حاجیهخانم «مریم عباسزاده»، متولد ۱۳۲۸ در کرمانشاه مادر صبور شهید «فرامرز قوره جیلی» میگوید: فرامرز فرزند ارشد من بود. به طور قطع مثل همه مادران آرزوهای زیادی برایش داشتم. او میافزاید: من و همسرم حاج آقا علی میرزا که متولد ۱۳۱۲ و او هم اصالتاً کرمانشاهی است در شهرمان ازدواج کردیم و حاصل زندگی مشترکمان پنج پسر و چهار دختر است که یکی از پسرهایمان خیلی زود به دیدار خدا رفت. شهید فرامرز قوره جیلی متولد ۱۹ اسفند ۴۵ است که ۷آذر ماه سال ۶۴ در مریوان به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
میروم برای ناموسم
او برمیگردد به سالهای جنگ، ایثار و شهادت و توضیح میدهد: شغل همسرم آن زمان کشاورزی و در مقطعی او مشهد بود. یک روز فرامرز از مدرسه آمد و گفت: مامان من میخواهم به جبهه بروم. گفتم: مادر تو هنوز کوچکی و از طرفی پدرت نیست تو مرد خانهای. باید بمانی از من و برادرهایت مراقبت کنی. گفت: دشمن تا قصر شیرین آمده و به زنانمان ممکن است دستدرازی کند برای همین باید بروم. گفتم: نرو. گفت: من نروم فردا به ناموس خودم دستدرازی میکنند.
حاجیهخانم توضیح میدهد: یک سال و نیم در جبهه بود و هر بار که آمد و رفت، مطمئنتر از قبل به راهش ادامه داد.
او خبر شهادت پسرش را این گونه روایت میکند: از سپاه به درب منزلمان آمدند و گفتند پسرتان مجروح شده بیایید با هم به دیدارش برویم. دلم لرزید، گفتم، پسرم شهید شده؟ اگر شهید شده مرا کنارش دفن کنید. مأموران سپاه بیقراری مرا که دیدند سعی کردند آرام آرام شهادت فرامرز را به من بگویند.
مادران شهدا مانند کوهی استوار
حالا آهی میکشد و ادامه میدهد: دخترم! مادر بودن سخت است اگر غم از دست دادن فرزند را روی کوه بگذاری، طاقت نمیآورد و ذوب میشود. سه روز اول شهادت پسرم نمیدانم چگونه گذشت، مردم برای خانواده شهدا خیلی احترام قائل بودند. پیر و جوان و زن و مرد آشنا و ناآشنا برای تسلیت و همدلی میآمدند. او تأکید میکند: پیکر فرامرزم را که برای تشییع آوردند، دلم لرزید، از درون خالی شدم، پسر رشید و زیبایم دیگر کنارم نخواهد بود. پیکرش را کامل نشانم ندادند، هنگام دفن رویش را باز کردند تا برای آخرین بار ببویم و ببوسمش. گفتند پسرم در مریوان در درگیری با دشمن تیری به پیشانی و سرش اصابت کرده است.
حاجیهخانم بغض میکند و بیان میدارد: باور میکنید پس از گذشت این همه سال سایه به سایه فرامرز را کنارم حس میکنم. همه زندگی را از برکت روح شهیدم میدانم. پسرم را در شهرمان کنگاور که در چند کیلومتری کرمانشاه است در بهشت فاطمه زهرا(س) به خاک سپردیم.
حج و همراهی شهید
از او درباره اینکه خواب پسرش را میبیند، میپرسم و او میگوید: خوابش را میبینم اما زیباترین خوابی که به خاطر دارم زمانی بود که به حج مشرف شدیم و از طرف بنیاد شهید قاب عکسهای پسر شهیدمان هم برده شده بود. شبی که از حج به خانه بازگشتیم، پسر کوچکم خواب دیده بود، فرامرز تا دم در خانه ما را همراهی کرده است و وقتی وارد خانه شدهایم برایمان به علامت خداحافظی دست تکان داده و رفته است. پسرم در حج همراهمان بوده است.
مادر شهید در پایان گفتوگو تأکید میکند: غم دوری از فرزند سختترین امتحان دنیاست، امیدوارم لایق این امتحان در نزد پروردگارم باشم. او راه درست را برگزید و من راضی به رضای خداوند هستم.
نظر شما