تحولات لبنان و فلسطین

خداوند متعال به پیامبر می فرماید:وقتی منافقان نزد تو آمدند و گفتند ما شهادت می دهیم تو پیامبر هستی،تو باور نکن، اینها دروغ می گویند.

اولین شگردی که شیطان برای گمراه‌کردن انسان به کار گرفت چه بود؟

به گزارش قدس آنلاین، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمی‌گذارند، زمین‌های فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بی‌ثمر بودن دادخواهی‌اش به مسجد پیامبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را به‌خاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.

خطبه فدکیه مجموعه‌ای از معارف ناب در زمینه‌های خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.

آن‌چه پیش رو دارید قسمت چهل و نهم از سخنان مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کرده‌اند:

بحث ما در این محفل شریف در اطراف خطبه شریف فدکیه، به این‌جا منتهی شد که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بعد از بیانات متعددی رو به انصار کرده و مسئولیت ایشان در آن مقطع زمانی یعنی دفاع از اهل‌بیت و حقوق آن‌ها را به ایشان تذکر دادند. حضرت با استفاده از آیاتی از قرآن که لحن بسیار شدیدی داشتند آن‌ها را انذار فرمودند.

می‌توان حدس زد که بعد از بیانات حضرت که در چند مورد بسیار کوبنده، محرک و موجب تهییج احساسات و عواطف مردم می‌شد، چه جوّی در مجلس به وجود آمده بود و مسلماً آرام کردن چنین جوّی به هنر فراوانی نیازمند است. از این‌رو آن کسی که در مقام خلافت قرار گرفته بود با زیرکی خاصی و با لحن بسیار محبت‌آمیزی نسبت به اهل‌بیت، شروع به سخنرانی کرد. این عکس‌العمل واقعاً نشانه نبوغ این افراد در این گونه مسائل است. وی در جواب حضرت مطالبی گفت که حقیقتاً باید روان‌شناسان روی آن کار کنند؛ چراکه در این فضا برای آرام کردن مردم ممکن نبود بهتر از این صحبت کرد. در ادامه، سخنان به اصطلاح خلیفه اول را می‌خوانم تا مقداری با لحن کلام وی آشنا شوید.

فأجابها أبو بکر عبد الله بن عثمان قال: یا بنت رسول الله! لقد کان أبوک بالمؤمنین عطوفاً کریماً رؤوفاً رحیماً و علی الکافرین عذابا ألیماً وعقاباً عظیماً؛ کنیه وی، ابوبکر و اسمش عبدالله پسر عثمان بوده است. او خطاب به حضرت زهرا شروع به صحبت کرد و گفت: ای دختر رسول خدا! پدر تو نسبت به مؤمنین بسیار مهربان بود و بزرگوارانه رفتار می‌کرد و البته نسبت به کافران و دشمنان عذابی دردناک بود و با آن‌ها سرسختی می‌کرد. ابوبکر قصد دارد به این وسیله به اصطلاح عصبانیت حضرت را فرو بنشاند و بگوید شما باید مثل پدرتان با مهربانی با ما رفتار کنید و سخنان تند و سخت به زبان نیاورید.

إن عزوناه وجدناه أباک دون النساء؛ وقتی نسب پدرتان را بررسی کنیم می‌یابیم که ایشان پدر شماست نه پدر سایر زنان؛ یعنی شما که انتساب به او دارید اولی هستی که از او پیروی کنید. وأخا إلفک دون الأخلاء؛ آثره علی کل حمیم وساعده فی کل أمر جسیم؛ او برادر همسر شما بود نه برادر سایر دوستان. شوهر تو پیغمبر را بر هر دوستی مقدم داشت و در هر کار سختی به او کمک کرد. البته احتمال دارد ضمیر به پیامبر برگردد؛ یعنی پیغمبر علی را بر دیگران مقدم می‌داشت و همیشه به او کمک می‌کرد.

لا یحبکم إلا سعید ولا یبغضکم إلا شقی بعید فأنتم عترة رسول الله الطیبون والخیرة المنتجبون علی الخیر أدلتنا وإلی الجنة مسالکنا؛ هر کس دوست شما باشد سعادتمند و هر کس با شما دشمنی کند اهل شقاوت و بدبختی و دور از رحمت خداست. شما تیره پاک پیغمبر و برگزیدگان خدا و راهنمای ما بر کارهای خوب هستید. شما راه ما به سوی بهشتید.

مقصود وی از این سخنان این بود که آن حالت هیجانی مردم را آرام کند. هیجانی که معنایش این بود که برخورد حضرت زهرا با این‌ها برخورد خصمانه است و این‌ها دشمن اهل‌بیت هستند.

وأنت یا خیرة النساء وابنة خیر الأنبیاء صادقة فی قولک سابقة فی وفور عقلک غیر مردودةٍ عن حقّک ولا مصدودة عن صدقک؛ شما ای خانمی که بهترین زنان جهان و دختر بهترین پیامبران هستید! سخنان شما همه صادق است. شما در فراوانی عقل از دیگران سبقت گرفته‌اید (ما معترفیم که سخنان شما سخنان سبکی نبود) و کسی حق ندارد حق شما را سلب کند و کسی گفتار راست شما را نفی نمی‌کند.

این سخنان وی تا این‌جا برای آرام کردن جوّ بود تا مردم احساس کنند که محیط دوستانه‌ای است. بعد به مسأله اصلی پرداخت. مسأله این بود که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بعد از داستان انتخاب به اصطلاح خلیفه، با بیانات محکم و متعدد، عملکرد دستگاه خلافت را زیر سوال بردند و به بهانه غصب فدک، بی‌کفایتی آن‌ها را نشان دادند که تفصیل آن در جلسات قبل گذشت.

از این پس، طرف مقابل حضرت در صدد برمی‌آید که برای کار خود استدلالی بیاورد و وانمود کند که کار من صحیح بوده است. می‌گوید: والله ما عدوت رأی رسول الله ولا عملت إلا بإذنه؛ وقتی جو آرام شد و او می‌خواست حقانیت خودش را به اصطلاح اثبات کند به خدا قسم خورد که من با رأی پیغمبر مخالفت نکردم و بی‌اذن پیغمبر هیچ کاری انجام ندادم! والرائد لا یکذب أهله؛ این یک مثل شایعی در زبان عربی است.

می‌گویند: «راهنمای کاروان به کاروانیان دروغ نمی‌گوید.» مقصود وی این بود که: من الان راهنمای این امت هستم و من به شما دروغ نمی‌گویم. قسم هم خورد که این حرفی که می‌زنم درست است. إنی أشهد الله وکفی به شهیدا أنی سمعت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا ولا فضة ولا دارا ولا عقارا وإنما نورث الکتاب والحکمة والعلم والنبوة وما کان لنا من طعمة فلولی الأمر بعدنا أن یحکم فیه بحکمه؛ من خدا را شاهد می‌گیرم که از پیغمبر شنیدم که فرمود: ما گروه انبیا نه طلایی و نقره‌ای به ارث می‌گذاریم و نه خانه‌ای و زمین مزروعی.

ارث ما کتاب، حکمت، علم و نبوت است. ارث ما مال نیست. اگر مالی از ما باقی بماند هر کس بعد از ما ولی امر شد اختیار دارد هر طور که می‌خواهد در آن تصرف کند. وقد جعلنا ما حاولته فی الکراع والسلاح یقاتل بها المسلمون ویجاهدون‏ الکفار ویجالدون المردة الفجار؛ و ما آن چیزی که منظور شماست (مزرعه فدک) را برای تهیه اسب و سلاح قرار دادیم تا مسلمانان از آن در جنگ استفاده کنند و با کفار بجنگند و با آشوب‌گران و فتنه‌گران داخلی مبارزه کنند. وذلک بإجماع من المسلمین لم أنفرد به وحدی ولم أستبد بما کان الرأی عندی؛ و همه این کارها به اجماع مسلمین انجام شد. من در این رأی تنها نبودم و استبداد به خرج ندادم که فقط به رأی خودم عمل کنم.

تا این‌جا دو نقش ایفا شد؛ یک نقش برای آرام کردن مردم و نقش دیگر القا این مطلب که کارهای من بر طبق وظیفه‌ای بوده که تشخیص دادم آن هم نه تنها به رأی خودم بلکه همه مسلمانان با نظر من موافق بودند. نکته سومی که می‌گوید این است که: اگر من می‌خواستم حق شما را بگیرم آنچه که تصرف کرده بودم را برای خودم صرف می‌کردم ولی من آن را در اختیار مسلمانان گذاشتم.

سپس پا را فراتر می‌گذارد و می‌گوید: من اموال خودم را در اختیار شما قرار می‌دهم تا هر کاری که می‌خواهید با آن انجام دهید. فدک مال مسلمانان است اما اموال من به خودم مربوط است.

هذه حالی ومالی هی لک وبین یدیک لا تزوی عنک ولا ندخر دونک؛ این حال من است و این هم اموالم. همه این‌ها مال تو و در اختیار تو باشد. کسی این اموال را از شما منع نمی‌کند و این اموال را ما برای خودمان ذخیره نخواهیم کرد. وأنت سیدة أمة أبیک والشجرة الطیبة لبنیک لا ندفع ما لک من فضلک ولا یوضع فی فرعک وأصلک. حکمک نافذ فیما ملکت یدای؛ تو برای امت پدرت یک بانوی بزرگوار و سالار هستی. درخت پاکی هستی که فرزندانت شاخ و برگ‌های آن درخت هستند. ما آن‌چه مزایای شماست از شما منع نخواهیم کرد. ماچیزی از اصل شما و آن‌چه مربوط به شاخه‌های این درخت است نخواهیم کاست. حکم شما در اموالی که در اختیار من است نافذ خواهد بود.

فهل ترین أن أخالف فی ذاک أباک؛ آیا گمان می‌کنی من که اموال خودم را در اختیار تو قرار می‌دهم آن چیزی را که پدرت برای تو قرار داده دریغ بدارم؟ من طبق آن روایتی که از پدرت شنیدم باید آنچه مقصود شماست را صرف مصالح مسلمین کنم!

قسم دروغ، اولین شگرد ابلیس

با توجه به سه مطلبی که در پاسخ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آمده بود باید به چند نکته که برای زندگی ما نیز مفید است توجه داشته باشیم.

بخش اول پاسخ این بود که وی ادعا کرد من مطیع شما هستم و شما را دوست می‌دارم و با هر کس که با شما مخالفت کند مخالفم. وی خدا را شاهد گرفت که من با شما دشمنی ندارم و تنها قصد انجام وظیفه داشتم. صرف‌نظر از این‌که گوینده این حرف چه کسی است و در چه مقامی این سخنان را گفته است به عنوان یک مطلب کلی این سوال مطرح است که اگر در یک جریان اجتماعی کسی به ما راهی نشان دهد و برای جلب نظر ما متوسل به قسم شود وظیفه ما در برابر او چیست؟ برای یافتن پاسخ باید بدانیم که بنیان‌گذار این شگرد ابلیس است. وی به آدم و حوا گفت: «من به شما نصیحت می‌کنم که از درخت ممنوعه بخورید. من این سخن را از سر خیرخواهی و دلسوزی به شما می‌گویم.» بعد برای این‌که آن‌ها باور کنند قسم خورد. این قسم ابلیس باعث شد که آدم و حوا به خوردن آن درخت تمایل پیدا کنند و واقع شد آن‌چه واقع شد.

این اولین شگردی بود که ابلیس برای گمراه‌کردن انسان به کار گرفت. این جریان ادامه داشت و شاگردان ابلیس هم این درس را خیلی خوب یاد گرفتند. از این روش در زمان پیغمبر اکرم هم استفاده شد. قرآن خطاب به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: إِذَا جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ؛ وقتی منافقان پیش تو آمدند و گفتند ما شهادت می‌دهیم تو پیغمبر خدا هستی و قسم خوردند که ما حقیقتاً به شما ایمان داریم، تو باور نکن! این‌ها دروغ می‌گویند. معلوم می‌شود وقتی منافقان فهمیدند که اگر اظهار مخالفت کنند در جامعه پذیرفته نمی‌شوند و بیشتر رسوا می‌شوند اظهار ایمان کردند.

خداوند می‌فرماید: بله، خدا می‌داند که تو پیامبر هستی اما هم او شهادت می‌دهد که این‌ها دروغ‌گو هستند. بعد می‌فرماید: اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً؛ این‌ها قسم‌هایشان را سپر قرار دادند تا از مخالفت‌ها و حملات شما در امان بمانند. این همان درسی است که ابلیس عملاً به شاگردانش داد. آیا بعد از آن تاریخ هم استفاده از این شگرد ادامه دارد؟ در عصر خودمان بارها دیده‌ایم که کسانی ادعا کردند که: «ما پیرو خط امامیم. جز راه او راهی نداریم و جز حرف او حرفی نمی‌زنیم. ما ولایت‌فقیه را قبول داریم و تا آخر به آن پایبندیم.» اما بعد از چندی معلوم شد که دروغ می‌گفتند. نه خط امام را قبول دارند و نه ولایت فقیه را؛ این حرف‌ها هم وسیله‌ای برای فریب دادن مردم بوده است.

این شگردی است که شیطان به آن‌ها یاد داده و این‌ها هم خوب یاد گرفته‌اند. مردم نجیب و دل‌پاک هم باور می‌کنند. البته مردم زمان ما علاوه بر پاکی، زیرک هم شده‌اند و با تجربیاتی که پیدا کرده‌اند این ادعاها را به این زودی‌ها باور نمی‌کنند. ولی هنوز هم گوشه و کنار آدم‌های ساده‌دلی هستند که سخنان این‌گونه افراد را باور می‌کنند.

قرآن می‌فرماید: منافقان این قسم‌ها را سپر قرار داده‌اند تا از حملات شما در امان بمانند. مراقب باشید که فریب این‌ها را نخورید. آن‌ها اگر راست می‌گویند باید این ادعایشان در عمل ظاهر شود. اگر پیرو خط امام هستند باید ببینند جانشین امام چه می‌گوید و به آن عمل کنند. اگر اینان پیرو خط امام‌اند پس چرا رفتارشان با رفتار امام موافق نیست؟! اگر ولایت‌فقیه را قبول دارند پس چرا امر و نهی او را قبول نمی‌کنند؟!

این درسی است که ما باید از این جریان بگیریم و حتی فریب قسم و ادعای خشک و خالی اشخاص ظاهرالصلاح را هم نخوریم و تنها وقتی که ادعایشان با عمل توأم بود بپذیریم. البته در مسائل شخصی ممکن است آدم از حق خودش بگذرد، اما وقتی پای دین، پای حقوق جامعه و پای مصلحت کشور به وسط می‌آید نباید به سادگی گذشت کرد.

در چنین موقعیتی باید انسان یقین پیدا کند و به صرف ادعا و قسم و ظاهر خوش نباید فریب بخورد. البته این نکته را هم نباید فراموش کنیم که این طور هم نیست که هر کس ادعای خیرخواهی کرد باید از ابتدا بگوییم دروغ می‌گویی؛ بلکه تا آن‌جا که نشانه‌های عملی، او را تأیید می‌کنند باید از او حمایت کنیم و هر وقت نشانه‌های انحراف را در او دیدیم دست از حمایتش برداریم. این یک درس کلی است و به ما می‌آموزد که سادگی نکنیم. به خصوص در مسائل اجتماعی و امور دینی سهل‌انگاری پسندیده نیست. انسان باید برای هر قدمی که برمی‌دارد پیش خدا حجت داشته باشد.

مطلب دوم این‌که وی ادعا کرد من از پیغمبر چنین سخنی شنیدم. در این‌جا این سوال مطرح می‌شود که وقتی کسی چنین ادعایی می‌کند ما چه وظیفه‌ای داریم؟ قرآن می‌فرماید: إِن جَاءکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا؛ بنابراین اگر سند خبر معتبر نباشد این خبر هیچ ارزشی ندارد.

اما بر فرض که راوی مورد اعتماد باشد ولی مضمون حدیثش با قرآن سازگار نباشد در این‌جا چه وظیفه‌ای داریم؟ پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُر؛ فَإِذَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ فَاعْرِضُوهُ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی؛ فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِه ‏؛ بعد از من کسانی که به دروغ از قول من حدیث نقل می‌کنند زیاد خواهند شد.

من یک محک به دست شما می‌دهم؛ هر سخنی که با قرآن و سنت من سازگار نبود رهایش کنید. خب، در این‌جا هم حدیثی برای ما نقل شده است. بر فرض که گوینده آن صادق باشد، اما قرآن در آیه شانزدهم سوره نمل می‌فرماید: وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ؛ همچنین در آیه پنجم و ششم سوره مریم می‌فرماید: فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ. او گفت: از پیغمبر شنیدم که هیچ پیغمبری ارثی نگذاشته و ارث پیغمبران فقط علم است. اما این بر خلاف نص قرآن و بر خلاف تاریخ قطعی است.

بر فرض که هم سند و هم مضمون این حدیث درست باشد، باز هم مقصود آنها را نمی‌رساند، زیرا این حدیث می‌گوید: «نحن معاشر الانبیا لانورث». با توجه به آیات قرآن، معنای صحیح حدیث این خواهد بود که: ما پیغمبران از آن جهت که پیغمبریم برای شما علم و حکمت را به ارث می‌گذاریم؛ پس این علوم ارث ماست و قدرش را بدانید. به عبارت دیگر هر شخصی از لحاظ شخصیت حقیقی‌اش یک ارث دارد و از لحاظ شخصیت حقوقی‌اش ارث دیگری. شخصیت حقوقی پیامبر (یعنی مقام نبوت) برای امت جز علم و حکمت ارث باقی نمی‌گذارد؛ اما شخصیت حقیقی حضرت مانند دیگران، برای همسر و فرزندانش ارث باقی می‌گذارد.

حتی اگر فرض کنیم که این روایت را پیغمبر فرموده و منظورشان هم این بوده که مالی که پیامبران به جا می‌گذارند حکم ارث را ندارد، باز هم هدف آنها برآورده نمی‌شود، چون این حدیث می‌گوید: اختیار اموالی که از پیامبر باقی می‌ماند با ولیّ‌امر است و ولیّ‌امر آن کسی است که خود پیغمبر تعیین کرده است. هفتاد روز پیش از این ماجرا پیغمبر فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ پس طبق همین حدیث، اختیار اموال رسول‌الله با امیرالمؤمنین حضرت علی‌علیه‌السلام است.

همه تلاش حضرت برای این بود که به طرف مقابل فهمانده شود این کار شما خطاست و با این کارتان اصلاً مسیر حکومت اسلامی را منحرف کردید.

انتهای پیام/

منبع: مهر

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.