قدس آنلاین: اخیراً در حاشیه برخی تجمعات اعتراضی که در گوشه وکنار کشور برگزار میشود، گروهی شعار «رضا شاه! روحت شاد» سردادهاند. این گروه اگرچه پشتوانه اجتماعی زیادی ندارند (شاهد این ادعا عدم استقبال از دعوت نوه او برای تجمع در حرم حضرت عبدالعظیم بعد از پدیدار شدن جسد مومیایی شده او در چند سال قبل است) اما به پشتوانه تبلیغات سیاسی تلویزیونهای فارسی زبان لندن، صدایشان پرطنین نشان داده شده است.
واقعیت این است که رضاشاه و اقدامات او در دوران سردارسپهی و بعد پادشاهی همواره مورد بحث پژوهشگران تاریخ معاصر بوده است اما جریانی درصدد است با برجسته کردن او و زنده کردن دوباره اش، به نظام سرنگون شده پادشاهی در ایران نفس مصنوعی بدهد. در این یادداشت میخواهم بگویم که آیا واقعاً باید گفت: «رضاشاه! روحت شاد»؟!
موافقان رضاشاه و اقدامات او فهرستی بلندبالا از کارها و تأسیساتی را بیان میکنند که او در ایران به وجود آورد. آنها میگویند درست است که رضاشاه به دلیل شخصیت نظامیاش، خودرأی بود اما کارهایی که او برای ایران کرده است، در برابر این نقطه ضعفش چیزی نیست. مستقر کردن دولت مرکزی مقتدر، تأسیس ارتش منسجم، ایجاد نظام اداری، قضایی و آموزشی، بنیاد نهادن نهادها و سازمانهای خدماتی، اداری، فرهنگی، بانکی و...، ساختن جاده، راه آهن، کارخانه، بیمارستان و... همه و همه نشان دهندۀ این است که او در دورۀ سلطنت خود ایران را آباد کرده است و خودش از مال دنیا چیزی برنداشته و با دسیسه بیگانگان از سلطنت خلع و در خارج از کشور فوت شده است.
در این که رضاشاه کارهای عمرانی و بنیادی زیادی کرده است شکی نیست اما آیا واقعاً اینکه خودرأی بودن او را در برابر ساخت جاده و پل نباید به حساب بیاید، یک گزاره به شدت نادرست است. برای اینکه دلیل این نادرستی را بیان کنیم لازم است به دورانی برگردیم که رضاخان و بعد رضا شاه وارد صحنه سیاسی ایران شد و با شعبده بازی آیرون ساید انگلیسی از نقش یک فرمانده بریگارد قزاق، در چشم به هم زدنی وزیر جنگ، نخست وزیر و شاه ایران شد.
در آن زمان در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران چهار گروه از بازیگران مهم، نقش بازی میکردند.
یک: مذهبیها. معروف ترین چهرۀ آنها سید حسن مدرس روحانی اصفهانی صریحاللهجه بود. آنان با روش استبدادی رضاخان مخالف بودند و بعد که دشمنی او با اعتقادات مذهبی مردم و شدت گرفتن روند سکولار کردن ایران را دیدند، مخالفتشان جدیتر و بنیادیتر شد.
دو: سکولارها. عمدتاً شامل درس خواندههای خارج از کشور و نیز گروهی از وابستگان به خانوادههای اعیان و اشراف قاجاری بودند. مهمترین چهرههای آنان تیمورتاش و داور بودند. بیشترین حمایت از سوی این گروه نصیب رضاخان شد.
سه: فئودالها: چهرههای برجسته ایلات، عشایر و چهرههای بانفوذ محلی. آنها در برابر رضاشاه به دو دسته تقسیم شدند یا مانند سردار اسعد بختیاری با او همراه شدند یا مانند شیخ خزعل دربرابرش ایستادند.
چهار: مارکسیستها: انقلاب روسیه باعث شد گروهی از روشنفکران ایرانی به این جریان متمایل شوند. چهرههای مشهوری چون دکتر تقی ارانی و فرخی یزدی را در این گروه میتوان جای داد.
واکنش رضاشاه در برابر هر چهار گروه یکسان بود: همه آنها را کشت!
به این ترتیب نه تنها مخالفان سیاسی و فکری رضاشاه، به دارکشیده شدند یا به آنان آمپول هوا تزریق شد، بلکه حتی گروهی از بهترین و وفادارترین دوستان و همراهان او نیز کشته شدند. طیف کسانی که در دوران کوتاه سلطنت رضاشاه به دست او به قتل رسیدند آنقدر طولانی و متنوع است که بی اغراق باید گفت کمتر دیکتاتوری در تاریخ، این گونه به قلع و قمع همه بازیگران سیاسی و اجتماعی در کشورش دست زده است. رضاشاه تنها به یک گروه میدان داد، همدورههایش در بریگارد قزاق که اکنون درجههای نظامیبالا به دست آورده بودند.
کشور از همه چهرههای اندیشمند، خوشفکر و دانشمند خالی شد و میدان به دست نظامیانی افتاد که در دورههایی طعم تحقیر و زیردست بیگانگان بودن، را چشیده بودند. به این ترتیب از دوره ای به بعد، تنها کسی که در کشور به جای همه فکر میکرد، به جای همه دستور میداد و به جای همه خراب میکرد، شخص اعلیحضرت همایونی با سواد اندک و شخصیتی خودکامه بود.
نتیجه اینکه این استدلال که رضاشاه هزاران خوبی داشت و یک بدی هم داشت (خودکامه بود) از اساس درست نیست. خودکامگی او باعث شده بود حتی اقدامات اصلاحی و تأسیسی او درست، نتیجه بخش و به سود ملت نباشد. چرا که این اقدامات نتیجه نیازهای واقعی کشور، مشورت اندیشمندان، طرحهای زیربنایی و سنجیدن اولویتها نبود، نتیجه میل و خواست شخص رضاشاه بود. یکی از نمونههای بسیار روشن راه آهن جنوب- شمال بود. در آن دوران برخی چهرههای دلسوز کشور مانند دکتر محمد مصدق که نماینده مجلس بود به صراحت عنوان کردند که راه آهن جنوب – شمال خیانت به کشور است. نیاز واقعی و توسعهای ایران در آن زمان راه آهن شرق- غرب بود اما رضاشاه مستبدانه همه منابع کشور را به کار گرفت تا راه آهنی بسازد که میل خودش بود.
اگر به تمام اقدامات رضاشاه دقت کنیم، خواهیم دید همۀ کارهایی که به عنوان اقدامات بزرگ رضاشاه از آن یاد میشود به دلیل اینکه نتیجه توسعه از بالا به پایین، توسعه دستوری و فقدان محیط بحث و انتقاد است، به نتیجه درست و مطلوب منجر نشده است. حتی برخی از این اقدامات، ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران را ویران کرده است و ما بعد از صد سال از کودتای سوم اسفند 1299 هنوز با آثار و نتایج منفی آن رو به رو هستیم، نتایجی چون نظام اداری و بوروکراتیک بیمار، نظام آموزشی از بالا به پایین و استعدادکش، اقتصاد وابسته به منابع زیرزمینی، دوگانگیهای فرهنگی ریشه دار، آثار از بین رفتن نظام اقتصادی روستایی در ایران و صدها معضل ریشهدار دیگر.
رضاشاه تنها دیکتاتور نبود، برخلاف ادعای شیفتگان تاریخ نخواندهاش، دست پاکی هم نداشت. او در مدت سلطنت خود به جان اموال و اراضی مردم افتاد و هرچه دید و پسندید را به زور سرنیزه از آن خود کرد. گفته میشود زمانی که از سلطنت استعفا کرد ثروتمندترین مرد خاورمیانه بود. مردی که بدون هیچ سابقه و ثروتی وارد صحنه سیاسی ایران شد، در دوارن حضور پادشاهی (16 سال) تقریباً تمامی املاک مرغوب کشور را به نام خود کرده بود و ثروتی افسانهای در کیسه داشت.
با این تفاسیر فکر نمیکنید آنهایی که امروز از او تمجیدهای عجیب و غریب و چشم بسته میکنند، چیزی از تاریخ نخواندهاند و نمیدانند؟
خبرنگار: آرش شفاعی
انتهای پیام/
نظر شما