چند روز پیش دوستم مسعود نبیدوست پستی برایم فرستاد که تصویری از همین هموطن مهربان با محیط زیست بود. محمدرضا خوبرو سوار بر موتور قدیمی ایژ در حال رساندن آب به پرندگان و چرندگان در کوهستان بود. از همان عکس هم میشد صفا و سادگی آقای خوبرو را دریافت برای همین با او تماس گرفتم تا کمی از کاری که میکند برایم بگوید. نکته جالب اینکه در زمان تماسم، او در کوه بود و برای پرندگان و حیوانات آب و دانه برده بود کاری که آن را چند سال است انجام میدهد.
باید به طبع بلند و مهربانی بیدریغ او درود فرستاد و دست مریزاد گفت و به داشتن هموطنانی چون او افتخار کرد.
یک اتفاق خیلی بد
من سال ۱۳۴۸ در روستای دستجه استان فارس به دنیا آمدم. روستای ما تقریباً ۵ کیلومتری با شهر فسا فاصله دارد. اگر بیشتر خواسته باشم درباره روستایمان برایتان بگویم میتوانم به این اشاره کنم که مردم روستای ما بیشتر دامدار و کشاورز هستند و شغلهای دیگری هم که وجود دارد مثل خیلی از روستاها، کارگری و اینطور چیزهاست. جمعیت روستا هم بالاست. نکته دیگری که میتوانم بگویم این است که روستای ما هم مثل خیلی از روستاهای کشورمان در این سالها از خشکسالیها آسیب دیده است و وقتی خشکسالی میآید، زندگی به نظرم برای همه مردم سختتر از آن چیزی میشود که باید باشد؛ چون بارندگی که کم شود خیلی از چیزها تغییر میکند حتی زندگی پرندگان و حیوانات. من در همین روستای خودمان تا کلاس دوم به مدرسه رفتم، اما پس از آن دیگر درسم را ادامه ندادم؛ چون در مدرسه به من گفتند تو یاد نمیگیری و بهتر است دنبال کار خانوادهات بروی. آن زمان ما گوسفند داشتیم برای همین دیگر به مدرسه نرفتم وقتی هم خانواده خواستند دوباره من را به مدرسه بفرستند سنم بالاتر رفته بود و خلاصه نتوانستم درسم را بخوانم. وقتی برای خدمت سربازی رفتم آنجا توانستم کمی درس بخوانم البته باز هم در حد همان دو سه کلاس و به اندازهای که بتوانم بنویسم یا چیزی را بخوانم.
به نظر من آدم از فردای خودش باخبر نیست و نمیداند چه اتفاقی قرار است بیفتد یک وقتی زندگی عادیمان را میکنیم اما ناگهان اتفاقی میافتد که همه زندگی ما را عوض میکند. برای من هم این اتفاق افتاد آن هم وقتی بود که سال1400 و در مسیر بندرعباس در تصادفی سه عضو خانوادهام یعنی دو دختر و همسرم را از دست دادم. دو عضو خانوادهام در همان لحظه تصادف از دنیا رفتند و یک نفر آنها که به کما رفته بود بعد از دنیا رفت. اتفاق بسیار بدی بود و برای من مثل یک شوک بود. وقتی اتفاقی به این بزرگی میافتد، روح و روان آدم از هم میپاشد و برای من هم همینطور بود. پس از آن ماجرا اصلاً حال و احوال من خوب نبود چون اتفاقی افتاده بود که منتظرش نبودم و به گونهای افسرده شده بودم.
روزی که به پرندهها آب دادم
پس از تصادف و رفتن همسر و دو فرزندم، یکی از روزهایی که برای بهتر شدن حالم به کوه رفته بودم وقتی نشستم تا استراحتی بکنم چند پرنده را دیدم که همان اطراف بودند. به خشکسالیها فکر کردم و با خودم گفتم این پرندهها و جک و جانورهای دیگری که در کوه زندگی میکنند از کجا آب پیدا میکنند و چه وضعیتی دارند؟ با این فکر کمی از آبی که همراهم داشتم را برای پرندگان ریختم چند دقیقه بعد دیدم آنها به آب نزدیک شدند و از آن آب خوردند. دیدن این صحنه برای من خیلی تأثیرگذار بود چون توانسته بودم به آن چند پرنده کمک کنم آنجا بود که تصمیم گرفتم به یاد عزیزان از دست رفتهام و برای اینکه حال خودم بهتر شود برای پرندگان و حیوانات در کوه آب و گندم ببرم.
وقتی که تصمیم گرفتم برای حیوانات آب ببرم، با خودم فکر کردم که میتوانم لاستیک ماشین را با بریدن تبدیل به آبشخور کنم و همین کار را انجام دادم چون بردن آن راحتتر بود و اولین آبشخور من با لاستیک ماشین سنگین درست شد.
پس از مدتی متوجه شدم چون رنگ لاستیک سیاه است آب توی آن خیلی گرم میشود و پرندهها و جانوران باید همان آب گرم را بخورند. از طرفی لاستیک جوری بود که یکی دو بار زیر آن مار بسیار بزرگی دیدم که برای خودم هم خطرناک بود. ممکن بود وقتی آب میبرم مار احساس ترس کند و به من حملهور شود برای همین تصمیم گرفتم با کمک دوستانم با سیمان و مصالح دیگر آبشخور درست کنم و آبشخور لاستیکی تبدیل به آبشخور سیمانی شد و اولین آبشخور را اینطور درست کردیم. یعنی مخزنی درست کردیم که وصل میشد به قسمت آبشخور و داخل آبشخور هم شناور گذاشته بودیم تا هر مقدار آبی که لازم است وارد آبشخور شود. اولین آبشخور را که ساختیم برای اینکه پرندهها و حیوانات در جاهای دیگر هم آب داشته باشند در پنج کوه نزدیک به روستایمان آبشخور درست کردیم. در این کار دوستانی هم بودند و هنوز هم هستند که به من کمک میکنند چه در رساندن آب و چه برای ساختن آبشخورها و جا دارد از همه آنها تشکر کنم.
من خیلی سواد استفاده از فضای مجازی را ندارم برای همین صفحهای که دارم با کمک دوستانم اداره میشود و گاهی فیلمی از فعالیت یا آبرسانی را در آنجا منتشر میکنیم که با استقبال خوب مردم روبهرو میشود. حتی کسانی هستند که از من میخواهند تا برای کمک به آبرسانی و رساندن گندم به پرندگان به آنها شماره حساب بدهم، اما این کار را دوست ندارم .دوست دارم خودم آن را انجام بدهم چون میدانم الان وضعیت اقتصادی مردم خوب نیست و خیلیها گرفتارند فقط گاهی که کسی مثلاً میگوید من چند کیلو گندم برای پرندگان نذر کردهام شماره حساب مغازهای که از ایشان گندم میخرم را به نذرکننده میدهم تا مستقیم پول را به مغازهدار پرداخت کند و من هم گندم را میبرم و در جاهایی که میدانم میریزم.
من، موتور ایژ و پرندگان
قبلاً کار من با ماشین سنگین بود، اما از یک جایی به بعد دیدم دیگر نمیتوانم به جاده بروم برای همین ماشینم را فروختم و با پساندازی که داشتم زندگیام میگذرد. در حال حاضر هم از همان پسانداز استفاده میکنم و البته گاهی دام هم دارم. یک پسر دارم که او هم الحمدلله اهل کار است، میماند زندگی خودم و این حیوانات و پرندگان که از پساندازم آن را اداره میکنم.
موتور من یک موتور روسی به نام ایژ است که قدیم در جاهای مختلف ایران بود، چون قدرت خوبی دارد و برای کوه و بیابان به درد میخورد و به راحتی میتوانم با موتورم روزی تا ۲۰۰ لیتر آب را به آبشخورها برسانم. گاهی شده که به خاطر بار زیاد موتورم و عمر بالایی که دارد خراب شده است مثلاً زنجیرش پاره شده و یا مشکل دیگری پیش آمده است. این جور وقتها زنگ میزنم به دوستانم تا به کمکم بیایند اگر دوست دیگری با من آمده باشد با موتورش بکسل میکند تا خودمان را به روستا برسانیم.
تابستان که هوا داغ بود و همانطور که گفتم خشکسالی هم بود سعی میکردم هر روز خودم را به آبشخورها برسانم. هر روز برای دو کوه آب میبردم و خلاصه آب مورد نیاز را تأمین میکردم اما الان که هوا کمی بهتر شده است آب دیرتر تمام میشود و میتوانم دیرتر آب ببرم، اما برای من لحظه غمگین وقتی است که ببینم آبشخوری خالی مانده است و پرندگان و حیوانات تشنهاند. تقریباً در ماه ۵ یا ۶ میلیون تومان و شاید هم بیشتر من برای آبرسانی و رساندن گندم به پرندگان و جانوران هزینه میکنم، اما تا همین حالا که با همدیگر صحبت میکنیم به شکلهای مختلفی برکت کمک به پرندگان را در زندگیام دیدم چه از لحاظ مالی و رزق و روزیام که میبینم بیشتر شده و پولم برکت داشته است چه از لحاظ حال خوبی که خودم دارم. وقتی آدم میبیند یک پرنده یا یک حیوان تشنه در کوه سر آبشخور میآید و به آن آرامش آب میخورد چه حال خوبی به آدم دست میدهد. البته همه آدمها حال خوبشان را از این راه پیدا نمیکنند اما خدا به من کمک کرده است که در این مسیر قدم بگذارم.
حرف زدن با پرندگان
آرزوی من همیشه این بوده که تا وقتی میتوانم خودم کارهایم را انجام بدهم، زنده باشم و وقتی که نتوانم و نیازمند کمک دیگران بشوم دیگر نباشم.
آرزوی دیگرم این است که خدا کمکم کند تا وقتی زندهام و توانی در بدن من هست در خدمت این پرندگان و حیوانات زبان بسته باشم، چون از آنها خیر و برکت دیدهام. بعد از اینکه زن و دو فرزندم از دنیا رفتند و از لحاظ روحی خوب نبودم کمک کردن به این پرندهها حالم را خوب کرد. روزهای اولی که برایشان آب میآوردم شاید از من میترسیدند اما حالا انگار صدای موتور من را هم میشناسند و با شنیدن آن زودتر جمع میشوند تا آب بخورند. بعضی وقتها که آنها را در حال آب خوردن نگاه میکنم گریهام میگیرد و این گریه به خاطر ذوق است به خاطر اینکه من هم توانستم به آنها کمک کنم.
خوشحالم که حالا پرندگان مونس و همدم من هستند. بعضی وقتها که آنها را در حال آب خوردن تماشا میکنم، با آنها حرف میزنم. از آنها میخواهم که برای همه گرفتارها دعا کنند، برای من دعا کنند و برای همه آنهایی که مریض هستند دعا کنند تا خدا آنها را شفا بدهد. شاید از نظر بعضی آدمها پرندهها حرف زدن ما را نفهمند و اصلاً نفهمند من چه چیزی از آنها میخواهم اما مطمئنم خدای پرندگان که این حرفها را میشنود. از نظر من به هر شکلی شده است همه ما باید به محیط زیست کمک کنیم .
فرقی هم ندارد این کمک کردن برای سبز ماندن یک درخت باشد یا اینکه کمک کنیم سگی که دست یا پایش شکسته است در عذاب نباشد و او را مداوا کنیم. من گاهی پیش آمده است این کارها را هم کردم مثلاً سگی آسیب دیده بود که به او کمک و درمانش کردم.
یا یک وقتی دیدم تولههای سگی را در چاله گودی انداخته بودند وقتی متوجه شدم با کمک دوستانم آنها را درآوردم. ائمه ما هم همینها را میگویند که باید به آنها عمل کنیم. برادرم میخواست به سفر کربلا برود و از من هم خواست با او بروم، اما من با خودم فکر کردم وقتی که نباشم حتماً این پرندهها و حیوانات تشنه میمانند برای همین گفتم نذر من با اجازه امام حسین(ع) این است که امسال برای پرندهها آب و غذا ببرم. امسال روز تاسوعا و عاشورا همین کار را کردم و امیدوارم قبول واقع شده باشد.
به نیت شفای مریضها
کسانی هستند که فکر میکنند شکار کردن این پرندگان یا حیوانات حالشان را خوب میکند. مثلاً چند وقت پیش با یک شکارچی روبهرو شدم که پرندهای را شکار کرده بود و برخوردی هم پیش آمد با این حال با او صحبت کردم و قول داد دیگر پرندهای را شکار نکند. من هم روی همین قولی که داده بود گذشتم، اما گفتم اگر متوجه بشوم که دوباره شکار کردهای، هم به مراجع قضایی اطلاع میدهم و هم از طریق صفحهای که دارم اطلاعرسانی میکنم که موجب آبروریزی شود. شکر خدا الان دوستان و همولایتیهایی دارم که آنها هم حواسشان به آبشخورها هست تا شکارچیها مزاحمتی برای پرندگان ایجاد نکنند.
خداوند این طبیعت زیبا را در اختیار ما قرار داده است تا از آن استفاده کنیم، اما ما آدمها بعضی وقتها ناسپاس هستیم و نمیدانیم طبیعت چه ارزشی دارد برای همین آن را با دست خودمان خراب میکنیم. مثلاً همین چند روز پیش بود که در برگشت از آبرسانی برای پرندگان با زبالههایی روبهرو شدم که رها شده بودند. وقتی توقف کردم دوستم که همراهم بود علت را پرسید چون زبالهها را ندیده بود. به دوستم گفتم میخواهم این زبالهها را جمع کنم. خلاصه در حین جمع کردن زبالهها به دوستم گفتم بعضیها واقعاً نمیدانند که نباید این زبالهها را در طبیعت رها کنند؟ چرا وقتی بعضیها به طبیعت میروند و تفریحشان را میکنند مثلاً سفره یکبارمصرفشان یا ظرفهای یکبار مصرف را در طبیعت میاندازند؟ یعنی ما آدمها همین قدر نمیدانیم که طبیعت یعنی همین خاک تمیز، همین آب تمیز، همین گل و سبزه زیبا؟ پس نباید با دست خودمان آنها را خراب کنیم.
من وقتی برای پرندگان آب میبرم و دبهها را در آبشخورها خالی میکنم معمولاً با خودم میگویم به نیت شفای همه مریضها یا میگویم به نیت خیر و برکت برای همه آدمها. با گفتن این جملات حال خود من هم خوب میشود. وقتی میبینم پرندهای در حال آب خوردن است با خودم فکر میکنم این پرنده برای هر قطره آبی که میخورد حتماً خدا را شکر میگوید آن وقت ما انسانها با این همه نعمتی که خداوند به ما داده است بعضی وقتها فراموش میکنیم شکر خداوند را بگوییم حتی به زبان هم نمیگوییم چه برسد به اینکه در مقابل سالم بودنمان، در مقابل اینکه میتوانیم راه برویم، بخوریم و بخوابیم خدا را شکر کنیم و به دیگران هم خیرمان برسد یا به طبیعت کمکی بکنیم. اینها چیزهایی است که اگر انجام بدهیم حال خودمان را هم خوب میکند و من این را در این چند سال که به پرندگان کمک میکنم
زیاد دیدهام.




نظر شما