به گزارش قدس آنلاین از ستاد خبری سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، اُلیور هریس استاد ادبیات امریکایی در دانشگاه دولتی کیلِ بریتانیا و رئیس انجمن مطالعات نسل بیت اروپاست. اُلیور هریس همچنین مشهورترین ویراستار رمانهای ویلیام باروز نیز است. امروز او را به عنوان معتبرترین محقق آثار ویلیام باروز میشناسند. تازهترین کتاب هریس بهنام «Two Assassins: William Burroughs and Hassan Sabbah» کار مشترک او و همکار ایرانیاش که نویسنده، مترجم و محقق ادبیات امریکایی در دانشگاه پاریس ۱۲، است، سال گذشته میلادی به کتابفروشیها آمد. این کتاب که به سیمای حسن صباح در ادبیات غرب به ویژه در آثار ویلیام باروز میپردازد، در ۳۶۰ صفحه و به زبان انگلیسی توسط انتشارات مولوکو در آلمان منتشر شد. از این کتاب در کنفرانس سالانه نسل بیت در پاریس در سپتامبر ۲۰۲۳ رونمایی و با استقبال مخاطبان در کمتر از یک هفته چاپ آن در اروپا و امریکا نایاب شد.
هر ساله در اردیبهشت ماه، نمایشگاه بینالمللی کتاب در تهران برگزار میشود. فکر میکنید بتوانید روزی به ایران بیایید و نسخههای انگلیسی و احتمالاً ترجمه فارسی آثارتان را برای مخاطبان ایرانی امضا کنید؟
بینهایت دوست دارم که روزی به ایران بیایم و در رویداد نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران شرکت کنم. برایم یأس آور است که این روز شاید به این زودیها از راه نرسد، اما لطفاً دعوتتان را باز بگذارید، چراکه نه، بله، من حتماً خواهم آمد!
شهریور ماه سال گذشته کتاب مشترک شما و فرید قدمی درباره سیمای حسن صباح در آثار ویلیام باروز به زبان انگلیسی توسط انتشارات مولوکو در آلمان منتشر شد. میدانم که استقبال خوبی از این کتاب شد و چاپ اول در همان ابتدا به فروش رفت. ممکن است در مورد این کتاب و تجربه مشترکتان در نوشتناش توضیح دهید؟
به عنوان محقق آثار باروز، همیشه سعی کردهام برای درک آثار او و منابعشان تحقیقاتی بدیع و اصیل انجام دهم. به عنوان یک محقق بریتانیایی، برای من این عمدتاً به معنای تحقیق در مورد فرهنگ امریکایی و همچنین فرهنگهای دیگر سرزمینهایی است که او درشان زندگی کرده بود، از مکزیک گرفته تا مراکش. من هرگز سعی نکردهام زندگینامهنویس باروز باشم، چراکه زندگی او اگرچه برایم بسیار جذاب است، در عین حال بسیار دور از زندگی شخصی و تجربه خودم بوده است. ۴۰ سال پیش، به محض این که برای اولین بار باروز را در شهر کانزاس امریکا ملاقات کردم، فهمیدم که من هرگز واقعاً او را درک نخواهم کرد. بنابراین، من روی زندگیِ آثار و نوشتههای او تمرکز کردهام، نه زندگی خود باروز.
از همان آغاز شکلگیری علاقهام به باروز در دهه ۱۹۸۰، از اهمیت حسن صباح برای باروز آگاه شدم، اما حسن صباح شخصیتی از گذشتههای دور و از فرهنگ و تاریخی بود که من تقریباً هیچ چیز دربارهاش نمیدانستم. من به حسن صباح به عنوان شخصیتی داستانی در آثار باروز علاقهمند بودم و اصلاً سعی نکرده بودم بیشتر درباره او به عنوان یک شخصیت تاریخی بدانم. زبان یکی از موانع آشکار بود و دانش من از ادبیات فارسی و تاریخ و مذهب ایران حداقل بود. (و همچنان نیز همین طور است.)
برای کتابهایی که در سال ۲۰۲۰ ویرایش میکردم، بهویژه «دستورالعملهای نبرد» از باروز، علاقه شگفت باروز نسبت به حسن صباح را بهطور گسترده بررسی کردم، اما فقط در محدودهای که توضیح دادم: یعنی تنها با تمرکز بر متون باروز. اگر به خاطر آشنایی با فرید و علاقهای که او در من برانگیخت نبود، هرگز جرأت تحقیق و نوشتن یک کتاب کامل درباره حسن صباح را نداشتم. همچنین فرید به من نشان داد که دانش من واقعاً چقدر محدود است. البته، زمانی که شروع به نوشتن کتاب کردیم، من سعی نکردم به محقق تاریخ پارسی یا مذهب اسماعیلی بدل شوم: آن را یکسره به فرید واگذار کردم. اما کار با هم به من کمک کرد تا داستان واقعی حسن صباح را بیابم و آنچه را که آشکارا از دیدم پنهان شده بود دریابم: اگر حسن صباح از تجربه من دور بود، به همان اندازه از خود باروز هم دور بود.
چرا باروز، این نویسنده امریکایی قرن بیستم، اینقدر نسبت به او شیفتگی پیدا کرد و مجذوبش شد؟ دیدم این کتابی که داریم مینویسیم بهواقع داستانی است درباره زندگی من در جستوجوی رد پای باروز، چراکه شیفتگی باروز نسبت به حسن صباح درست به موازات شیفتگی خود من نسبت به ویلیام باروز بود. ما هر دو مجذوب افرادی بودیم که از ما دور بودند و میدانستیم نمیتوانیم آنها را درک کنیم. البته ما هر یک به طرق مختلف به این دوری پاسخ دادیم. باروز به شیوهای تخیلی پاسخ داد و نسخه خودش از حسن صباح را به عنوان نوعی شخصیت تخیلی رادیکال خلق کرد، من هم به شیوهای آکادمیک به باروز پاسخ دادم و سعی کردم حقایق پنهان در پشت افسانهها را فاش کنم: چرا که باروز نیز تقریباً به همان اندازه حسن صباح شخصیتی افسانهای و پر رمزوراز بوده است. و آنچه که کتاب «دو آدمکش» (Two Assassins) را به چنین کتاب موفقی تبدیل کرد، فکر میکنم، این بود که من و فرید هر دو در این کتاب داستانهای شخصی خودمان را در بیان داستانهای ویلیام باروز و حسن صباح یافتیم.
ادبیات نسل بیت در ایران بسیار محبوب است و امروزه خوانندگان ایرانی به واسطه ترجمههای همکار ایرانی شما، با آثار آنها آشنا شدهاند. از جمله کتاب «ناهار لخت» که با مقدمهای از شما به زبان فارسی منتشر شده، همچنان در فهرست کتابهای محبوب ایرانیان قرار دارد. به نظر شما چرا ادبیات نسل بیت همچنان برای مخاطبان امروزی جذاب است؟
توضیح محبوبیت نسل بیت در نگاه اول آسان به نظر میرسد: آنها به عنوان گروهی از نویسندگان منحصر به فرد ظاهر شدند که آشکارا علیه همنوایی با ارزشهای اجتماعی و ادبی حاکم بر زمانه خود شورش کردند و با این کار، هم برای خوانندگانشان الهامبخش بودند، هم برای سایر هنرمندان، موزیسینها، فیلمسازان و دیگر افراد خلاق. از آنجایی که آن ارزشهای مسلط، اگر بخواهیم به کوتاهترین شکل ممکن بیان کنیم، همان «رؤیای امریکایی» بود، بیتها نقدی از درون خود سیستم امریکایی ارائه کردند که این امر جذابیت بسیار گستردهای داشت. با این حال، بخشی از این جذابیت خیلی سریع «امریکاییزه» شد و به مجموعهای از تصاویر اغواکننده از شورش تبدیل شد که دیگر نظام سرمایهداری را تهدید نمیکرد، چراکه همان طور که میدانیم، سرمایهداری سوار بر امواجِ تغییر رشد میکند و مخالفت را به مُد تبدیل میکند، و سیاست را به تیشرت.
بنابراین، در حالی که فکر میکنم علاقه به نسل بیت معمولاً با علاقهای باز و روشنفکرانه به فرهنگ بهعنوان عاملی برای مقاومت در برابر ارزشهای سرکوبگر ارتدوکس همراه است، اما همیشه در مورد اینکه چنین مواجههای چقدر رادیکال است تردید دارم. یکی از دلایل شک و تردید من این است که عناصر بسیار متفاوتی در نسل بیت وجود دارد، با تنوعی بسیار گسترده. برای مثال، جک کروآک همیشه محبوبترین نویسنده نسل بیت برای مردم بوده است، زیرا بینش او رمانتیکترین و حاوی کمترین تهدید برای وضعیت موجود است. باروز برای خوانندگانش همیشه چالش برانگیزترین و خطرناکترین بوده است. کار او همچنان که پیچیدگیهای بیشتری دارد در عین حال وحشیگری بیشتری هم دارد. این میان، معنویتگرایی خوشبینانهی گینزبرگ باز هم متفاوت است. یکی از چیزهایی که من در مورد «شبکهی مطالعات نسل بیت اروپا» (European Beat Studies Network)، که در دهه گذشته به مدیریت آن کمک کردهام، دوست دارم، این است که این شبکه افرادی را گرد هم میآورد که هر یک برای جنبههای متفاوتی از نسل بیت ارزش قائلاند، با این حال همه آنها چیزهای مشترکی دارند. به نظر من، بهطور کلی، جذابیت نسل بیت مربوط به تصاویر فریبنده نسبتاً کمعمقی است که از آن دریافت میشود، اما این تصاویر معمولاً دریچههایی به سوی علایق عمیقتر، خاصتر و حسی از اجتماع و باهم بودن باز میکنند.
در مورد علاقه ایرانیان به نسل بیت، برای من واقعاً شگفتانگیز بود که متوجه شدم بیتها چقدر در ایران محبوب هستند. شاید این فقط از روی ناآگاهی من باشد، چراکه مانند اکثر غربیها، من هم ایران را عمدتاً از روی کلیشههای رسانهای در گزارشهای خبری میشناسم؛ اما تصور میکنم که جذابیت نسل بیت برای خوانندگان ایرانی نهتنها به خاطر تصویر عصیانگر آنان یا حتی نه بهخاطر کتابهای خاصی از نویسندگان خاص است، بلکه به «صحنهای» نیز که بیتها شکل میدادند مرتبط است. یعنی همان صحنه و فضایی که گروهی از شاعران و هنرمندان که در کافهها با یکدیگر ملاقات میکنند شکل میدهند، همزمان با احساس هیجان ناشی از تلاشی گروهی و جمعی برای خلق چیزی بزرگتر از هر کاری که آدم به تنهایی میتواند انجام دهد، از پشت صفحه کامپیوتر یا در اتاق خانه. بیتها صحنهای از یک اجتماع خلاق میسازند، یک اجتماع آلترناتیو.
به نظر شما آیا ارتباط بین نویسندگان و مردم کشورهای مختلف میتواند در ترویج صلح و مدارا در بین ملتهای جهان تأثیر داشته باشد؟
بله، قطعاً همین طور است. البته همیشه بحث ترجمه هم مطرح میشود که مثلاً در متون نسل بیتی که فرید به فارسی ترجمه کرده است، چه چیزهایی گم میشود و به دست میآید. من از خواندن ترجمه باروز به فرانسوی ــ تنها زبان دیگری که میتوانم ادعا کنم آن را میفهمم ــ میدانم که ترجمه باروز چقدر دشوار است. خواندن کارهای او حتی برای اکثر خوانندگان انگلیسیزبان نیز بسیار دشوار است! بنابراین، اجتنابناپذیر است که یک مترجم بتواند تنها برخی از جنبههای فرم و محتوا را به اشتراک بگذارد، اما نه همهشان را. به عنوان مثال، «ترجمه» «ناهار لخت» از متن به فیلم توسط دیوید کراننبرگ ــ که فکر میکنم در ایران هم معروف است ــ در برخی سطوح موفق است، اما کراننبرگ کاملاً از طنز وحشیانه و خطرناک رمان باروز غافل شده است (به همین دلیل است که من این فیلم را چندان دوست ندارم، اگرچه معمولاً فیلمهای کراننبرگ را دوست دارم.)
با این حال، من مطمئن نیستم که باروز با هدف «ترویج صلح» موافق باشد یا نه. من البته به عنوان یک لیبرال خوب، میخواهم که این هدف متعلق به همه باشد. اما یکی از دلایلی که من بهسمت باروز جذب میشوم، بدبینی، کلبیمسلکی و صداقت اوست. او کاری نمیکند که آدم از خودش راضی شود یا اجازه نمیدهد خودمان را فریب بدهیم تا احساس خوشبینی کنیم. او خواننده را به چالش میکشد تا واقعبین باشد و دیدگاه او به هیچوجه اطمینانبخش نیست. در کتاب «شهرهای شبآشوب»، باروز بهصراحت در مورد مشکلات لاینحل جهان که از زمان انقلاب صنعتی شتاب گرفته است مینویسد و در مورد اینکه آیا آزادی از چنگال ستم امکانپذیر است یا نه، باروز میگوید: «فقط یک معجزه یا یک فاجعه میتواند آن آزادی را بازگرداند.»
ویلیام باروز دوست داشت به الموت ایران سفر کند، اما متأسفانه نتوانست. شما دوست دارید به کدام نقاط ایران سفر کنید؟ در کتاب «دو حشاشین» (Two Assassins) به فرش شیرازی خود و کتاب شعر خیامی که دارید اشاره کردهاید، آیا دوست دارید به نیشابور و شیراز سفر کنید؟
من سفر به هرجایی را دوست دارم. الموت که دیگر مسلم است و از آنجا که من همیشه با قالیچههای شیرازیام زندگی کردهام، سفر به آنجا لذت بسیاری برایم خواهد داشت.
امروز بسیاری از کتابخوانان ایرانی شما را به عنوان ویراستار و مهمترین محقق آثار باروز میشناسند و بسیاری کتاب کوچک «علامت خطر: ویلیام باروز در پاریس» را نیز از شما خواندهاند که به زبان فارسی منتشر شده. آیا چیزی هست که بخواهید در مورد آن با ایرانیها صحبت کنید و من در موردش نپرسیده باشم؟
راستش را بخواهید، فکر میکنم من باید بیشتر در مورد ایران و بهخصوص فرهنگ فارسی آگاه شوم تا بتوانیم گفتوگوی بهتری داشته باشیم. این به من کمک میکند تا بتوانم کاری را که انجام دادهام به خوانندگان ایرانی توضیح دهم و از طرف آنان نیز بشنوم که چگونه کار من را میخوانند و صدای مرا میشنوند. اکنون تنها چیزی که میخواهم بگویم این است که من استقلال سرسختانه ذهن و روح خشمگین و شرزه فرید را، در کنار تعهد استواری که در او دیدهام، ستایش میکنم. اگر این ویژگی نوعی ایرانیان است، پس من بیشتر از هرکسی میخواهم به کشور شما سفر کنم!
سیوپنجمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با شعار «بخوانیم و بسازیم» از ۱۹ تا ۲۹ اردیبهشت (۱۴۰۳) در محل مصلی امام خمینی(ره) به شکل حضوری و در سامانه ketab.ir به صورت مجازی برگزار میشود.
نظر شما