نخست آغاز جنگ بزرگ میان پاکستان و هندوستان است که در 13 آذر سال 1350 رقم خورد و دوم، ماجرای غمانگیز تخریب مسجد بابری است که در ایالت اوتارپرادش در 15 آذرماه سال 1371 اتفاق افتاد. اگر قرار باشد درباره این دو رویداد تاریخی، جزئی فکر کنیم، شاید بسیاری از اسرار پشت پرده این درگیریها معلوم نشود و نتوانیم به اصل ماجرا پی ببریم. واقعیت آن است که از زمان ورود اسلام به شبه قاره هند و تا پیش از استقلال آن از انگلیس، صلح و همزیستی مسالمتآمیز میان مسلمانان و پیروان سایر ادیان وجود داشت و به ویژه این ارتباط توأم با صلح، میان هندوها و مسلمانان برقرار بود و کم اتفاق میافتاد که بر سر چیزی با ماهیت اعتقادی با یکدیگر درگیر شوند. پس دلیل این درگیریها چه بود و چطور شد هندوها، از همسایگانی آرام به دشمنانی بسیار خشن و بیرحم نسبت به مسلمانان تبدیل شدند؟
تولد افراطگرایی هندوها بر بستر استعمار
مسلمانان هرگز به دنبال ایجاد یک حزب افراطی نبودند؛ درگیریهایی گاه به گاهی که میان آنها و هندوها روی میداد، کاملاً شخصی و بر اثر تصمیمهای انفرادی بود؛ اما هنگامی که انگلیس استقلال هند را به رسمیت شناخت، گروهی منسجم از هندوها به وجود آمدند که ابداً چنین دیدگاهی نداشتند.
در منظر آن ها، باید مسلمانان، همچون «دالیتها»، طبقهای که هندوها آنها را به عنوان «نجسها» میشناختند، از جایگاههای اجتماعی و سیاسی ممتاز، محروم میماندند. اما این رویکرد به هیچ وجه مورد قبول گاندی، بانی استقلال هندوستان که تعداد معتنابهی از یاران او را مسلمانان تشکیل میدادند، نبود. هندوهای افراطی میدانستند که تا گاندی زنده است، قادر نخواهند بود موجی به ظاهر ناسیونالیستی، اما در باطن کاملاً مذهبی و افراطگرایانه را علیه مسلمانان به راه بیندازند؛ بنابراین، مهاتما گاندی باید حذف میشد. این کار را یک گروه هشت نفره از جوانان وابسته به حزب افراطی هندوها برعهده گرفتند: «شانکار کیستایا»، «گوپال گودسه»، «مادانلال پاهوا»، «رامپچاندرا بادجه»، «نارایان آپته»، «دینایاک ساوارکار»، «ویشو کارکاره» و «ناتورام گودسه»؛ نفر آخر قرار بود گلوله را به سینه گاندی شلیک کند و کار او را بسازد؛ عملیاتی که به انجام رسید.
گاندی، قربانی هندوهای افراطی حساسیت نسبت به مسلمانان در این حد و اندازه، تا پیش از استقلال پاکستان وجود نداشت؛ اما هندیها دارای صفتی بودند که انگلیسیها با وقوف بر آن، 200 سال اختیاردار هندوستان شدند؛ هندیها به سرعت جوش میآوردند، خشمگین میشدند و به جان یکدیگر میافتادند.
برانگیختن هندیها علیه یکدیگر، کاری بود که انگلیسیها در انجام آن مهارت بسیار داشتند: «divide and conquer»، تفرقه بینداز و حکومت کن! موجی که این مسئله ایجاد میکرد، به سرعت فراگیر میشد. با استقلال هندوستان، بریتانیاییها از شبه قاره رفتند، اما اخلاق هندیها تغییر نکرد. ملت آرامی که با پیشوایی گاندی، استعمارگران را بیرون رانده بود، باز هم میتوانست به سرعت برانگیخته شود و این برانگیختگی، آب را به آسیاب کسانی میریخت که بیرون از مرزهای جغرافیایی هندوستان بودند.
هنگامی که گاندی اعلام کرد بقیه عمر خود را در میان اقلیت هندوهای پاکستان زندگی خواهد کرد تا نشان دهد همدلی به کیش و آیین نیست و میتوان مانند چند هزار سالی که هند از سر گذرانده، همزیستی مسالمتآمیز را تجربه کرد، هندوهای افراطی از فرط خشم به درجه انفجار رسیدند و به این ترتیب، آنچه نباید اتفاق میافتاد، رقم خورد. اما نکتهای که نباید فراموش شود آن است که این افراطیگری مذهبی، نه زاییده فرهنگ هندی که برکشیده استعمار انگلیس برای استفاده از آن در راستای کنترل میلیونها هندی بود؛ در واقع این استعمار بود که گلوله را در خشاب کُلْت بِرِتای ناتورام گودسه گذاشت و گاندی را به قتل رساند و سپس، در چند دهه، افراطگرایی هندوها را به حدی رساند که به جان هموطنان مسلمان خود بیفتند؛ ماجرای مسجد بابری، نتیجه همین رویه بود. در واقع انگلیسیها از هند رفته بودند؛ اما برای تثبیت منافع استعماری خود، به چنین طرحهایی روی آوردند.
نظر شما