به گزارش قدس خراسان، در روزگاری که آش مطالبهگریها گاهی آنقدر شور میشود که ایثار و فداکاری تبدیل به مفاهیمی آرمانی و دور از ذهن میشوند، تصور اینکه برای حفظ وطن، جان عزیز را کف دست بگذاری، لباس رزم بپوشی و پشت پا به همه تعلقات دنیویات بزنی، خیلی سخت است. در جنگ تحمیلی که از ۳۱شهریور سال۱۳۵۹ آغاز شد و تا ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ ادامه یافت، ۱۹۷ هزار و ۳۳۷ نفر به فیض شهادت نائل شدند.
طبق آنچه رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران چندی پیش در مصاحبه رسمی به رسانهها گفت، خراسان رضوی با ۱۵هزار و ۱۴۴ شهید پس از استانهای اصفهان و تهران دارای بیشترین تعداد شهید در میان استانهاست.
بر اساس این گزارش، خراسان رضوی با ۵۳ هزار و ۴۸۵ جانباز از مجموع ۶۲۹ هزار و ۳۹۰ جانباز در کل کشور، دارای رتبه دوم پس از استان تهران است.
سید حسن خادم متولد سال ۱۳۴۵ است که در ۱۶ سالگی به تعبیر خودش با لطایفالحیل به جبهه رفت. او که حالا دارای مدرک کارشناسیارشد در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی است، سالها پیش زمانی که دانشآموز سال اول رشته برق در هنرستان بود، میشنود امام خمینی(ره) شرکت در جنگ را یک واجب عنوان کردهاند و این موضوع میشود نقطه عطف زندگی نوجوانی که حالا با عنوان جانباز بالای ۵۰ درصد با ما گفتوگو میکند.
۳ مرتبه درخواستم برای اعزام به جبهه رد شد
وی میگوید: آن زمان برای دفاع از کشور در برابر ارتش بعث، سن و سال مطرح نبود؛ از نوجوان کم سن و سال تا پیرمرد ۹۰ساله هر کس احساس تکلیف کرد، راهی جبهه شد. خانواده من ابتدا خیلی موافق نبودند؛ اما در نهایت توانستم رضایت ضمنی آنها را جلب کنم و راهی شوم. البته کار خیلی سخت بود و به خاطر جثه کوچکی که داشتم، سه مرتبه درخواستم برای اعزام به جبهه رد شد تا اینکه بار آخر با لطایفالحیل توانستم موفق شوم. همزمان با آموزش رزم مقدماتی، آموزشهای امدادگری هم دیدیم و در دی ماه سال ۶۱ به عنوان امدادگر راهی خط مقدم شدیم.
شکست تلخ در نخستین عملیات
آن طور که میگوید، نخستین عملیاتی که پس از اعزام به جبهه در آن شرکت کرد، والفجر مقدماتی بود: «این عملیات بینظیر به خاطر خیانت فرمانده نیروی دریایی ارتش در آن زمان با شکست مواجه شد؛ عملیاتی که آنقدر مهم بود و میتوانست سرنوشت جنگ را تعیین کند».
خادم ادامه میدهد: ما تا یکی دو هفته پس از عملیات در خط مستقر بودیم؛ اما به خاطر شکستی که داشتیم، صدام ادعا کرده بود ۱۳۰ هزار اسیر در این عملیات گرفته است. ایران برای اینکه ادعای پوچ صدام را برملا کند، ما را با هواپیمای مسافربری از اهواز فرستادند به یک مرخصی سه روزه به شکلی که برخی حتی در هواپیما ایستاده بودند و ما دستههای میان صندلیها را برداشتیم تا بتوانیم هر ۶ نفر روی یک صندلی چهار نفره بنشینیم. این برای سرعت بخشیدن به کار جابهجایی بود تا خانوادهها ببینند فرزندانشان اسیر نشدهاند و ادعای صدام کذب است.
وی درباره ماجرای مجروحیتش در عملیات «والفجر یک» این طور روایت میکند: عملیاتی که در دهه فجر سال ۶۱ با شکست مواجه و به همین دلیل مقدماتی نامیده شد، در فروردین سال ۶۲ دوباره با همان طرح و ایده تکرار شد؛ اما متأسفانه این بار هم در نتیجه خیانت همان فرد یعنی ناخدا افضلی با شکست و خسارتهای بسیار بیشتر و جبرانناپذیر خاتمه یافت. این بار اما این خیانت برملا و آن فرد محاکمه شد.
ناخدا افضلی خائن، که بود؟
وقتی صحبت به اینجا میرسد، به یاد میآورم ناخدا بهرام افضلی فردی است که داستان خیانتش را در کتاب «جاسوسبازی۲» خواندهام. او که فرمانده نیروی دریایی ارتش بود، به جرم دادن اطلاعات نظامی ایران در زمان جنگ به شوروی، اعدام شد. ناخدا افضلی از خرداد ۵۹ فرماندهی نیروی دریایی ارتش را بر عهده داشت. در جریان بازجوییها مشخص میشود او از بهار ۵۸ یعنی زمانی که معاون نیروی دریایی بوده، جذب تشکیلات مخفی حزب توده شده است. خرداد ۵۹ وقتی بنیصدر تصمیم گرفت فرمانده جدیدی برای نیروی دریایی انتخاب کند، از میان دو گزینه موجود، افضلی انتخاب شد. از این پس بود که دسترسی نهادهای اطلاعاتی شوروی به اطلاعات تا رده به کلی سری نظامی ایران بالا رفت. او اخبار مربوط به جبهه و جنگ، مباحث شورای عالی دفاع، خریدهای نظامی ایران تا شنیدههایش از معادلات و محافل سیاسی و سطح بالای کشور را به رابط حزب ارائه میکرد!
از این جانباز سرفراز درباره واکنش خانوادهاش زمانی که او را مجروح دیدند، میپرسم و او میگوید: همان طور که گفتم، ابتدا که قصد داشتم به جبهه بروم، خانواده به سختی موافقت کردند؛ اما وقتی رزمنده اسلام شدم، گویا آمادگی هر چیزی را داشتند. وقتی عملیات والفجر اتفاق افتاد، خبرهای متناقضی را به صورت غیررسمی دریافت کرده بودند و تصورشان این بود که جانم را در آن عملیات از دست دادهام؛ ولی وقتی در بیمارستان من را دیدند، با ملاطفت و دلسوزی زیادی برخورد کردند.
پرسشی که ذهنم را از ابتدای گفتوگو مشغول کرده، مطرح میکنم؛ این اتفاق یعنی قطع عضو چه تأثیری در زندگی شما گذاشت؟ او بیان میکند: الحمدلله اجازه ندادم این نقص عضو خللی در زندگیام به وجود بیاورد چه بسا برای من تبدیل به نقطه قوت شد؛ چرا که ارادهام را تقویت کرد و سبب شد در ادامه مسیر بیشتر از اینکه متکی به جسمم باشم، از روحم کمک بگیرم و توفیقات خوبی هم در این ۴۰ سال پس از مجروحیت برایم حاصل شده است.
نان و رب، خوشمزهترین غذا شد
همیشه شنیدن خاطره، آن هم خاطره مردانی که در سنگرها و خاکریزها روزها را شب کردند و شبها را به روز رساندند تا پای نامحرمان به داخل کشور عزیزمان ایران باز نشود، جالب و شنیدنی است.
خادم درباره یک خاطره جالبش از دوران دفاع مقدس بیان میکند: در زمستان سال ۶۱ چند شبانهروز متوالی پیش از عملیات، نان و پنیر تنها غذایی بود که داشتیم. پس از چند روز برخی از رزمندهها از گرسنگی بیحال شده بودند؛ اما دیگر نمیتوانستند نان و پنیر بخورند. با این شرایط کسی اعتراض و گلایه نداشت آن هم افرادی که برای دفاع از وطن، کیلومترها از خانوادهشان دور شده بودند. پس از چند روز یک قوطی رب به ما رسید و به عنوان ناهار نان و رب خوردیم و این شاید لذیذترین غذایی بود که در تمام عمرمان خوردیم. این خاطره خوبی بود.
آقا سید حسن پس از مجروحیت، مدتی به مشهد برمیگردد؛ اما سال ۶۴ پس از دو سال و نیم دوباره به جبهه میرود؛ ولی این بار یک پایش را در اثر مجروحیت قبلی در جبهه از دست داده بود. پس او را به گردان ادوات میفرستند.
وقتی درباره شیرینترین خاطرهاش میپرسم، میگوید: الان در ایامی هستیم که مصادف با شروع عملیات «والفجر۸» در سال ۶۴ است. صبح روز نخست عملیات، عصازنان از ساحل شرق اروند سوار قایق شدم و آن طرف اروند در ساحل دشمن، کار بزرگ و عظمت حماسه رزمندگان را مشاهده کردم و آنقدر این صحنهها برایم شیرین بود که خدا را شکر کردم. این عملیات را بزرگترین و حتی نقطه عطف عملیاتهای دفاع مقدس میدانند چون رابطه رژیم بعث با آبهای خلیجفارس قطع شد و ما با کویت هممرز شدیم.
وقتی ابرها به کمک رزمندگان آمدند
وی درباره امدادهای غیبی این عملیات عنوان میکند: از چند روز پیش از عملیات، آسمان در شب و روز بدون استثنا ابری بود. وقتی عملیات انجام شد، مرحوم آیتالله رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه گفت یکی از مواردی که موجب موفقیت این عملیات شد این بود که از چند روز پیش هوا ابری بود و ماهوارههای جاسوسی آمریکا که برای صدام اطلاعات جمعآوری میکردند، موفق نشدند تحرکات نظامی ما را پیش از عملیات رصد کنند.
خادم سومین مرحله حضورش در جنگ را مربوط به پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل بیان میکند و میگوید: پس از پذیرش قطعنامه، دشمن به شکل شدیدتری به کشور ما حمله کرد. از جنوب تا چند کیلومتری اهواز آمد. در غرب هم منافقان تا گردنه مرصاد آمدند تا به گمان باطل خودشان تهران را بگیرند. آن زمان هم دو ماه به جبهه رفتم.
نیت ازدواج با جانبازی که قطع عضو است
این جانباز مشهدی ماجرای ازدواجش را این طور روایت میکند: در تابستان سال ۶۵ زمانی که حدوداً ۲۰ ساله بودم، با دختر خانمی که نیت کرده بود حتماً با یک جانباز قطع عضو ازدواج کند، تشکیل زندگی دادم. زمانی که برای سومین بار به جبهه رفتم، یک پسر ۱۱ ماهه داشتم. در حال حاضر پنج فرزند دارم؛ دو پسر و سه دختر.
تاریخ تولد فرزندانش را که میگوید، متوجه میشوم دو فرزندش متولد دهه ۸۰ هستند. وقتی از سختی تفهمیم آرمانهای انقلاب و ارزشهای دفاع مقدس به نسل زد یا همان دهه هشتادیها میپرسم، میگوید: در یک جمله بگویم یکی از نعمتها و تفضلهای الهی است که این دو فرزند دهه هشتادی من در خیلی از زمینههای سیاسی، معنوی و انقلابی از من جلوتر هستند.
خبرنگار: معصومه مؤمنیان
نظر شما