گاهی اما در لابهلای انبوه رویدادها و سوژههای بیپایان جهان امروز، این سرعت زمان است که انگار ما را اسیر میکند و با خود تا ناکجاآباد میبرد، آنقدر که از مردان روزهای دشوار، از «شهیدان»، از آنهایی که اسیر زمین و زمان نشدهاند جا میمانیم، جا میمانیم و غفلت میکنیم تا بالاخره روزی مثل امروز، به بهانه سالگرد یک رویداد فراموش نشدنی ،خودشان با پای خودشان بیایند و میهمان این صفحه روزنامهمان شوند. نمونهاش شهید «محمدمهدی خادمالشریعه» که چند روزی مانده به فتح خرمشهر، پشت دروازههای این شهر، آسمانی شد تا شهادتش نویدبخش فتح نهایی خرمشهر باشد.
همه مردم ایران
چه عملیات بیتالمقدس که به فتح خرمشهر انجامید و چه سایر عملیاتهای دوران دفاع مقدس و بالاتر از آن، استقامت و پیروزی در هشت سال جنگ تحمیلی حاصل حضور و تلاش همه مردم و همه نیروهای مسلح ایران بود.
با وجود این معلوم است مشهدیها و بلکه همه بروبچههای خراسانی آن زمان با وجود فاصله زیاد با میادین جنگ، حضور پرشور و پرتعدادی در جبههها داشتهاند. آمار و ارقام هم حکایت از حضور بیش از ۲۵۰هزار رزمنده خراسانی در جبهههای نبرد و بیشتر از ۱۷هزار شهید، ۴۹هزار جانباز و نزدیک به ۴۰۰ آزاده دارد. سرتیپ پاسدار بازنشسته محمود باقرزاده که زمانی جانشین شهید کاوه در لشکر ویژه شهدا بود، سال گذشته درباره نقش رزمندگان خراسانی در عملیات آزادسازی خرمشهر گفته بود: «در عملیات الی بیتالمقدس فرمانده گردان شهید صادق توسلی بودم. در شروع این عملیات از طرف تیپ ۲۱ امام رضا(ع) خراسان در مرحله نخست در دو منطقه وارد عملیات شده و پس از عقب زدن دشمن به سمت خرمشهر سرازیر شدیم... یعنی تیپ ۲۱ امام رضا(ع) در همان شب اول، هویزه را باز پس گرفت و در مرحله دوم کار خود را به سمت خرمشهر آغاز کرد و در همین عملیات بود که مهدی خادمالشریعه فرمانده تیپ امام رضا(ع) به شهادت رسید. پنج گردان از تیپ امام رضا(ع) و دو یا سه گردان هم از تیپ تازه تأسیس جوادالائمه(ع) در این عملیات حضور مستقیم داشتند و علاوه بر رزمندگان سپاه، از لشکر ۷۷ خراسان هم در قسمتهای مختلف این عملیات حضور مستمر داشتند».
ما حتی بیسیم نداشتیم!
سردار باقرزاده خوب یادش است پس از ۲۳ روزی که از آغاز عملیات گذشته بود، از گردان ۴۰۰ نفرهاش فقط ۱۲۰ نفر سالم مانده بودند و بقیه یا شهید شده و یا به عنوان مجروح جنگی در بیمارستان بستری بودند. البته این برای یک گردان خط شکن، آن هم در عملیاتی سنگین و گسترده آمار خیلی عجیب و غریبی محسوب نمیشد.
خاطرات این سردار جنگ درباره آزادسازی خرمشهر و کمیت و کیفیت نیروها و تجهیزات به کار گرفته شده در آن، نکتههای جالبتری هم دارد. مثلاً اینکه اصول و قواعد نظامی حکم میکند نیروی تهاجمی و آفندی از حیث استعداد نظامی و تعداد نیرو تقریباً سه برابر نیروهای دشمن باشند. اما سردار باقرزاده، آن روزها وقتی دقیق به گردان تحت امرش نگاه میکرد متوجه میشد رزمندههای گردان او تعداد و امکاناتشان حتی برابر با نیروهای دشمن هم نبود چه برسد به چند برابر بودن!
از مجموع گردان ۴۰۰ نفری توانسته بود حدود
۱۷۰ نفر را تجهیز کند. همان میزان اسلحه هم یک ساعت مانده به غروب که میخواستند وارد عملیات شوند به دستشان رسید. تمام گردان فقط یک آر.پی.جی با سه موشک و یک تیربار داشت و فرماندهاش میگوید من به عنوان فرمانده گردان حتی بیسیم نداشتم!
بقیه حرفهای این جوان قدیمی دفاع مقدس را از زبان خودش بخوانید: «آن زمان من حدود ۱۸ سال داشتم. در گردان ما حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر زیر ۱۵ سال بودند و اینکه چطور خود را به خط مقدم رسانده بودند هر کدام ماجراهایی داشت. بیشتر افراد حاضر در گردان هم حداکثر ۲۷ سال داشتند و افرادی که بیش از ۳۰ سال داشتند انگشتشمار بودند...».
اولین تیپهای خراسانی
سردار عباس شاملو هم فرمانده پیشکسوت یگانهای رزم خراسان است. او سال پیش درباره چگونگی شکلگیری تیپ ۲۱ امام رضا(ع) و فرماندهی شهید «خادمالشریعه» و همچنین ویژگیهای شخصیتی او گفت: «در سالهای اول جنگ تحمیلی، پس از سازماندهی یگانی نیروها و نفرات، تعداد زیادی گردان با حضور رزمندگانی از سراسر کشور تشکیل شده بود... فقط حدود ۵۰۰ گردان در سپاه پاسداران تشکیل شده بود.
... در آن دوران هنوز ستاد فرماندهی واحدی مثل قرارگاه خاتمالانبیاء امروزی وجود نداشت و فقط قرارگاه کربلا به فرماندهی سردار «احمد غلامپور» بود که آن هم به صورت گردانی اداره میشد. در واقع آن روزها هنوز مفهومی از تیپ یا لشکر به معنای مرسوم تاکتیکیاش وجود نداشت و عملیاتها بر پایه استعداد رزمی و توان جنگی همین گردانها طرحریزی و اجرا میشد».
بدیهی است که با چنین اوضاعی، فرماندهی و مدیریت این تعداد از گردان کار بسیار دشواری بود. برای همین، پیش از عملیات بیتالمقدس، ستاد فرماندهی جنگ تصمیم به تأسیس تیپهای رزمی مختلف در استانهای کشور گرفت تا بشود مناطق اشغال شده خاک ایران را با سرعت بیشتری آزاد کرد و در مرزهای بینالمللی به جنگ با دشمن پرداخت. خراسانیها در مشهد مأموریت داشتند رزمندگان خراسانی را در قالب دو تیپ امام رضا(ع) و جوادالائمه(ع) سازماندهی کنند. سردار شاملو که آن زمان در جبهههای غرب حضور دارد، مأمور تشکیل تیپ جوادالائمه میشود و شهید خادمالشریعه هم تیپ ۲۱ امام رضا(ع) را تشکیل داده و فرماندهی میکند.
رزمنده ممتاز
سردار شاملو در حرفهایش این را هم یادآوری کرد که: «شهادت یک فرمانده تیپ از یگانهای رزم خراسان آن هم در زمانی که تنها سه روز تا تحقق هدف مرحله چهارم عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر باقی مانده بود، نشان از مشارکت فعال رزمندگان خراسانی در مراحل مختلف این عملیات دارد... هنوز زمان کمی از ابلاغیه تأسیس تیپها میگذشت و فرماندهان تیپها، حقیقتاً شاخصترین چهرهها و ممتازترین افراد در جبهه رزمندگان ایرانی بودند. یعنی همین حرفها نشان میدهد شهید خادمالشریعه چقدر فرد ممتازی بود. بارزترین ویژگیاش هم به نظر من این بود که آموزههای دینی و اخلاقی را با مسائل و امور روزمره زندگی تلفیق کرده بود. هر کس که با او نشست و برخاست داشت متوجه میشد لحظاتی نیست که خادمالشریعه به یاد خدا نباشد و هیچ کاری نیست که در آن، رضای الهی را در نظر نگیرد. منظورم این است که قرار گرفتن ایشان در مسئولیت فرماندهی تیپ، موضوعی بسیار بجا بود».
از صحبتهای فرماندهان و یادگاران آن زمان که بگذریم، میتوانید واقعیتهای دیگری از منش و شخصیت نخستین فرمانده مشهدی که در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید را در بخشهای دیگر مطلب بخوانید.
راهش را پیدا کرد
انقلابی شدن و متحول شدنش را تا پیروزی انقلاب به تأخیر نینداخت. «محمدمهدی» که سال ۱۳۳۷ در شمال شرقیترین شهر کشور (سرخس) چشم به روی دنیا گشوده بود، نوجوانی و جوانیاش همزمان شد با دهه ۵۰ خورشیدی و میانههای همین دهه بود که راه خودش را پیدا کرد. ۱۷ یا ۱۸ ساله بود که سر از جلسات سخنرانی دکتر شریعتی در دانشگاه و یا رهبر انقلاب در مسجد کرامت درآورد. توزیع اعلامیههای امام(ره) هم که کار همیشگیاش بود. مثل شرکت در راهپیماییها که از سال ۵۶ به مشغولیتهایش اضافه شد.
کلیشهشکنی
اگر ترس از کلیشهای نوشتن و تکرار مکررات نبود خیلی دلم میخواست همان خاطرات گفته و نوشته شده دیگران از او را دوبارهنویسی کنم که مثلاً: متواضع بود، سر نترسی داشت، خیلی سادهزیست و سادهپوش بود و در استفاده از امکانات حتی لباس سختگیری میکرد و... خلاصه تصویری کلیشهای مانند برخی فیلم و قصههای دفاع مقدسی از محمدمهدی بسازم و بگذارم پیش روی شما. تصویری که ممکن است شما را فرسنگها از خادمالشریعه واقعی دور کند. بگذارید در کنار گفتن از نماز شبهایش، نمازهای با حال وتر و تازه روزانهاش، فروتنیاش و... صحبتهای دیگری از همرزمش -سردار باقرزاده- را هم اینجا بیاورم: «هر از چند گاهی میشنوم دوستان مصاحبهای میکنند که محمد مهدی لباسهای نو نمیپوشید، استفاده از امکانات جبهه را بر خودش حرام میدانست و... اینها درست نیست. شهید خادمالشریعه همیشه لباسهایی یکدست و مرتب بر تن داشت، هنگام سخنرانی، آستینها را تا آرنج بالا میزد، همیشه یک کلت کالیبر ۴۵ را روی کمر و در معرض دید میگذاشت و همین تیپ هیبت خاصی به او میبخشید».
باطنش
اینها مال ظاهرش بود. باطنش را در همان تغییر و تحولات روحی و اخلاقی پیش از انقلاب جستوجو کنید. جوان ۲۰سالهای که زندگی مرفهی داشت و میتوانست با پشتوانه ثروت و اندوخته پدری، بیهیچ دغدغهای برود دنبال معاش و زندگی بهتر، همه دغدغهاش شد مردم و انقلاب و سپس جنگی که مثل اژدها افتاده بود به جان میهنش. سیر و سلوک اخلاقی و عملیاش هم از مسیر انقلاب و جنگ و سختیهایش میگذشت. تواضعش نیز آنقدرها بود که حتی تا امروز ناشناخته بماند و کمتر از او گفته و شنیده باشیم. حاضر بود بینام نشان راه بیفتد در خانه این و آنی که میدانست جز آبرو آهی در بساط زندگی ندارند. همانطور بی نام و نشان لباس کارگری بپوشد و مثل بروبچههای تشکلهای جهادی امروز، یکی دو هفته وقتش را بگذارد برای تعمیرات خانه محرومان و... با همین اندوختههای روحی و اخلاقی با فاصله کوتاهی از ورودش به سپاه و سپس آغاز جنگ، کسوت فرماندهی بر تن کرد. نخستین تیپ خراسانیها –(تیپ ۲۱ امام رضا(ع)) را راهاندازی و فرماندهی کرد و کمی بعد در چذابه و بستان و زیر هجوم بیامان دشمن جوری ایستاد و پا پس نگذاشت که امام(ره) دربارهاش گفت: «کار رزمندگان ما در چذابه درحد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان بهویژه بچههای تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد...».
پرتقال سرجایش نبود
زندگی را یک روز جمعه شروع کرد و با جمعهای دیگر به پایان برد. جمعه اول، سال ۱۳۳۷، روز اول زندگیاش بود که همزمان شد با ۲۵ ذیالقعده (دحوالارض). جمعه دوم و سرنوشت سازتر زندگیاش مصادف شد با عید مبعث و روزهای فتح خرمشهر. آن روز، «نورالله کاظمیان» که سوار شد، محمدمهدی ماشین را روشن کرد. تا خواست راه بیفتد یکی از بچه پرتقالی را به دستش داد. روزه بود... با شوخ طبعی همیشگی خندید و گفت: اینو توی بهشت میخورم... پرتقال را گذاشت جایی رو داشبورد و راه افتاد. خمپارهها امان ماشین و سرنشینهایش را بریده بودند. یکیشان آمد خورد سمت راست ماشین. محمدمهدی وسط گرد و غبار ناشی از انفجار خمپاره، ترمز زد. کاظمیان که به خاطر ترمز ناگهانی با سر رفته بود توی شیشه، صبر کرد گرد و غبار نشست و بعد گفت: محمدمهدی برو... راه بیفت تا خمپاره بعدی نخورده به ماشین. محمدمهدی اما ساکت نشسته بود. لحظهای بعد آرام سرش افتاد روی شانهاش. ترکش کوچکی معلوم نیست چطور راهش را از زیر لبه پایینی کلاه آهنی باز کرده و به شقیقهاش رسیده بود. خون آرام آرام از شقیقهاش میجوشید... پرتقال روی داشبورد نبود...!
خبرنگار: مجید تربت زاده
نظر شما