به برکت " آفتاب شهر بهشت"

 

زندگی ام سرشار از کرامت حضرت رضا(ع) است.
روایت اول- خواب طلایی
راحله ندافی مقدم: همه چیز از یک خواب شروع شد... خوابی شبیه یک رویا... خوابی که زندگی اش را دگرگون کرد... در خواب دید که حضرت زهرا(س) چند کتاب به او دادند و ازاو خواستند تا بخواند و بنویسد. عرض کرد: من سواد ندارم. اما باز ایشان همان سخن را تکرار کردند. از خواب پرید و چند روزی فکرش درگیربود که تعبیر این خواب چیست و خانم فاطمه زهرا(س) چه چیزی از او می خواهند؟ بالاخره با تمام سختی های زندگی روستایی اش تصمیم به تحصیل در نهضت سوادآموزی گرفت.
روایت دوم – طویل و رانندگی با تراکتور
در روستای طویل که در 100 کیلومتری مشهد است با همسر و 5 فرزندش زندگی ساده و درعین حال پرمشقت و زحمتی را میگذراند. هم پای مرد خانه روی زمین کشاورزی شان کار می کند. به امور خانه می رسد. گاوها را می دوشد. وگاهی حتی، تراکتورهم می راند! و با تمام اینها ازتربیت فرزندان هم غافل نمیشود. دو پسرش به تحصیل در حوزه مشغول اند. تنها دخترش را به خانه بخت فرستاده. دو پسر دیگرهم ضمن تحصیل به پدر و مادر در کارهای خانه و مزرعه کمک می کنند.
روایت سوم – و خوابی که می رود تا تعبیرشود...
پس از مدتی حس می کند باید آن خواب و رویا را به حقیقت نزدیک کند. به احترام حضرت فاطمه (س) ابتدا 1200 حدیث از پدر گرامی شان رسول اکرم(ص) ازکتب معتبری که ناخودآگاه و اتفاقی در دسترسش قرارمیگرفت جمع آوری کرد و 100 حدیث کوتاه و پرمحتوا را از بین آنها برای جوانان انتخاب کرد.
دوست داشت اثری از خود به یادگار بگذارد. پس به اداره ارشاد مشهد آمد و ازآنها راهنمایی خواست. او را به خانمی معرفی کردند و ایشان ویراستاری کتاب را انجام داد. حالا باید به فکر هزینه های چاپ کتاب می بود. طلاهایش را فروخت. چون عقیده داشت: حتی اگر یک حدیث این کتاب روی یک جوان تاثیر بگذارد ثواب همان یک حدیث برای دنیا و آخرتش بس است.
با مشقت فراوان و با همه ی مشغله های یک زندگی روستایی و با وجود دوری راه منزلش به مشهد در زمستان و برف و باران روستا، خود را به ویراستار و صفحه آرا و چاپخانه می رساند تا اینکه کتاب با عنوان " صد گل از بوستان محمد(ص)" در3000 نسخه چاپ شد.
اما باز هم فکر می کرد هنوز رسالت خود را دربرابر آن خواب و مکاشفه به پایان نرسانده است. به همین خاطر شروع کرد به نوشتن کتاب " معجزات و کرامات رسول اکرم(ص)". این کتاب را هم به کمک آن خانم به چاپ رساند. چندین کتاب دیگر هم با موضوعات روانشناسی خانواده ،داستان هایی برای کودکان و واجبات برای دختران خردسال را بصورت داستانی می نویسد. و بازهم دوست دارد درباره زندگی دیگر معصومین هم کتاب بنویسد.
کتاب خواندن های متوالی او را به این فکر واداشت که چقدر خوب است اگر کتابهایی تهیه کند و در اختیار مردم روستا قرار بدهد. و چون کتابخانه ای در روستایشان وجود نداشت با هزینه شخصی خود 30 جلد کتاب تهیه کرد و در اتاقی از منزل شخصی اش کتابخانه کوچکی به نام "فاطمه زهرا(س) " برای جوانان تشکیل داد که اکنون بالغ بر7-8 هزارجلد کتاب دراین کتابخانه وجود دارد که بجز مردم روستای خودش، از روستاهای اطراف ، دوستان ، آشنایان و بستگان مراجعه کنندگان وعلاقه مندان بسیاری دارد.
روایت چهارم - میزبان مهمانان حرم
شب مبعث است. چون همیشه که درهمه ی اعیاد و شهادت ها مراسمی در خانه برگزار می کند ، جشن کوچکی در خانه برای اهل روستا تدارک دیده که میفهمد برادرمجروحش حال خوشی ندارد و دلش می گیرد. شب درعالم خواب می بیند که به پابوس حضرت رضا(ع) آمده است. درهای حرم بسته است و کسی را، راه نمی دهند.اما او داخل می شود. دور تا دور صحن خادمان را می بیند که با چراغ های شمعی ایستاده اند. به طرف ضریح می رود و با گریه زیارت می کند. ناگهان می بیند که ضریح نورانی و گشوده شد و حضرت رضا(ع) جلو آمدند. می رود و خود را به پای ایشان می اندازد. حضرت (ع) با دستان مبارکشان او را بلند می کنند و یک بسته ی سبز که رویش آیه های قرآنی نوشته شده به او می دهند و می گویند:" برادرت خوب می شود. نگران نباش. ببین امشب چقدرمهمان دارم، به مهمانهایم برس." و او برمی خیزد و به دستور امام مهربانی از مهمانها پذیرایی می کند. ازخواب که بیدارمیشود از شادی در پوست خود نمی گنجد و متحیراست از اینکه چطور آنقدر لیاقت داشته که به حضور حضرت (ع) مشرف شود؟!
روایت پنجم- و "آفتاب شهر بهشت"...
بعد از آن خواب با خود می گوید حتما آقا(ع) ازمن انتظاراتی دارند. و شروع می کند به نوشتن کتاب "آفتاب شهربهشت"، زندگینامه حضرت(ع) از تولد تا شهادت بهمراه حدیث ها و معجزاتی از ایشان . و کراماتی که خود در زندگی اش از حضرت(ع) مشاهده کرده است. این کتاب برایش بسیار پرخیر و برکت است.هر وقت می خواهد نوشتن را آغاز کند وضو میگیرد و برای هرسطراشک میریزد و ازخود میپرسد به عنوان مجاور آقا(ع) برای ایشان چه کرده ام ؟!
بعد بفکرش می رسد که از "طب الرضا" هم در کتاب بنویسد. به دوستانش سپرده است که این کتاب را برایش پیدا کنند. خودش هم درکتابخانه های بسیاری به دنبال کتاب می گردد اما نمی یابد. به او می گویند در کتابخانه آستان قدس رضوی این کتاب موجود است.
به کتابخانه آستان قدس می رود اما به او می گویند : یا باید دانش آموز و دانشجو باشی یا مدرک دانشگاهی داشته باشی که بتوانی عضو کتابخانه شوی. دلش می گیرد. اما هروقت در زندگی به دربسته می خورد به پابوس آقا(ع) می آید و دورکعت نماز می خواند و از ایشان می خواهد اگرمصلحت است مشکلش را حل کنند. ازکتابخانه خارج می شود و به امام رضا(ع) می گوید:" من به برکت وجود شما دارم این کار را می کنم و چشم امیدم به شماست.کمکم کنید. دلم می خواهد از طب الرضا شما هم در کتابم بنویسم."
راز و نیازش که تمام می شود دوباره به کتابخانه می رود و به خانم مسئول آنجا می گوید: "از روستا آمده ام و درحال نوشتن کتابی درباره حضرت رضا(ع)هستم. به کتاب طب الرضا نیاز دارم .اما کارت عضویت کتابخانه ندارم." کتاب را برایش می آورند. می بیند حداقل400 صفحه است و یک ماه زمان می برد تا آن را مطالعه کند و دو ماه برای نمونه برداری از آن لازم است. ازمسئول آنجا می خواهد اگر امکان دارد کارت ملی یا شناسنامه اش را امانت بگذارد و کتاب را چند هفته ای با خود ببرد. می شنود که چنین کاری غیر ممکن است. دلش می شکند. اما باز هم ناامید نمیشود. به قسمت امانت آقایان می رود تا از آنجا هم پرس و جو کند. یکی از مسئولان آنجا وقتی جریان را می شنود می گوید: من کمکتان میکنم. کارت نویسندگی اش را می گیرد. کتاب را برایش می اورد. بعد هم نامه ای می نویسد و می گوید: می توانید با این نامه در بخش محققان و پژوهشگران کتابخانه عضو شوید. و او با چشمانی خیس ازاشک شوق با ناباوری سجده شکر به جا می اورد.
روایت ششم – کرامات حضرت رضا(ع)
به برکت نوشتن "آفتاب شهر بهشت" به عنوان خادم امام رضا(ع) پذیرفته می شود.
هیچ وقت آن شب برفی را فراموش نمی کند. شب جمعه است و نزدیک عید نوروز. آن شب مطابق معمول در حرم کشیک دارد. اما در روستا نزدیک به 70 سانتی متر برف آمده و ماشینی نمی تواند رفت وآمد کند تا او را به مشهد برساند. می نشیند واشک ریزان با خود می گوید که چرا لیاقت ندارد امشب را هم در حرم باشد. همان شب در خواب می بیند که به حرم آمده و می خواهد در مراسم صبح های دوشنبه که با همکارانش زیارت عاشورا می خوانند شرکت کند.اما دیر می رسد و دعا تمام می شود. پس از خواندن زیارت عاشوراهمه نزد سیدی که انجا حضور دارد می روند تا تاییدیه ی زیارتشان را بگیرند. ناگهان او را صدا میزنند و می گویند زیارت شماهم تایید شده. متحیرمیشود و میگوید: من تازه رسیده و در مراسم شرکت نداشته ام! وسپس از خواب می پرد. صبح همان روز یکی از مسولان حرم مطهر با او تماس می گیرد و می پرسد برای تعطیلات نوروز چه برنامه ای دارید؟ می اندیشد که حتما می خواهند برای دید و بازدید نوروز به روستای او بیایند. می گوید جایی نمی رویم و میشنود که: دوست داری به کربلا بروی؟ تا این جمله را می شنود دلش کنده می شود و به سمت کربلا پرواز می کند. هنوز در شوک است که باز می شنود اگرهمسرت اجازه می دهد مدارکتان را بیاورتا ما ترتیب کارها را بدهیم. به همسرش نگاهی می اندازد و اومی گوید: امام حسین (ع) تو را طلبیده و من نمی توانم حرفی بزنم. و او، همسر و دخترش روز اول نوروز با شوروشوق و ناباوری از این همه الطاف اهل بیت(ع) سفر رویایی خود را آغاز می کنند و پنجمین روز عید که مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) است به نجف می رسند . تمام زندگی او سرشار از عنایت خدا و معجزات و کرامات آقا امام رضا(ع) شده و هرلحظه بیش ازپیش به این باور می رسد که کتاب "آفتاب شهربهشت" دلیل این کرامات است.
روایت هفتم – وقتی خدا بخواهد...
کم کم شروع می کند به شرکت درمسابقات و جشنواره های مختلف ادبی کشور. در"ششمین و هفتمین جشنواره ملی داستانهای کوتاه رضوی(کبوترحرم)" شرکت میکند. در" اولین همایش سراسری علمی وپژوهشی نماز درآموزه های رضوی" که از سری برنامه های هشتمین جشنواره بین المللی فرهنگی هنری امام رضا(ع) است، با ارائه مقاله ای درخصوص اشاعه و ترویج فرهنگ منور رضوی با موضوع نماز شرکت می کند. کسب عنوان کتابیار برترشهرستان چناران درسال1389 ، و کسب عنوان رابط فعال نهضت سوادآموزی در حوزه کتاب و کتاب خوانی در سال 1389 و... برخلاف تصور خودش و اطرافیان گوی سبقت را از دیگر حریفانش که تحصیلات عالیه ای دارند، به آسانی می رباید و برگزیده ی جشنواره های ادبی میشود. او معتقد است که وقتی خداوند و حضرت رضا(ع) بخواهند به آدم عزت بدهند نمی گویند تو که هستی؟ مدرکت چیست؟ پیشه ات چیست؟
روایت هشتم- راز عاشقی
روزی با همسرش در یک ملاقات عمومی با مدیرکل ارشاد استان خراسان شرکت می کند و ایشان پس از دیدن کتابها و تقدیرنامه های جشنواره های کشوری با تحیر از او می پرسند: چه کرده اید که شامل چنین عنایتی از طرف خدا شده و این دریچه ی نور به سویتان گشوده شده است؟
لحظه ای به فکر فرو می رود و سپس می گوید: کارخاصی انجام نداده ام که در خوراین عنایت باشد. همیشه رضایت خدا برایم مهمترازهمه چیزبوده و هرسختی که در زندگی کشیدم خدا را نزدیکتر به خود حس کردم. و در 24 سال زندگی زناشویی ام سعی کردم رضایت همسر، پدرو مادر خود و پدر و مادر همسرم را جلب کنم.
هفته ای یک یا دوبارهرطورشده خودش را به حرم می رساند. اگرنتواند بیاید مثل عاشقی می ماند که از دیدار معشوقش بازمانده و مانند دیوانه ها می شود. هیچ گاه خود را در این جایگاه نمی دید و همه این الطاف را از عنایت پروردگار و حضرت رضا(ع) می داند و امیدواراست که تا آخر عمر این لیاقت را داشته باشد و تا زمانی که زنده است بتواند در خدمت حضرت و زائرانشان باشد و آرزومند است حضرت(ع) در آن دنیا هم ازعنایتشان کم نکنند و دستش را بگیرند. آرزوی او ابتدا فرج امام زمان(عج) است و شفای بیماران و اینکه اگر خدا بطلبد و امام رضا(ع) عنایت کنند به سفر حج مشرف شود.
 

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.