نمادهای مذهبی ضمن اینکه نشاندهنده فرهنگ مردم هستند، تأثیر زیادی در بازنمود و تداوم فرهنگ دارند. بنابراین مطالعه نمادها به ویژه نمادهای مذهبی از منظر مطالعات فرهنگی از اهمیت ویژهای برخوردار است. از جمله نمادهای مهم و بسیار معروف پیرامون حرم رضوی «پنجره فولاد» است». دکتر کریم خانمحمدی در مقالهای که پاییز امسال و با عنوان «بررسی پدیدارشناختی پنجره فولاد مشهدالرضا(ع)» منتشر کرده است، به کشف معانی ذهنی زائران دارای تجربه زیسته پیرامون پنجره فولاد پرداخته و نشان داده است این پنجره در ذهنیت ایرانیان، محل تلاقی آسمان و زمین، جزئی از ساختار کلان اماکن مقدس شیعی، دستاویز مستحکم، نیروبخش، شفادهنده، امیدبخش، دلانگیز، دگرگونکننده، محرک جوانمردی و درگاه امام رضا(ع) تلقی میشود. حجتالاسلام دکتر خانمحمدی که عضو هیئت علمی گروه جامعهشناسی دانشگاه باقرالعلوم(ع) و رئیس پژوهشکده مطالعات دینی فرهنگ وابسته به پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات است به ما در این گفتوگو در خصوص فرایند شکلگیری نمادهای فرهنگی و مذهبی در نظامات حرم مطهر رضوی میگوید.
جناب خانمحمدی، ما هم در پژوهشهای دیگر شما در خصوص معماری ایرانی اسلامی و هم در این پژوهش به خصوص در رابطه با شکلگیری پنجره فولاد حرم مطهر، شاهد تعامل معماری با فقه هستیم. شما در خود مقاله هم مشخصاً اشاره داشتهاید که برای نخستین بار این پنجره در قرن نهم هجری و به پیشنهاد ملامحسن کاشانی در نزدیکترین مکان ممکن به ضریح مطهر در صحن عتیق قرار گرفت تا اشخاصی که عذری برای رفتن به کنار ضریح دارند، بتوانند از پشت این پنجره، زیارت کنند. این تعامل در آن دوره چطور شکل گرفته و آیا امکان چنین تعاملی در فضای فعلی هم وجود دارد یا خیر؟
این هوشمندانه بوده است. تا جایی که من مطالعه کردهام، آنجا پیشتر خیابان بوده است، پنجرهای را در آنجا تعبیه کرده بودند تا بازاریان و مردمی که از آنجا رد میشدند و نمیتوانستهاند به کنار ضریح بیایند، از آنجا سلام میدادند. همین موجب شده است که پنجره فولاد شکل بگیرد و این خودش به مرور زمان سبب شده این پنجره فولاد به نماد بدل شود و بار معنایی آن زیاد شود.
شما که این مقاله را میبینید به ظاهر ۲۵-۲۴ صفحه است ولی عقبه آن سه چهار سال، کار است. من در همین مدت که به مشهد میآمدم گاهی دو سه ساعت مینشستم و زیارتنامه میخواندم و همین که ایدهای به ذهنم میرسید، یادداشت میکردم. همیشه نیز یک دفترچه فنری در جیبم بود که در آن یادداشت میکردم و همان جا نیز با تکنیکهایی با مردم مصاحبه میکردم. حتی با خدامی که همان جا بودند، صحبت میکردم و نکات اصلی صحبتهایشان را یادداشت میکردم. شاید من اگر همه مطالبی که با تکنیکهای مختلف در این خصوص از خلال صحبت با زائران و خادمان احصا کرده بودم را میخواستم منتشر کنم،
۱۵۰-۱۰۰ صفحه میشد ولی فشرده اینها را سعی کردم با تمرکز بر قسمتهایی که بار معنایی جملات در آنجاست، به عنوان نمونه بیاورم. نهایتاً من در آن مقاله ۱۲ معنا را برای پنجره فولاد درآوردم. زمانی که از معنا حرف میزنیم، پنجره فولاد یک مفهوم انضمامی است؛ حالا مصداق آن چیست؟ یک پنجره فلزی که آن را میبینید ولی بار معنایی آن زیاد است.
امکان چنین تعاملی بین فقه و معماری مثلاً برای شکلگیری چنین نمادی در حال حاضر وجود دارد؟ این را از این جهت تأکید دارم که مثلاً بعضی میگویند تصمیمگیری برای چنین اموری در شهرسازی امروز مستلزم این است که شما هم بدانید شهر مدرن چیست و هم در خصوص میراث شهرسازی اسلامی و سنتی ما مطالعه کرده باشید و مسلط باشید.
به تازگی مباحث پیوستنگاری فرهنگی کمابیش مطرح شده است و بسیج اساتید قم هم مدتی فعال شده بودند و از ما نیز دعوت میکردند تا در این حوزه با عنوان پیوستنگاری فرهنگی صحبت کنیم که این خودش اکنون بدل به یک تخصص شده است به نحوی که میگویند شما اگر یک ساختمان در یک منطقه میسازید، بافت فرهنگی آنجا را کاملاً دگرگون میکنید. یعنی همین که شما یک ساختمان بزرگ را در یک منطقه میسازید، خب آنجا گردشگر میآید و آدمهایی میروند و میآیند و موجب تغییرات میشوند. نمونهاش که در افواه هست را مثلاً با ساخت دانشگاه آزاد در شهرهای کوچک شاهد بودیم. پس بحث پیوستنگاری فرهنگی بسیار مهم است که چگونه بافت تحت تأثیر قرار میگیرد.
نکته دوم که میخواهم راجع به آن صحبت کنم، آسیبی است که ما در حوزه فقه داشتیم و میگفتند وظیفه فقیه حکم دادن است و موضوعشناسی وظیفه ما نیست، در حالی که شما اگر اندکی موضوع را تغییر دهید، حکم نیز تغییر میکند. امروزه موضوع چنان پیچیده شده و احکام با موضوع در هم تنیده شده که ما نیاز داریم فقها دستیار داشته باشند و موضوعات را بشناسند. مثلاً شما که یک پاساژ را درست میکنید، در ظاهر یک پاساژ است ولی این پاساژ ممکن است به دینداری مردم آسیب وارد کند. شما میبینید در زمانهای قدیم، زمانی که شیخبهایی بوده، دوره صفویه و بعدها تا مدتی در دوره قاجاریه، موضوعات از آنجایی که ساده بود، علما به راحتی درک میکردند و برای نمونه شما میدیدید که تا چه میزان مثلاً شیخ بهایی در معماری نقش دارد. تا اینجا مشکلی وجود ندارد، مشکل از زمانی به وجود میآید که فقها چون موضوعاتی برایشان پیچیده میشود، میگویند ما فقط حکم میدهیم و آنهایی که موضوعشناس هستند، آنها نیز هر طور به نفعشان باشد سؤال میپرسند. به تعبیری شما یک استفتا را میتوانید به نحوی بپرسید که یک جور جواب بگیرید و یک ذره که تغییر بدهید، یک جور دیگر جواب بگیرید. بنابراین فقیه و اطرافیان او اگر موضوعشناس نباشند نمیتوانند از دیانت صیانت کنند و در مورد زیرساختها دخالت کنند. پس ما این مشکل را داریم. به همین دلیل به نظر من، باید یک سری افراد تربیت شوند، حالا یا خودجوش مطالعه کنند و همان طور که گفتید هم فقه بدانند، هم شهرسازی مدرن را مطالعه کرده باشند و هم شهرسازی سنتی ما را بشناسند.
شما همین الآن که به مدرسه حجتیه که میگویند شیخ بهایی طرح آن را داده است، میروید، حس معنوی میگیرید ولی به بعضی از دانشگاهها یا ساختمانها که پا میگذارید، هیچ حس اینچنینی دریافت نمیکنید. حالا شما هر چقدر میخواهی تبلیغ کن و حرف بزن، وقتی آن چیزی که به شما سکولاریسم یا معنویت را القا میکند، همان زیرساخت است که شاید ۱۰۰ تا ۲۰۰ سال هم پابرجا باشد، باید از پیش برایش طرح داشته باشید.
قدیم علما به واسطه سادهتر بودن موضوعات، در این گونه موارد دخالت میکردند ولی اکنون به تخصص بیشتری نیاز است. بنابراین باید به لحاظ فنی هم فرد مهارت خاص خودش را داشته باشد و هم آن سنت را بشناسد.
خیلی از این نمادها که ما در خصوص آن امروزه صحبت میکنیم، بالطبع از قبل بوده و در ضرورت حفاظت کردن از آنها نیز تردیدی وجود ندارد؛ اما آیا میشود به ساختن چنین نمادهایی در حال حاضر هم فکر کرد؟
نمادها ساخته میشوند و میشود آنها را ساخت ولی نکته اینجاست که نماد از دل مردم برمیخیزد. چطور؟ شما ببینید چطور یک سرود یا المان شهری بدل به نماد میشود؟ اینها را چه کسی میسازد؟ اگر پشتوانه فرهنگی باشد و دلها به آن سمت حرکت کند، از میان مردم کسی هست که بیاید و این را بسازد. ما شاید هنرش را نداشته باشیم. فرض کنید اگر یک زمانی در اواخر حکومت شاهنشاهی، امامی میآید که همه او را دوست دارند. آنجا میبینید که با دست خالی و بدون امکانات، سرودها را میسازند در حالی که نه امکاناتی و نه بودجهای وجود داشت، سرودهایی ساخته شد که تا به امروز برای ما بدل به نماد و اسطوره شده است. خب اینها که با امکانات ساده ساخته شدند، چطور نماد میشوند؟ همین که از دل برآید، نکتهاش همینجاست. اینکه ما بیاییم و بگوییم بودجه برایش اختصاص میدهیم تا حتماً فلان نقطه را بسازیم، شاید آن طور که باید درنیاید ولی اگر ما به لحاظ فرهنگی کارمان را درست انجام دهیم و عدهای دوست داشته باشند، خودشان هم فضایش را میسازند و هم مثلاً سرود و مسجدش را درست میکنند. البته این به معنای تقویت نکردن این قضایا توسط دولت نیست. به نظرم دولت باید برود و از افراد و مجموعههایی که ظرفیت این کار را دارند مثل پژوهشگری که در مقالات مختلف روی موضوعاتی از این دست کار کرده است، حمایت کند. به هر ترتیب این فرد یا مجموعه بخشی از راه را خودش با پای خودش پیموده و حالا زمان حمایت از اوست. اگر کمک کنیم دولت زیرساختها را انجام دهد، بحث نرمافزاریاش را باید از دلِ مردم استخراج کرد. پس این قضایا، خیلی املایی نیست.
برداشت من از صحبتهای شما این است که دولت به این معنا فقط تسهیلگری کند یعنی بگذارد کارها انجام شود.
به خصوص اینکه حوزه فرهنگ، حوزه چکشی نیست و باید خیلی نرم با آن برخورد کرد. آقای قرائتی مثال خوبی میزد و میگفت اگر خاکستر روی عمامه شما بنشیند، اگر محکم با دست بخواهید آن را از روی عمامه بتکانید، کل عمامه را خراب و کثیف میکند، باید به آرامی آن را فوت کنید. بنابراین حوزه فرهنگ، حوزه التماسی است و باید خواهش کنید.
تبدیل شدن این عناصر به یک نماد چقدر زمان میبرد؟ آیا یک باره میتوان این کار را پیش برد؟
زمانبر است ولی گاهی تبدیل شدن برخی عناصر به نماد به حوادث هم بستگی دارد مثلاً تبدیل شدن سردار سلیمانی به یک نماد در ایران، خیلی سریع اتفاق افتاد. نکته هم وجود دارد ناظر بر اینکه چطور این شخص به سرعت به نماد بدل شد؟ به این دلیل که این ظرفیت در او وجود داشت. آیا سردار سلیمانی اگر شهید نمیشد، نماد میشد؟ خیر. آیا اگر فرد دیگری به جای ایشان شهید میشد، نماد میشد؟ نه. پس عوامل مختلفی باید دست به دست هم بدهند که این تبدیل اتفاق بیفتد. بنابراین سردار سلیمانی به یک مقامی میرسد که رهبر معظم انقلاب میآیند و میگویند ایشان را به عنوان یک مکتب در نظر بگیرید، این خودش این شایستگی را دارد به این معنا که ۹۰درصد راه را خودش آمده است.
ممکن است برای تبدیل شدن یک مسجد به نماد هم این طور باشد. برای نمونه مسجد گوهرشاد که این میزان شهرت دارد، اگر حادثه گوهرشاد برایش این اتفاق نمیافتاد، واجد چنین شهرتی میشد؟ پس آن حادثه نیز که در آنجا اتفاق افتاد، آن را بدل به نماد کرد. خود قداست این مسجد هم بر نماد شدن آن حادثه حمله تأثیرگذار بوده است. چه بسا اگر سخنرانی بهلول در یک خیابان انجام میشد، چنین ضریبی پیدا نمیکرد. مجموعه این عوامل کنار همدیگر قرار میگیرند و یک عنصر را بدل به نماد میکنند.
شما در پژوهشتان گنبد طلا، نقارهخانه، سقاخانه، پنجره فولاد و امثالهم را کنار هم میگذارید و از آنها به نظامات حرم تعبیر میکنید؟ چه اتفاقی باید بیفتد که یک عنصر در مجموعه نظامات حرم قرار بگیرد؟
«میرچا الیاده» اندیشمندی است که هم در مورد مکان مقدس و هم زمان مقدس کار کرده است. من چارچوب مفهومی این پژوهش را از ایشان گرفتهام. الیاده میگوید مکانهای مقدس طبیعی همواره سه عنصر دارند؛ مثلاً میگویند هر جا که یک زیارتگاهی هست، یک سنگ و یک درخت و آب را میبینید. اتفاقاً من دیدم بیشتر زیارتگاههایی که به صورت سنتی داریم، یا کنار چشمه است، یا درخت دارد و یا اینکه کنار سنگ است. من زیارتگاهی را در یک روستا میشناسم که مبدأ یک چشمه است و کنارش درختی است که به آن درخت پیر میگویند. نماد سنگ هم بالطبع کنار آن دیده میشود. شما کعبه هم بروید، هم سنگ حجرالاسود هست و هم آب زمزم. اتفاقاً ما در روایتها داریم که اسماعیل و هاجر را که حضرت ابراهیم(ع) برد، آنها را در کنار درختی اقامت داد. بنابراین من از آنچه الیاده میگوید استفاده کردم تا بگویم یک همبستگی بین پنجره فولاد، مکان مقدس و سقاخانه وجود دارد. من خیلی دوست دارم در مورد سقاخانه نیز چنین مقالهای بنویسم یعنی در ذهنم هست و معمولاً نیز در این خصوص فیشبرداری میکنم و اگر نکتهای باشد، به مرور جمع میکنم و کار نوشتن را شروع میکنم. حرمهای مقدس و مکانهای مقدس یک سازه با عناصر تشکیلدهنده خودشان هستند. شما همین الآن هم که به صحن انقلاب بروید، آنجا یک ساختار با چینشی از عناصر دارد؛ هم پنجره فولاد هست، هم سقاخانه هست، نقارهخانه و امثالهم هم هست که مجموعه یک زیرساختار را شکل میدهند. خود حرم حضرت رضا(ع) هم زیرساختاری از حرم حضرت رسول(ص) و کعبه به حساب میآید؛ چرا که به هر حال شما به سمت کعبه نماز میخوانید. حتی ما از برخی زائران سؤال کردیم که چرا این قدر میگویید پنجره فولاد حال و هوای متفاوتی دارد، میگویند ما اینجا که مینشینیم، روبهرویمان هم امام رضا(ع) و هم کعبه قرار میگیرد. بنابراین ذهن زائر، کعبه و مدینه و حرم را به منزله یک ساختار میبیند.
بنابراین الیاده هم میگوید در درون خود اینها یک عناصری وجود دارد به منزله زیرسیستم که با ساختارهای دیگر ارتباط دارد. مثال دیگری بخواهم بزنم مثلاً زائر دیگری در پاسخ به پرسش در خصوص دلیل تقدس این مکان، این بیت شعر را میخواند که پنجره فولاد امام رضا برات کربلا میده یعنی در ذهن خودش اینجا را به کربلا و امام حسین(ع) وصل میکند. معلوم میشود اینها یک ساختار است که همه به هم مربوط میشوند. زائر دیگری باز میگوید که اینجا، حج فقراست و زیارت را به مقوله حج گره میزند.
نظر شما