در معرفی خودشان گفتهاند: گروه خودجوش «نفس زمین»، پاکسازی طبیعت و محیط زیست، خوب کردن حال زمین و زمینیها. در این گروه البته غیر از پاکسازی طبیعت، کارهای خوب دیگری هم انجام میشود؛ از جمع کردن در بطریها بگیر تا پاکسازی خیابانهای اطراف حرم مطهر در مناسبتهای مذهبی، پخت غذا برای آسیبدیدگان اجتماعی و نیازمندان، درختکاری و...؛ هدایت همه این برنامههای خوب با مریم ممشلی است که سه سال است بیوقفه ادامه داشته است. او البته بارها در این گفتوگو تأکید کرد همه این کارهای خوب با همراهی دوستان خوب و دلسوز طبیعت و محیط زیست انجام شده است.
کودکی و طبیعت
من سال ۱۳۵۶ در شهر بجنورد متولد شدم، اما اصالتم به گنبدکاووس برمیگرد و در مشهد زندگی میکنم. در کودکی با خانوادهام زیاد به کوه و جنگل میرفتم. پدرم وکیل دادگستری و مادرم فرهنگی است. به نظرم هرچه دارم از آنها یاد گرفتهام، بنابراین میتوان گفت کاری که من در حال حاضر انجام میدهم ریشه در کودکیام دارد. مثلاً مادرم همیشه دو عدد نان و مقداری پنیر به کلاس درسش میبرد و آنها را روی میز میگذاشت تا هر کدام از دانشآموزان چند لقمه بخورند.
نمیگویم به خاطر فقر بود، اما بعضی از بچهها به دلایل مختلف بدون صبحانه سر کلاس حاضر میشدند و همین سبب میشد مادرم به فکر آنها باشد.
من محبت کردن را از مادرم یاد گرفتم، برای همین در کنار کارهای زیستمحیطی که انجام میدهم، سعی میکنم از این فضاهای خیرخواهانه برای آدمها هم دور نمانم.یادم هست پدرم انواع درختها را برای ما شرح میداد، به ما توضیح میداد چه میوههایی را نباید جمع کنیم، چرا نباید صدفها را جمع کنیم و به خانه ببریم و چیزهایی از این دست که این روزها در فضای مجازی درباره این معضلات زیستمحیطی چیزهای زیادی دست به دست میشود. آن زمان این نکات را از پدرم یاد میگرفتم البته با زبان ساده.
هفت یا هشت سال پیش بود که ماجرای پاکسازی طبیعت از زبالهها برایم به یک دلمشغولی جدی تبدیل شد. وقتی به طبیعت میرفتم و آن همه زباله را میدیدم دلم میخواست به سهم خودم قدمی بردارم؛ با این کار حس خوبی پیدا میکردم و اگر حال و احوال روحیام خوب نبود پاکسازی برایم حکم ریکاوری را داشت. من آنقدر از رفتن به طبیعت انرژی میگرفتم که انجام آن را به دیگران هم سفارش میکردم، همانطور که همین حالا هم سفارش میکنم. اگر در کنار رفتن به طبیعت بتوانیم برای طبیعت قدمی هم برداریم و به سهم خودمان در پاکسازی آن از زبالهها کمک کنیم که بسیار بهتر است. وقتی رفتن به طبیعت میتواند این همه به ما انرژی مثبت بدهد چرا نباید در قبال این هدیه ارزشمند، کاری برای مادرمان زمین انجام دهیم؟
«نفس زمین» را راه انداختم
تا پیش از اینکه کرونا همهگیر شود و همه چیز را تحت تأثیر قرار دهد، بیشتر اوقات آخر هفتهها خانوادگی به شمال میرفتیم و معمولاً هم به جنگل گلستان. در آن سفرها برادرم و یا خواهرهایم نیز با دوستانشان از شمال به ما ملحق میشدند و بخشی از حاشیه جاده گلستان را که وضعیت بسیار بدی داشت پاکسازی میکردیم. هم کرونا که برای مدتی سفرها را تعطیل کرد و هم گرانی بنزین سبب شد آن سفرها به آن شکل و شدت ادامه پیدا نکند، برای همین در مشهد دنبال گروهی بودم که با آنها همراه شوم.
دلم میخواست حالا که نمیتوانم برای پاکسازی به شمال بروم همین کار را در مشهد انجام دهم که در این مسیر با آقای میلاد لطفی آشنا شدم. مدتی با ایشان و دیگر دوستان کار پاکسازی را انجام دادیم اما پس از ۶ ماه به دلایلی دو گروه شدیم و من گروه نفس زمین را تشکیل دادم که فعالیتهایش تا امروز ادامه دارد.
پس از اینکه خواستم خودم گروهی زیست محیطی تشکیل دهم، یک روز تصمیم گرفتم با دو سه نفر از دوستانم به طبیعت برویم تا هم پیادهروی کنیم و صبحانهای در طبیعت بخوریم و هم همفکری داشته باشیم که چگونه کار کنیم. یادم هست آن روز به پارک پردیس در حاشیه جاده شاندیز رفتیم. پس از اینکه صبحانه خوردیم شروع کردیم به جمعآوری زبالههای حاشیه جاده شاندیز. از ساعت ۹ تا ۱۱ مشغول جمعآوری زبالهها بودیم. در همان دو ساعت بیش از ۱۰ نایلون زباله جمع کردیم. آن روز پس از دو ساعت به خانه برگشتیم اما احساسمان این بود کار را نیمهتمام رها کردهایم، برای همین دو سه روز پس از آن ماجرا به حاشیه جاده شاندیز رفتیم تا باز هم پاکسازی داشته باشیم. آن روز تصمیم گرفتیم تا عید حاشیه جاده شاندیز را پاکسازی کنیم. این مداومت بر پاکسازی حاشیه جاده شاندیز سبب شد گروه ما بیشتر دیده شود و اصلاً اینکه بعضی از مسئولان با گروه ما همکاری خوبی دارند به همین دلیل است که میبینند بهطور مداوم برنامه داریم. پروژه پاکسازی جاده شاندیز چند ماه طول کشید و این پیامی هم بود برای دیگران که بدانند عدهای به آن جغرافیا تعصب دارند و برای تمیز کردن آن وقت گذاشتهاند.
شهرک پرستو در آن منطقه سبب شده بود به علت برخی مشکلات و ناهماهنگیها، برخی شهروندان زبالههایشان را در حاشیه جاده رها کنند. این دلیل شد تا برای حل برخی مشکلات پیگیری داشته باشیم تا مشکل زبالههای حاشیه جاده هم برطرف یا کمتر شود. یکی از اتفاقات خوبی که با پیگیریها انجام شد این بود سطل زباله در ورودی شهرک نصب شود.
بعضیها برای سگهای بیصاحب در آن مسیر غذا میریختند با هماهنگیهای انجام شده، سولهای برای سگهای ولگرد در نظر گرفته و کارهای خوب دیگری هم انجام شد. نمیخواهم بگویم همه این کارها را گروه ما انجام داد اما خوشحالیم گروه ما هم بخشی از این اتفاقات خوب بوده است. در ماجرای جاده شاندیز به آنچه ایدهآلم است و دوستان همگروهم دنبال آن هستند، نرسیدیم اما خوشحالیم دست به دست هم دادیم و به سهم خودمان کاری کردیم و الان که مسیر را با سه سال پیش مقایسه میکنم، میتوانم تغییر را احساس کنم.
دعوتید به پاکسازی
الان جمعهها از شهرداریها، دهیاریها و جاهای مختلف تماس میگیرند تا در شهر یا روستای آنها برنامه پاکسازی داشته باشیم. دوستانی اهل طبیعت در جاهای مختلف هماهنگی لازم را انجام میدهند و ما به عنوان میهمان، پس از عزیمت به نقطه در نظر گرفته شده، به پاکسازی منطقه میپردازیم. مثلاً چند وقت پیش برای پاکسازی سد فریمان توسط دوستان طبیعتدوست هماهنگی لازم با مقامات انجام شد و ما که حدود ۳۰ نفر بودیم رفتیم و پاکسازی اطراف سد را انجام دادیم. شاید تعداد اعضای گروه ما در برنامههای مختلف زیاد نباشد اما خوشحالم که کارهای بزرگی انجام دادهایم.
ما برای رفتن به همه این برنامهها از وسایل شخصی خودمان استفاده میکنیم. هم خودم ماشین دارم و هم دخترم و اگر دخترم نتواند برنامهای را با ما همراهی کند ماشینش را در اختیار یکی از دوستانمان قرار میدهد که گواهینامه دارد.
چیزهای دیگری مثل پلاستیک، دستکش و کاور را تا امروز خودم فراهم کردهام. چکمه نیاز داشتیم که شهرداری شاندیز در تهیه آن با ما همکاری کرد و الان که به تعدادی چکمه دیگر نیاز داریم شهرداری طرقبه قول همکاری دادهاست.
به نظرم باید درباره حمایت و حفاظت از محیط زیست کارهای جدیتری انجام دهیم. مثلاً در جاده شاندیز یا بعضی جادههای دیگر مشهد، تابلوهای تبلیغاتی بزرگی درباره فعالیت فلان رستوران به تعداد زیاد میبینید، اما بین آن همه تبلیغات، تابلویی نمیبینیم که روی آن نوشته شده باشد: زبالههایتان را در طبیعت رها نکنید، زبالههایتان را از ماشین به بیرون پرت نکنید و فرهنگسازی از این قبیل. فکر کنید اگر مسافرانی که این مسیر را طی میکنند تا به رستوران یا مسیرهای گردشگری بروند، تابلویی ببینند با این نوشته که این مسیر هر هفته توسط مردم پاکسازی میشود، حتماً آنها هم بیشتر به فکر طبیعت خواهند بود و کمتر زباله خواهند ریخت. به نظرم در این حوزه هم دوستان محیط زیست و هم دوستان شهرداری باید کار کنند.
زمانی با حرکتی به نام آرتوان آشنا شدم که در بطریها را جمعآوری و با فروش آنها برای افراد نیازمند ویلچر تهیه میکنند. وقتی با فعالیتهای این گروه آشنا شدم، تصمیم گرفتیم ما هم در این حوزه فعالیت داشته باشیم. اگر آرتوان در این حوزه فعالیت و فرهنگسازی نمیکرد، من هم متوجه نمیشدم که میشود با در بطریها کار ارزشمند خرید ویلچرها را انجام داد، پس نیاز است در حوزههای مختلف فرهنگسازی انجام شود تا مردم با ما همراه شوند.
من ریاکارم
فعالیت ما برای کارتنخوابها با عنوان «من ریاکارم» انجام میشود. سه شب مانده به شب یلدای ۱۳۹۸ یکی از دوستانم که در آلمان زندگی میکند به دلیل فوت پدرش به ایران آمده بود. مراسم سوم آن مرحوم را برگزار کرده بودند و قرار بود به آلمان برگردد که با من تماس گرفت و گفت از مراسمی که داشتهایم دو قابلمه برنج اضافه مانده و نمیدانم با این برنجها چکار کنم. از دوستم فرصت خواستم و همان شب این ماجرا را استوری کردم، چون ما اندازه ۲۰۰ نفر برنج داشتیم اما خورش یا چیز دیگری کنار برنج نداشتیم. خوشبختانه همان شب از طرف آشپزخانه ریختهگرزاده به من پیام دادند که جریان برنجها چیست؟ ماجرا را توضیح دادم و گفتم نیاز به خورش یا هر چیز دیگری داریم که بشود کنار این برنج به نیازمندان داد. خوشبختانه با همکاری و پیگیری ایشان، از چند آشپزخانه دیگر هم به ما چیزهایی مثل خورش قورمهسبزی، مرغ، قیمه و... رسید و آن شب چهار نوع غذا داشتیم. وقتی غذاها تکمیل شد، یکی از دوستانم پیشنهاد داد غذاها را به گرمخانه سبز ببریم. یادم هست آن شب نم برفی هم میبارید و خلاصه به سختی غذاها را به خانه سبز بردیم. وقتی ماجرا را به نگهبانی خانه سبز گفتم، گفتند باید هماهنگ کنم. با چند جا تماس گرفتند تا هماهنگی انجام شد، چون گفتند خودمان آشپزخانه داریم. آن شب غذاها را به خانه سبز تحویل دادیم اما جرقه پخت غذا برای کارتنخوابها از همان جا زده شد.
نخستین غذایی که دادیم با کمک خانمی بود که پول جمع میکرد و چهارشنبهها غذای نذری به حاشیه شهر مشهد میبرد. یادم هست در نخستین برنامه به منطقهای در حاشیه مشهد رفتم و با دیدن وضعیت کارتنخوابها و زندگی آنها گریهام گرفت، چون نه میدانستم چنین منطقهای وجود دارد و نه اینکه بعضی آدمها در آن وضعیت بد زندگی میکنند. در آن برنامه فهمیدم گاهی میشود با یک پیام، آدمهای مهربان زیادی را با خودت همراه کنی و همین شد که تصمیم گرفتیم دوشنبههای اول هر ماه طبخ غذا برای کارتنخوابها داشته باشیم که تا امروز ادامه داشته است. چیزهایی که برای کارتنخوابها میپزیم پخت خانگی است. مثلاً اگر عدس پلو میپزیم و به آن گوشت چرخ کرده و کشمش میزنیم، کنارش سالاد شیرازی هم میگذاریم، چون فکر میکنم شاید طعم خانگی غذایی که میدهیم جرقهای شود برای اینکه یک کارتنخواب به یاد خانه بیفتد و مسیر زندگیاش را عوض کند. گاهی مثلاً برای هزار و ۵۰۰ نفر سالاد الویه درست کردهایم که همه اینها را با عشق انجام میدهیم.
دیدار با شهدای گمنام
پدربزرگ پدریام ۲۷ سال مفقودالاثر بود. گریههای پدرم را در دوری ایشان بارها دیده بودم. یادآوری آن خاطرات برایم سبب شد برنامه «نذر من» را انجام دهیم. چند سال پیش به مزار شهدای گمنام در بهشت رضا(ع) سر زدم. همان دیدار با چند نفر از دوستان سبب شد سر زدن به مزار شهدای گمنام و غبارروبی مزار آنها یکی دیگر از برنامههای زندگی من شود که پنجشنبهها انجام میشود. چه سرما بوده و باران، چه تابستان داغ سعی کردهایم با دوستانمان حتماً برویم. حس و حالی از آن دیدارها گرفتهایم که قابل گفتن نیست. البته همان توجه ما به مزار شهدا سبب شده است متولیان هم بیشتر حواسشان به سنگ قبرها باشد و آنجا هم اتفاقهای خوبی برای مزار شهدا افتاد. این برنامه برای من و دوستان اینگونه است که احساس میکنیم شهدا منتظر ما هستند برای همین آن را تعطیل نکردیم. پس از غبارروبی مزار شهدای گمنام، دستهجمعی به آرامگاه خواجه اباصلت میرویم و پاکسازی و تمیزی آنجا را انجام میدهیم. خوشبختانه هر دفعه به آرامگاه خواجه اباصلت میرویم آدمهایی منتظر ما هستند تا در بطریهایی را که جمع کردهاند به ما تحویل بدهند. باید ببینید این کار را با چه شوق و اشتیاقی انجام میدهند.
همراهی با پاکبانها
سه سال پیش، شب چهارم یا پنجم محرم، یکی از دوستانم با من تماس گرفت و دعوتم کرد با همدیگر به حرم مطهر برویم. یادم هست وقتی به حرم مطهر رسیدیم باران تندی گرفت و عده زیادی داشتند از حرم بیرون میزدند، چون مردم با عجله از حرم بیرون میرفتند نایلونهایی که برای کفشها گرفته بودند اینجا و آنجا روی زمین مانده بود، از طرفی همزمان دیدم پاکبانها در همان وضعیت دارند به وظیفه خودشان عمل میکنند، برای همین ما دو نفر هم دست به کار شدیم تا کمی از زحمت آنها را کم کنیم. آن شب وقتی پاکبانها متوجه کمک ما به خودشان شدند خیلی از ما تشکر کردند و این حس خوب به ما انگیزه داد فردا شب دوباره اطراف حرم باشیم و تا شب شام غریبان برنامه را هر شب انجام دادیم. خوشبختانه دوستان دیگر هم به ما ملحق شدند و این، انگیزهای شد برای اینکه در مناسبتهای دیگر و سالهای بعد هم برنامه را پیگیری کنیم.در برنامه آخر صفر هم تصمیم گرفتیم از همان سال به بعد در مسیر آمدن زائران پیاده باز هم کار پاکسازی را انجام دهیم. البته در این مسیر سعی کردیم فرهنگسازی هم داشته باشیم، برای همین امسال با کمک شهرداری بنرهایی در خیمههای پذیرایی نصب کردیم، با مضمون اینکه از لیوان خودمان استفاده کنیم و چیزهایی از این قبیل تا فرهنگسازی هم انجام شود.
آرزوی من
آرزوی من این است جایی را داشته باشم برای بچههای بازمانده از تحصیل تا دو کارکرد داشته باشد، هم به آنها سواد یاد بدهم و هم در کنار آن، شغلی یاد بگیرند تا بتوانند گلیم خودشان را از آب بکشند و کمکی برای خانوادهها باشند.
یک زباله بردار
ما در گروه نفس زمین به دنبال این هستیم که شعار «یک زباله بردار» را به صورت یک فرهنگ در جامعه جا بیندازیم چون اگر هر یک از ما، خودمان را مسئول برداشتن حتی یک زباله از روی زمین بدانیم، کمتر شاهد این همه زباله در شهر و بیرون شهر خواهیم بود. از طرفی کسی که خودش را مسئول برداشتن حتی یک دانه زباله در روز بداند دیگر زباله هم نمیریزد و این یعنی فرهنگسازی.
نظر شما