ابوذر غفاری مقامی بس بزرگ و ارجمند در نزد پیامبر (ص) دارا بود به نحوی که پیامبر (ص) وی را صدیق امت و شبیه به عیسی بن مریم (ع) در زهد می دانست. آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده می شود آن است که بعد از رتبه ی معصومین (ع) در میان صحابه کسی به جلالت و رفعت شان سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد نبوده است.
امام کاظم (ع) می فرماید: در روز قیامت منادی از جانب رب العزه ندا سرمی دهد: «کجایند حواریان و مخلصان محمدبن عبدالله (ص)، که بر طریقه ی آن حضرت مستقیم بودند و پیمان او را نشکستند؟» و پس از آن، سلمان و مقداد و ابوذر برمی خیزند.
در این بین علامه امینی در کتاب الغدیر از «محاملی» در امالی و نیز از «طبرانی» آورده که: ابوذر گفته: «رسول اکرم (ص) از آن چیزهایی که جبرئیل و میکائیل در سینه اش ریختند- از علوم- چیزی را وانگذاشت مگر این که در سینه من ریخت».
همچنین ابی عبدالبر در استیعاب نقل می کند که زمانی از علی (ع) راجع به ابوذر پرسش شد، او فرمود: «ذاک رجلٌ وعیَ علماً عجز عنه الناس، ثم أوکی علیه، ولم یخرج شیئاً منه»؛ یعنی: ابوذر، آن قَدَر از علوم و معارف اندوخته ساخت که مردم از فراگرفتن و اندوختنِ آن عاجز بودند، سپس گره زده شد بر آن علوم و او چیزی از آن را بیرون نریخت.
در زمان عثمان، رفاقت و مجالست با ابوذر، از طرف حکومت، ممنوع شد و سخن گفتن با او نیز جرم شناخته شد و در نهایت، او به شام و اطراف آن، تبعید گردید.
یعقوبی در کتاب تاریخش گفته است: ابوذر در مدینه چند روزی بیشتر نمانده بود که عثمان او را خواست. وقتی آمد، به او گفت: حتماً باید از مدینه بیرون بروی.
ابوذر فرمود: أتُخرجنی مِن حرم رسول الله: آیا مرا از حرم رسول خدا بیرون می کنی؟
عثمان گفت: آری، باید بروی در حالی که بینیت به خاک مالیده شود.
ابوذر گفت: پس مرا به مکه بفرست! گفت: نه. فرمود: پس بگذار تا به بصره روم! گفت: نه. ابوذ گفت: پس روانه کوفه ام کن! گفت: نمی کنم، باید به ربذه که از آن جا آمده ای بروی تا در همان جا بمیری.
و مرحوم علامه سید محسن امین گفته است: مشهور، این است که تشیّع اهل جبل عامل، به دست ابوذر بوده که در ایام تبعیدش، نشر فضائل اهل بیت می نمود و آنان همگی به دست او شیعه شدند و لذا معاویه او را به مدینه برگردانید.
بیشتر محققان، با توجه به فشارهایی که ابوذر در این راه متحمل شد و به خاطر آن فشارها در تبعید، جان سپرد، او را شهید دانسته اند، به ویژه آن که در پایان روایت مرفوعه حمّاد نیز آمده است: «فقتلوه فقراً و ذُلّاً و ضرّاً و صبراً»: ابوذر را با تنگدستی و خواری و گرفتای و ناراحتی و رنج و محنت کشتند.
و شهادت غریبانه او، بنا به نقل اکثر مورخین، در سال 32 هجری قمری بوده است.
نمونه ای از مکاشفه و کرامات ابوذر
در کتاب مجموعه ورّام به نقل از امام حسن عسکری (ع) و او از پدرش امام هادی و آن حضرت نیز از پدرش امام جواد، چنین نقل نموده است:
ابوذر غفاری، از بهترین اصحاب رسول خدا (ص) در نزد آن حضرت بود. او روزی شرفیاب حضور پیغمبر گردید و عرضه داشت: من گوسفندانی دارم که به شصت عدد می رسند و خوش ندارم که خودم آنان را به صحرا ببرم و از حضور شما جدا گردم، از طرفی از سپردنِ آن گوسفندان، به دست دیگری ناراحتم و میل ندارم که آن ها را، به شبانی واگذارم؛ چه آن که می ترسم که درباره آن ها ظلم کرده و رعایت حال آنان را نکند؟
رسول خدا (ص) فرمود: «تو خودت آن ها را به صحرا ببر تا تحت مراقبت خودت باشند».
ابوذر، رهسپار صحرا شد و گوسفندانش را همراه خود سوق داد؛ ولی روز هفتم بود که به مدینه آمد و شرفیاب حضور رسول الله (ص) گردید. پیغمبر (ص) به او فرمود: «یا اباذر! با گوسفندانت چه کردی؟» عرض کرد: یا رسول الله! داستان عجیبی دارند.
فرمود: چیست؟
عرض کرد: من در آن جا مشغول نماز بودم که ناگهان گرگی رو به گوسفندان آورد و به سوی آنان جهید، من پیش خود گفتم: ای خدا، نمازم! ای خدا، گوسفندانم! و عاقبت، نماز را بر گوسفندان ترجیح داده و هم چنان سرگرم عبادتم بودم. آن گاه شیطان در قلبم وسوسه می کرد که: ای ابوذر! چه می کنی، اگر گرگ به گوسفندانت بجهد و در حالی که تو سرگرم و مشغول نمازی، همه آن ها را هلاک می کند و چیزی که با آن زندگی تو اداره می شود و با آن امرار معاش می کنی، باقی نگذارد؟
من در برابر این وسوسه های شیطانی گفتم: یبقی توحید الله، والإیمان بمحمد رسول الله (ص)، و موالاه أخیه سید الخلق بعده علیّ بن أبی طالب، و موالاه الأئمه الطاهرین مِن وُلده، و معاداه أعدائهم؛ وکلّما فات من الدنیا بعد ذلک سهلٌ: من در آن هنگام، توحید و پرستش خدا و ایمان به محمد بن عبدالله و دوستی برادرش علیّ بن ابی طالب و دوستی ائمه طاهرین از فرزندان او و نیز دشمنی با دشمنان آن ها را دارم و با وجود این ها هر چه از دنیا از کف من برود و نابود شود، سهل و آسان است.
خلاصه، من به نماز خود مشغول شدم و به خاطر گوسفندان، دست از عبادت برنداشتم. در این اثنا، گرگی آمد و گوسفندی را گرفته و برد، من هم کاملاً فهمیدم. سپس شیری پیدا شد و رو به آن گرگ آورده و او را دو قطعه کرد و آن گوسفند را رها کرد و به گله گوسفندان برگردانید، سپس آن گرگ، به قدرت الاهی، زبان گشود و فریاد زد: ای ابوذر! مشغول نمازت باش؛ زیرا که خداوند، مرا موکل گوسفندان تو گردانیده تا نماز تو انجام شود.
از این صحنه، آن قدر تعجب بر من دست داده بود که جز خدا کسی نمی داند. در این حالت، رو به نماز آوردم و دیدم بار دیگر آن شیر نزدیک آمد و گفت: برو به سوی محمد (ص) و سلام برسان و او را خبر ده که خداوند رفیق تو را که نگهبان شریعت تو است گرامی داشته و شیری را موکل حفظ و حراست گوسفندانش نموده است.
آن گاه، تمام حاضرین مجلسِ رسول الله (ص) از شنیدن این داستان شگفت انگیز، متعجب شدند و بر ایمانشان افزوده شد.
منابع
1- نیشابوری، عبدالحسین. تقویم شیعه، قم: انتشارات دلیل ما، 1387.
2- احمدی جلفایی، حمید. 40 قطب عرفانی. قم: انتشارات نسیم ظهور، 1391.
3- کریمی جهرمی، علی. شهید ربذه ابوذر غفاری، قم: انتشارات مهر استوار.
نظر شما