مولای من! بی قرارترین کبوترها بر فراز یادتان آرام میگیرند و همه گمشدهها در جست وجوی راه، نگاهشان را به سمت گلدستههای شما که نشان هدایتند، دوختهاند. و من که سقف دلم کوتاه است، در پناه بلندای گنبد شما در جست و جوی آسمانم.
در سقف کوتاه دلم ابرها تکه تکهاند و بارانی نمیبارد، ابرها سیاهند؛ مثل کلاغی که با حسرت به سپیدی کبوتران گنبد طلا مینگرد.
مولای من! ابرهای سترون دلم را با گوشه چشمی بارانی کنید و بگذارید کلاغها به آستانتان بیایند تا کبوتر شوند. دلم میخواهد کبوتر شوم. کبوتری از آن دسته که فقط برای پرواز بر فراز سقاخانه برگزیدهاید. من تشنه محبت و رأفتم. مهربان! سقاخانهات همه تشنگان را دریا دریا معرفت مینوشاند. میدانم لایق نیستم، اما در آستانه محبت شما در عجبم! چرا دستم به دامن نگاهتان نمیرسد؟! اگر چه کوتاهی از دست من است، شما بزرگوار و دستگیرید و دست نگاهم را پس نخواهید زد.
مولای من! از این آستانه امن و از خانه کریم، کجا بروم. امام آمدنها! آمدهام که بمانم. آمدهام که مجاور شوم و به شرافت همسایگی با شما افتخار کنم. همین که در کنار بارگاه آسمانی شما باشم، غنیمتی است که در حد و شمار نیست.
مولای من! آمدهام که دستانم را با اطمینان به پنجره فولاد گره بزنم و آرزوهایم را بر ایوان طلا، دخیل ببندم تا روحم شفا بگیرد و سقف دلم روشن شود. آمدهام تا دیگر تاریکی را با من کاری نباشد. آمدهام ضامنم شوید، تا برای همیشه دست صیاد گناه از سرم کوتاه شود و تیرهای فتنه شیطان به سنگ بخورد. آمدهام با هزار تقاضا و آرزو و دنیایی امید که شما قبله حاجاتید و کرم و مهربانی میراث قبیله شماست. من حتی پیش از آمدن میدانستم تهیدست برنخواهم گشت.
۱۲ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۳
کد خبر: 233144
تا به حال، آن قدرها که دلم میخواسته با نامتان خلوت نکردهام، امام پروازها و کبوترها! جای بودنتان هرگز در دلهای ما خالی نیست، حضور روشنتان دلهای ما و آسمان شهر را نور باران میکند.<BR>
نظر شما