نوشتن دل و دماغ میخواهد و روزگار، روزگار بیدل و دماغیهاست. هزار و یک علت پیدا و ناپیدا کنار هم ردیف شدهاند، تا ابری بسازند و آسمان آفتابی دلهایمان را بپوشانند؛ خورشید امید اما هنوز در این آسمان ابری میتابد.
این روزها ما مردم بیشتر از هر وقت دیگری نیاز داریم احوال همدیگر را بپرسیم؛ بیشتر از هر وقت دیگری لازم است نفس به نفس هم بدهیم و کنار هم باشیم. باید برگردیم و گم بشویم در شلوغی دغدغههای همدیگر.
کنار هم بودن، دل آدمها را گرم میکند و دل که گرم باشد، هر چقدر هم که روزگار زمهریر بسازد، باکی نیست. دل که گرم باشد، آدم برای نوشتن، برای از خانه نوشتن، همیشه دل و دماغ دارد.
«ایرانشهر» همان از خانه نوشتن است؛ نوشتن از همراهیها و دل به دل هم دادنها و نفس به نفس هم انداختنها. ایرانشهر روایت قصههای ما مردم است؛ قصه آیینها و آداب زندگی در فلات پهناوری که ایرانزمین نام دارد؛ همان ایرانشهر آرمانی.
ایرانشهر، قصه ارزشهای مشترکی است که هویت ما را در این پهنه پهناور شکل داده؛ قصه تاریخی که بر ما گذشته و طبیعتی که ما را در برگرفته است؛ و حقیقت آنکه در هزارههای پرفراز و فرود تاریخ، همین ارزشها ما را زیر یک پرچم، و در کنار هم نگاه داشته است. ما مردم، شبهای بلند تاریخ را کنار همین آتش گرم ماندهایم و گذراندهایم.
اینجا در سرویس ایرانشهر، از همین آتش مینویسیم.
نظر شما