف اول مبارزه با کرونا گذاشت.

شماره‌ این دختر جوان جهادگر را از مسئول جهادی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می‌گیرم، دختر جوان قصه‌ی ما با این‌ شرط که نامی از او در گزارش برده نشود به این گفت‌وگو رضایت می‌دهد.

این دختر جوان جهادگر ماجرا را این گونه برایم بیان می‌کند: از طریق پیامی که خاله‌ام در واتساپ برای من ارسال کرد، متوجه شدم در حوزه بسیج جامعه پزشکی برای بخش مردمی یاران سلامت جهت مراقب از بیماران کرونایی در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد اعلام نیاز کردند و بعد از پیگیری‌ها توانستم در این دوره جهادی ثبت نام کنم و فوری طی دو روز به طور فشرده آموزش‌های لازم را گذراندیم تا برای یک دوره یک ماهه که البته این دوره برای نیروهایی که عملکرد خوبی داشتند، یک ماه دیگر تمدید شد و خوشبختانه من نیز جزو گروهی بودم که توانستم دو ماه در خدمت بیماران کرونایی و کادر درمان بیمارستان امام رضا(ع) باشم.

کار جهادی با نذر حضرت زهرا(س)

او که تنها دختر خانواده است از عدم رضایت خانواده‌اش به این کار و پافشاری و ممارست خود برای جلب رضایت آنها و ترسی که در بدو ورود به بیمارستان داشته است، حکایت می‌کند و در این خصوص می‌گوید: در ابتدای امر کمی ترس داشتم و بیشتر این ترس برای خانواده‌ام بود زیرا در صورت ابتلای من، سایر اعضای خانواده نیز در معرض خطر قرار می‌گرفتند و با توجه به سابقه بیماری قلبی مادرم و جانبازی پدرم این ترس در من شدت می‌گرفت، اما با توکل به خدا و نذر حضرت زهرا(س) هر طوری بود بالاخره رضایت خانواده را جلب کردم و از انجام این کار بسیار خشنود هستم زیرا تجربه کار در بیمارستان بسیار برای من لذت بخش بود و خوشحالم توانستم رضایت خانواده‌ام را کسب کنم و در این جهاد شرکت کنم.

این جهادگر جوان در مدتی که در بخش بیماران کرونایی مشغول به خدمت است متاسفانه به کرونا مبتلا می‌شود و علاوه بر آن مادر و برادرش نیز درگیر این ویروس منحوس می‌شوند، او در این خصوص می‌گوید: در آخرین شیفتی که به بیمارستان رفتم هنگام بازگشت به خانه علائم بیماری کرونا همچون از دست دادن حس چشایی و بویایی در من بروز کرد اما خوشبختانه چون جوان بودم و از استقامت بدنی مطلوب برخوردار بودم به نوع خفیف این ویروس مبتلا شدم و بعد از اینکه نتیجه تست مثبت در آمد خودم را در یکی از اتاق‌های خانه قرنطینه کردم تا سایر اعضای خانواده‌ام به کرونا مبتلا نشوند اما با وجود رعایت پروتکل‌های بهداشتی مادر و برادرم نیز به کرونا مبتلا شدند و خدا را شکر بعد از سپری شدن دوران نقاهت به طور کامل بهبودی حاصل کردند.

این دختر جهادگر که در هنگام حضور در بیمارستان تنها ۱۸ سال سن داشته و روز تولد ۱۹ سالگی خود را نیز در بیمارستان سپری کرده از دل‌تنگی خود و سایر دوستانش برای حال و هوای آن روزها و شب‌های بیمارستان سخن دارد و این چنین بیان می‌کند: خوشبختانه من تا قبل از کار جهادی، هیچ‌گاه در بیمارستان حضور نداشتم و کاملا با فضای آن بیگانه بودم به همین خاطر در روزهای نخست نگران آن بودم، قادر به کنار آمدن با این فضا نباشم اما خوشبختانه بعد از سپری شدن چند روز و قرار گرفتن در حال و هوای آنجا ترسم از بین رفت.

حال و هوای خاص جهاد سلامت

او در ادامه سخنانش می‌گوید: من عضو نخبگان بسیج سازندگی هستم‌ و در قالب دو گروه جهادی "شهدای گمنام" و "خانه معرفت" در اردوهای جهادی بسیاری همچون برگزاری شب چله برای بچه‌های روستاهای محروم و جشن تکلیف برای دانش‌آموزان حاشیه شهر مشهد حضور داشته‌ام، اما خدمت در بیمارستان با تمام اردوهای جهادی که تاکنون شرکت کرده بودم، حال و هوایش فرق داشت، زیرا بیماران کرونایی آن بخش واقعا تنها و غریب بودند و جز ما و پرستاران هیچ همراه و کمکی نداشتند.

این دختر جهادگر که سه روز در هفته در شیفت‌های مختلف در بیمارستان مشغول خدمت رسانی بوده با جهاد خود ثابت کرد وقتی پای عشق و علاقه به میدان می‌آید، خستگی و کار روزمره رنگ می‌بازد.

او که علاوه بر مربی‌گری خیاطی، مربی اخلاق با شهدا در یک کانون فرهنگی است، درباره اولین روز کاری خود در بیمارستان می‌گوید: در اولین شیفتی که در بیمارستان حاضر شدم درست مصادف با روزهایی بود که وضعیت مشهد از لحاظ آمار مبتلایان به کرونا قرمز بود و اتفاقا در همان ۲۰ دقیقه ابتدای حضورم متاسفانه یک بیمار کرونایی فوت کرد و چون نیروی کمکی خانم نداشتند و از طرفی حجم کار پرسنل بسیار بالا بود از من خواستند که جنازه آن خانم متوفی را کاور کنم‌ اما به علت وزن بالای آن خانم قادر نبودم به تنهایی جسد را جمع و جور کنم از همین رو مجبور به گرفتن کمک از سایر همکاران شدم.

از او می‌پرسم از اینکه در بخش بیماران کرونایی کار می‌کردی ترس و واهمه‌ای نداشتی؟ این دختر جهادگر در این رابطه بیان می‌کند: بیشترین ترس و نگرانی من و دوستانم ازجهت سلامتی و مبتلا شدن خانواده‌هایمان بود و خودمان ترسی ازشهادت نداشتیم، اصلا به این نیت در این راه قدم گذاشتیم که شهید راه سلامت شویم اما توفیق آن‌ را پیدانکردیم و همیشه در تسلای دل مادرم که می‌گفت در بخش بیماران کرونایی فعالیت نکن پاسخ می‌دادم، همه ما روزی از این دنیا خواهیم رفت، لحظه و مکان آن هم دست هیچ کس غیر از خدای متعال نیست پس چه بهتر که این مرگ در راه رضای خدا و جهاد باشد و اسم من در جرگه نام شهدا قرار گیرد.

فاصله اندک بین مرگ و زندگی

این جهادگر جوان که با شهامتی مثال زدنی دوشادوش پرستاران روزها و شب‌های بسیاری را در بخش ویژه بیماران کرونایی سپری کرده، بیان می‌کند: یادم می‌آید، یک شب حوالی ساعت ۱۰ شب بود که متوجه شدم یک بیمار مرد که اتفاقا مسن و نابینا هم بود، شامش دست نخورده باقی مانده، به کنار او رفتم و شروع به غذا دادن به پیرمرد کردم بعد از اینکه شام او تمام شد، آب طلب کرد وقتی لیوان آب را نوشید، از او سوال کردم چیز دیگری نیاز داری تشکر کرد و گفت خیر، بعد از اینکه از بابت پیرمرد خیالم راحت شد در داخل بخش مشغول رسیدگی به حال و روز سایر بیماران بودم تا اینکه روز بعد خبردار شدم پیرمرد نابینایی که ساعت ۱۰ شب به او شام دادم، چند ساعت بعد حدود ساعت چهار صبح فوت کرده است و آنجا بود که متوجه شدم فاصله بین مرگ و زندگی چقدر نزدیک است و این اتفاق برای من بسیار تاثیرگذار بود.

این دختر جهادگر بهترین لحظات در بیمارستان را زمانی می‌داند که بیماری لباس عافیت پوشیده بود و آماده مرخص شدن از بخش بیماران کرونایی است و در این رابطه بیان می‌کند: وقتی بیماری را بعد از بهبودی نزد خانواده‌اش می‌بردیم، صحنه‌های مواجه شدن بیمار با خانواده‌اش بعد از روزها دوری بسیار شیرین بود و دعاها و تشکری که بیماران از ما می‌کردند، خستگی کار را از تن مان خارج می‌کرد و نیرویی مضاعف برای ادامه راه پیدا می‌کردیم.

لحظات نفس‌گیر کار در بخش بیماران کرونایی

او در ادامه سخنانش از روزها و شب‌هایی برایم سخن می‌گوید که تعداد بیماران کرونایی بستری شده در بخش آنقدر زیاد بوده که نایی برای پرستاران باقی نمی‌گذاشته است، از لحظات نفس‌گیری که فشار کار آنقدر بالا بوده که امان کادر درمان بریده می شده و امکان و فرصت رسیدگی به تمام امورات بیماران را برای آنها باقی نمی‌گذاشته است در چنین لحظاتی این فرشتگان زمینی به داد بیماران و پرستاران می‌رسیدند و هر جا کاری روی زمین باقی مانده بود، بدون ریا انجام می‌دادند.

این دختر جوان در خصوص آن لحظه‌های جان فرسا می‌گوید: بارها شاهد بودم افراد پا به سن گذاشته‌ای که مشخص بود بزرگ یک فامیل هستند، اما در اینجا برای اجابت اولین نیازها و خواسته‌های خود باید منتظر نیروی کمکی می‌ماندند، زیرا حجم کار آنقدر زیاد بود که برای پرستاران فرصتی جز اشتغال به کارهای اصلی درمان بیماران باقی نمی‌ماند، در چنین مواقعی من و سایر دوستانم سعی می‌کردیم به کادر درمان کمک کنیم و با پرداختن به مسائل جانبی بیماران تلاش داشتیم که پرستاران با فراغ بال بیشتری به کار درمان بیماران برسند.

او در ادامه این گفت‌وگو از روزهای سخت نبرد با کرونا و چهره‌های ناخوشایند این مصاف نابرابر سخن می‌گوید، از روزگاری که ۱۰ پرستار یک بخش همگی با هم به کرونا مبتلا شدند، از لحظاتی که خبر ابتلای دوستانش به کرونا را می‌شنیده و برای بهبودی‌ آنها به درگاه خدا دست دعا بلند می‌کرده است حکایت می‌کند.

پنجره رو به گنبد امام رضا(ع) تسلای لحظات سخت

این جهادگر جوان در ادامه به بیان یکی از تلخ‌ترین خاطرات آن دوران می‌پردازد و این چنین می‌گوید: کشیک‌های شب را به خاطر حال و هوای معنوی خاص آن خیلی دوست داشتم، خودت بودی و خدا و مریض‌هایی که در بستر آرام گرفته بودند، در یکی از شب‌ها حدود ساعت سه یک مریض را از اورژانس به بخش بیماران کرونایی انتقال دادند، این بیمار کرونایی چون دیابت داشت وضعیت وخیمی پیدا کرده بود و ظرف مدت کوتاهی هر دو پای این بیمار آن‌چنان سیاه و پر زخم شده بود که منظره وحشتناکی یافته بود، برای پانسمان پای بیمار پرستار کمک می‌خواست و من برای کمک داوطلب شدم تا اینکه صبح هنگام ویزیت، دکتر دستور قطع هر دو پای بیمار را داد آن روز با دیدن این صحنه آنقدر حال روحی من دگرگون شد که برای یافتن کمی آرامش به سمت پنجره‌ای رفتم که از بیمارستان گلدسته‌ها و مناره حرم مطهر امام رضا(ع) قابل دیدن بود، هر وقت که حال روحی‌ام نامساعد می‌شد پناهگاه و مامن من آن پنجره و منظره حرم بود.

اقدام هوشمندانه‌ای که اسباب تسلای مادر پیری شد

وی در ادامه سخنانش به خاطره‌ای اشاره می‌کند که ذکاوت و عاطفه در آن به هم آمیخته به طوری‌که با یک فکر هوشمندانه‌ توانست اسباب تسلای دل مادر بیماری که مورد بی مهری فرزندانش قرار گرفته بود را فراهم کند، در این خصوص بیان می‌کند: اتفاقات خوب و لحظاتی که در نبرد بین مرگ و زندگی برنده این کارزار زندگی می‌شد هم کم نبود ما بارها شاهد لحظات شیرینی بودیم که بیمار بدخیم کرونایی بعد از چند روز دسته و پنجه نرم کردن با کرونا توانسته بیماری را شکست دهد و بهبودی حاصل کند، اما یک ماجرایی که بازیگران اصلی آن من و یکی از دوستانم بودیم برای من به شیرین‌ترین یادگاری این دوران تبدیل شده است.

دختر جهادگر ادامه می‌دهد: ماجرا از آن قرار بود یک روز در بخش مشاهده کردم یکی از بیماران که یک زن سالمند روستایی بود حال روحی خوبی ندارد وقتی علت آن را پرسیدم، متوجه شدم چون پیرزن گوشی همراه ندارد در این مدت ۱۴ روز بستری نتوانسته با هیچ کدام از اعضای خانواده‌اش صحبت کند و دلتنگ آنها بود وقتی خواستم با او صحبت کنم متوجه شدم گوش‌هایش به علت کهولت سن کم شنوا شده است از سر پرستار اجازه گرفتم و شماره فرزندانش را از لیست مشخصات بیماران پیدا کردم و با گوشی همراه خودم شروع به گرفتن شماره‌های تماسی که داده شده بود، کردم اما با کمال تعجب شماره تلفن اول در دسترس نبود و شماره تماس دوم را ۱۳ رقمی و اشتباه داده بودند، در حالی که شماره‌ تماس‌ها را می‌گرفتم متوجه این موضوع شدم که چطور آن مادر مشتاقانه چشمانش به گوشی من دوخته شده تا به او نوید برقراری ارتباط و صحبت با فرزندش را بدهم، دلم از این همه نامهربانی فرزندانش گرفت بدون اینکه چیزی به او بگویم از اتاق خارج شدم و با یکی از دوستانم تماس گرفتم و ماجرا را برای او شرح دادم و از او خواستم با توجه به سنگین بودن گوش‌های این مادر سالمند در نقش دختر او از پشت خط تلفن با لهجه روستایی که به آن مسلط بود صحبت کند و خودم‌ دوباره به داخل اتاقی که پیرزن در آنجا بستری بود، رفتم و مشتاقانه به آن مادر گفتم تماس با دخترش برقرار شده و گوشی را به او دادم تا با فرزندش صحبت کند.

وی این چنین ادامه می‌دهد: استرس داشتم که یک وقت زن متوجه ماجرا نشود اما با شنیدن احوالپرسی گرم او و مکالمه طولانی‌اش مطمئن شدم، نقشه موثر واقع شده است، در طی مکالمه متوجه شدم این مادر به دخترش یک سری اقلام خوراکی مثل چای و نبات سفارش می‌دهد و بعد از پایان این گفت و گو برای اینکه موضوع عادی جلوه کند بعد از دو ساعت از محل اقامتگاه دوستان جهادی اقلامی را که آن مادر سفارش داده بود را تهیه کردم و برای او بردم و گفتم دخترش چیزهایی را که خواسته بوده فراهم کرده و به بیمارستان آورده است، آن زن خیلی خوشحال شده بود و مدام من و فرزندش را دعا می‌کرد از دیدن این صحنه خیلی خوشحال شدم و در پوست خود نمی‌گنجیدم.

خشنودی رهبر انقلاب مهم‌ترین انگیزه کار جهادی بود

این دختر جوان جهادگر در پایان با اشاره به نوید این خبر که اسم او و سایر دوستانش طی لیستی برای رهبری ارسال شده تا ایشان در دعای دست نماز برای آنها دعا کنند، با ذوق و شعفی که در صدایش موج می‌زد برایم می‌گوید: این دعا بهترین هدیه‌ای است که ممکن بود از این حرکت جهادی برای من حاصل شود، زیرا تنها چیزی که من و دوستانم را به این کار مجاب کرد تاکید رهبری در کمک به مدافعان سلامت بود ما خواستیم‌ با این کار دل رهبری را شاد و خشنود سازیم و مهم‌ترین انگیزه ما برای اقدام به این حرکت جهادی تنها خشنودی رهبرمان بود.

منبع: فارس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.