تحولات منطقه

۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۸
کد خبر: ۷۵۲۱۵۵
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

از زمانی که رنسانس در مغرب‌زمین شروع به طلوع کرد، با قطع کردن رابطه زمین و آسمان به‌آرامی ایده‌آل‌ها و ارزش‌های خود را شکل داده و آن را در بستر تجربه انسانی متعین می‌کند. اموری مانند تساهل و آزادی از جمله ارزش‌هایی است که در این دوران به‌آرامی طرح و رفته‌رفته تبدیل به اولویت‌دارترین ارزش‌های انسانی می‌شوند. در این میان آن ارزش اساسی که منشأ و مصدر سایر ارزش‌های این ایدئولوژی است، درک انسان به‌مثابه موجودی مستقل است که بر هستی سلطه دارد.

چنین تصوری از انسان که از ابتدای رنسانس به‌واسطه اکتشافات و رشد صنعتی آغاز شد، در عصر روشنگری به اوج خود می‌رسد. در این زمان است که انسان حس می‌کند با تکیه بر ‌عقل و توان خود می‌تواند بر ‌سراسر هستی سلطه یابد. چنین درکی از انسان را به‌وضوح می‌توان در پاسخی که فیلسوف شهیر آلمانی، امانوئل کانت، به چیستی روشنگری ارائه می‌دهد دریافت؛ وی این عصر را این‌گونه تعریف می‌کند:«روشنگری، خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود؛ نابالغی، ناتوانی در به‌کار گرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویش است این نابالغی، وقتی‌که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به‌کار بستن آن باشد بدون هدایت دیگری. «دلیر باش در به‌کار گرفتن فهم خویش» این است شعار روشنگری».

با تمدنی روبه‌رو هستیم که مبنایش درک استقلالی از انسان است

اعتمادبه‌نفس پدید ‌آمده برای انسان غربی، به‌واسطه ارتقای بسیار سریع و عمیق توان بهره‌گیری بیشتر از طبیعت، به‌آرامی این اعتقاد را در او ایجاد می‌کند که برای برطرف کردن تمامی مشکلات کافی است تنها به‌خود اعتماد کند. بنابراین انسان در این مسیر هر روز خود را مستقل‌تر و دارای سلطه‌ای بیشتر و بیشتر بر هستی درک می‌کند.

درک از انسان به‌مثابه موجودی خودبنیاد که قرار است هستی را آن‌گونه که می‌خواهد بنا به اراده خود آزادانه بیافریند، سبب می‌شود آزادی به‌مثابه ارزشی محوری در میان ارزش‌های مختلف برای ایدئولوژی لیبرال سرمایه‌داری اولویت یابد. در مسیر تحقق سلطه انسان زاده شده در تمدن غرب، اگر فناوری مهم‌ترین ابزار تحقق سلطه بر طبیعت است، طب مدرن نیز یکی دیگر از قطعات گمشده این پازل را تدارک می‌بیند.

 طب مدرن، سلطه انسان‌برانسان را محقق کرده و به این واسطه کمکی اساسی در تحقق سلطه مستقلانه انسان بر هستی می‌کند. براین‌اساس ما با تمدنی روبه‌رو هستیم که مبنای اساسی زایش، رویش، گسترش و همه‌گیری آن درک استقلالی از انسان است؛ درک انسان به‌مثابه موجودی که مستقلاً بر تمام هستی و ازجمله خود انسان سلطه دارد!

اما باید دید چنین نگاهی در ادبیات اسلامی و قرآنی چگونه تفسیر می‌شود.

 اندیشمند عالی‌مقام علامه طباطبایی در تفسیر شریف‌المیزان و در ذیل آیات هبوط در سوره اعراف، وقتی به‌تفسیر چرایی سجده نکردن شیطان رجیم بر آدم و سپس اخراج شدن او از مقام قرب الهی می‌پردازد، به‌نکاتی اشاره می‌کند که به ما در درک بهتر چنین دیدگاهی در قبال انسان کمک می‌کند. او می‌گوید اینجا نخستین‌باری است که خداوند معصیت می‌شود و درواقع اینجا نقطه آغاز عصیان است. اما آنچه سبب شد شیطان از امر پروردگار تمرد کند درک استقلالی از خود بود. درواقع شیطان رجیم در عرض خداوند متعال، برای خود شأن قائل شد و پنداشت می‌تواند نسبت به امر الهی معترض باشد. چنین درکی در تمامی معاصی و انحرافات بشر نیز حضور دارد؛ چه آشکار و چه نهان.

کرونا فرصتی برای بداهت‌زدایی از ذهن انسان مدرن است

حال ما با تمدنی روبه‌رو هستیم که اساساً روی چنین مبنایی ساخته شده است؛ مبنایی که در آن انسان جای خدا نشسته است. تمدنی که نه‌تنها وجود خدا را طرد می‌کند، بلکه نسبت به آن لا به‌شرط شده و تنها خود را شایسته سلطنت بر هستی می‌یابد. حال در چنین مقتضایی وقتی یک بیماری همه‌گیر پدید می‌آید چه اتفاقی درحال وقوع است؟ در این شرایط انسانی که خود را در بام قدرت و سلطه و فناوری می‌یافت، می‌بیند درعین‌حال به‌واسطه یک مریضی کاملاً ناتوان شده و تمامی آن پیشرفت‌ها در سکوت فرورفته‌اند. می‌بیند تمام نظم‌هایی که در طول سالیان متمادی تدارک دیده بود به‌راحتی درحال بر باد رفتن است. اینجاست که موقعیت مواجهه تمدنی اسلام و غرب پدید می‌آید. اینجاست که موقعیت بداهت‌زدایی از کلیشه‌های دروغین تعمیق‌یافته در ناخودآگاه انسان مدرن خلق می‌شود. کرونا، خلق موقعیتی الهی است برای آشکار کردن دروغی که برای قرن‌ها به انسان باورانده شده است؛ اینکه این انسان کافی است به‌خود تکیه کند، اینکه انسان خودبنیاد بوده و نیاز به تکیه‌گاهی ندارد. حال، این انسان عمیقاً سستی تکیه‌گاه انتخابی خود را درک می‌کند و کافی است فرصت ارجاع به درون داشته باشد تا کاملاً فطری تکیه‌گاه حقیقی خود را بیابد.

کرونا به‌مثابه یک ابتلای الهی دارای غایتی متعالی است. اساس ابتلای الهی برای به تضرع رساندن انسان و یادآوری فقر و احتیاج ذاتی او است. اساساً غایت هبوط انسان در مراتب هستی نیز همین نکته است.

 انسانی که اشرف مخلوقات است و خلیفه الهی و تمام مخلوقات از شئون وجودی او، باید در مراتب هستی تنزل یابد تا هیچ‌یک از این موارد را مستقلاً منتسب به‌خود نبیند.

او باید هبوط کند و مبتلا به عالم اعتبارات شده و خود را غرق در نیاز بیابد تا بفهمد بدون تکیه به خداوند متعال هیچ است.

 در این موقعیت پدیدآمده انسان به‌صورت کاملاً فطری به‌سمت تجربه کردن تکیه‌گاه حقیقی خود سوق می‌یابد. هرچند در این روزها رسانه‌ها و فضای مجازی برای انسان ایرانی و غیرایرانی مهم‌ترین تهدیدی است که فرصت در خود نگریستن و ارجاع به ضمیر را از او سلب کرده و در این فرایند طبیعی خلل ایجاد می‌کنند.

خطر درک انفعال دین در موقعیت‌های حساس

البته این تنها یک موقعیت است. یک ظرف است؛ ظرفی که قابلیتی شگرف برای طبخ حقیقتی بنیادی در وجود انسان را مهیا می‌کند. اما آیا از این موقعیت تاکنون استفاده کرده‌ایم؟ آیا به این انسان کمکی شده تا در موقعیت تأملی که خداوند خلق کرده است، درواقع به تأمل پرداخته و درون خود را مورد بازبینی قرار دهد؟ مسلماً سیاست‌گذاری‌های فرهنگی و نرمی که در این ایام اتخاذ شده است هیچ تناسب و هم‌راستایی با تحقق هدف ابتلای الهی نداشته است. نه‌تنها کمکی به ایجاد چنین درکی در انسان نکرده ، بلکه برعکس تنها به‌دنبال این بوده‌اند که با زدن روی دور تند و با سرگرم کردن انسان، از این ابتلا عبور کنیم. درحقیقت از همان ابتدا هدف خود را سربلند بیرون آمدن از ابتلا قرار نداده‌اند، بلکه فقط به‌انتها رساندن و خارج شدن از ابتلا را دنبال کرده‌اند.

غافل از اینکه در موقعیت ابتلا، افراد یا سربلند بیرون آمده و رشد می‌کنند یا آنکه در ابتلا سقوط کرده و پس از آن دچار عواقب منفی آن خواهند بود. ابتلا حالت بینابین ندارد. ما چندان به‌دنبال به پایان رساندن سرافرازانه ابتلا در سیاست‌گذاری‌های خود نبوده‌ایم.

نقش روحانیت در نشان دادن غایت ابتلا

 اما در این میان نقشی که روحانیت می‌توانست برای تحقق غایت ابتلا ایفا کند و چندان به آن پایبند نبود نیز جای تعجب دارد.

 ابتلا محلی است که روحانیت لازم است به‌خاطر روحانی بودن خود وارد میدان شده و مردم را در خروج سرافرازانه از آن هدایت کند.

 البته این نکته نافی زحماتی که طلاب در خدمت‌رسانی و پرستاری متحمل شدند نیست، ولی واقعیت آن است این فعالیت‌ها توانمندی دین در موقعیت‌های خطیر را آشکار نمی‌کند، چراکه آن طلبه نمی‌تواند کمکی از جهت روحانی بودن خود به جامعه کند.

 حتی در جایگاه تبیین موقعیت پدیدآمده نیز نمی‌توان نمره قابل‌توجهی به روحانیت داد؛ این درصورتی است که این کار ابتدایی‌ترین و حداقلی‌ترین وظیفه ذاتی آن است. بالطبع در کمک به جامعه برای ارتقا و رشد آن نیز نتوانستند به‌طریق‌اولی کمک چندانی داشته باشند.

 خطر احساس انفعال دین در موقعیت‌های حساس امری است که باید به‌شدت نگران آن بود. مسلماً اگر موقعیت‌هایی اینچنینی که قابلیت تبدیل شدن روحانیت به گروه مرجع مرجح در میان جامعه را دارند، استفاده نشوند به‌راحتی تبدیل به ضد خود شده و تصویری ناکارآمد و منفعل را از دین در اذهان مخابره می‌کنند.

در پایان باید به این نکته اشاره کرد با توجه به اینکه به‌نظر می‌رسد غایت این ابتلای الهی چندان محقق نشده است، باید منتظر ابتلائات دیگری بود که برای رشد ما ضروری بوده و ما را برای درک جامعه مهدوی آماده می‌کنند. تصور زمانی از عصر مهدوی داشتن، به این معنا که هرلحظه از جهت زمانی به جامعه مهدوی نزدیک می‌شویم از خطراتی است که باید از آن برحذر بود.

 جامعه مهدوی و مقتضای ظهور همواره محیط بر ماست. تنها کافی است ما (جامعه دینی) رشد کرده و خود را وارد آن کنیم و این امر محقق نمی‌شود جز با درک حقیقت ابتلائات الهی که همان درک فقر و احتیاج ذاتی ماست. اگر این امر محقق شد، یعنی ظهور تحقق یافته است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.