محمدرضا سنگری، عاشوراپژوه، شب گذشته، ۲۵ تیرماه در آخرین شب از سخنرانیهای خود در مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا دزفول با تسلیت ایام شهادت امام حسین(ع) و یارانش و سلام بر همه شهدا گفت: حضرت اباعبداللهالحسین(ع) از اول امشب یعنی شب عاشورا به یاران خود فرمود خود را برای فردا آماده کنید، فردا قطعاً جنگ است. بعد از اینکه حضرت ابوالفضلالعباس(ع) بهعنوان سفیر حضرت اباعبدالله(ع) با عمر بن سعد و فرماندهان صحبت کرد و امان گرفت، نزدیک غروب امروز اتاق فرماندهی در چادر عمر بن سعد برپا شد و مجموع فرماندهان نظر دادند درباره اینکه با حسین(ع) چه کنیم.
برخی نظرشان این بود که حمله را شروع کنیم که از جمله آنها شمر بود، اما چند تن از این چهرههایی که پیرتر بودند و احیاناً هنوز در وجودشان سوسوی یک روشنی اندکی بود پیشنهاد دادند که اگر اینان که در مقابل ما هستند اهل دیلم بودند(منظور این است که ایرانی بودند. آن موقع وقتی میگفتند دیلم به مفهوم کفر، عناد و سرکشی و طغیان در مقابل اسلام داشت.) ما به آنها فرصت میدادیم. این را شبث بن ربعی مطرح کرد و یکی دو نفر دیگر از کسانی که بودند این نظر را پذیرفتند و قرار شد امان داده شود. به ذهنشان میرسید با این امان، امام و یارانش تا فردا صبح تسلیم شوند.
حضرت به یاران دستور داد به خیمه نظافت بروید و خودتان را آماده کنید. بُرَیر بن خُضَیر همدانی میگوید عطر کربلا تمام شده بود و به من مأموریت داده شد از اطراف بتوانم مواد خوشبو کننده و مناسب تهیه کنم. حضرت فرمودند بهترین لباسهایتان را بپوشید. خودتان را معطر، مطهر و منظم کنید و برای فردا آماده باشید. گزارشی را غلام عبدالرحمان بن عبد رب انصاری برای ما دارد که میگوید وقتی صف بسته شد تا یاران به خیمه نظافت بروند، صف نسبتاً طولانی بود و ۱۴۵ نفر مجموعه یاران هستند. در این صف دیدم که بریر با عبدالرحمن انصاری شوخی میکند. عبدالرحمن بن عبد رب انصاری مفسر غدیر در کربلا بوده است. کسی که هر حرکتی میکرد، غدیر را مطرح میکرد. معلوم میشود که او در موضوع غدیر حضور داشته است. غدیر را در دوره جوانیاش دیده بود. غلام عبدالرحمن که بعداً از کربلا بیرون میرود یعنی جزو این ۱۴۵ نفر است، میگوید: عبدالرحمن به بریر گفت این چه وقت شوخی کردن است او جواب داد به خدا قسم اهل شوخی در زندگیام نبودم چون سیدالقرا کوفه بود گفت من استادم، معلمم و لازمه آن استواری و صلابت است، اما اکنون فاصله خود تا محبوب را یک شمشیر میبینم و منتظرم تا این شمشیر در خون من شنا کند و به محبوب برسم. اگر امر مولایم نبود من همین الان جنگ را شروع میکردم. چون امام فرموده بود ما آغازکننده جنگ نیستیم.
امشب حضرت دستور میدهد که پشت خیمهها خندق حفر کنند، طناب خیمهها را به هم ببندند و فاصله دو متری خیمهها صفر شود تا دشمن از میان خیمهها امکان عبور پیدا نکند. خندق پر از خاشاک بود و زمین کربلا خارزار بود و این خارزارها را جمع کردند و در خندق ریختند. صبح سیدالشهدا(ع) بعد از نماز صبح دستور داد خندق را روشن کنند که کسی غرق در سلاح پیدا و نزدیک شد و به حضرت اهانت کرد. گفت حسین پیش از رسیدن به آتش دوزخ برای خودت آتش روشن کردی. حضرت فرمود او کیست؟ مسلم بن عوسجه گفت به گمانم شمر است. مسلم به حضرت گفت در نقطهای هستم که بر شمر مسلط هستم اگر اجازه بفرمایید او را هدف قرار دهم حضرت فرمود ما آغازکننده جنگ نخواهیم بود. این دومین بار بود که امام اعلام کرد ما آغازکننده جنگ نیستیم. یک بار در منزل شراف وقتی زهیر پیشنهاد جنگ با حر را داد امام فرمود ما آغازکننده جنگ نیستیم و در آنجا امام دستور داد به آنها و اسبهایشان آب دادند. امام فرمود تشتها را آماده کردند و هر اسب پنج تا هفت جرعه خورد. این رفتار امام برای همه ما درسآموز است که اگر با کسی اختلاف فکری داشتیم گسل ایجاد نکنیم.
پس از انجام نظافت حضرت به یاران دستور داد که مشغول عبادت شوند در این ساعت صدای عبادت یاران در خیمهها میپیچد که وصف که کردند گفتند «لهم دوی کدوی النحل بین قائد و راکع و ساجد» یعنی صدا در هم انداخته بودند و صدایی شبیه کندوی عسل در کربلا حس میشد. ساعتی گذشت و یاران مشغول عبادت شدند گاهی برخی از نیروهای دشمن به خیمهها نزدیک میشدند و اهانت میکردند و گاهی در خیمهها نیزه فرو میکردند که در این هنگام حضرت ابوالفضلالعباس(ع) میرسید و آنها فرار میکردند. حضرت گهگاهی با اسب در میدان میچرخید و خود را به خیمههای دشمن میرساند و در آنها ترس ایجاد میکرد و در این چرخیدندها صدای ناله برخی بلند میشد، قدرت و شکوه قامت و نوع حرکت او برای دشمن ترسآور بود.
نافع بن هلال در کربلا جوان بود و تازه ازدواج کرده بود و در کنار حضرت اباعبدالله(ع) حرکت میکرد و محافظت جان ایشان را بر عهده داشت چون خطر ترور زیاد بود. چون فردی به نام کثیر بن عبدالله شعبی بارها از عبیدالله خواست که امام را ترور کند. یاران امام گفتهاند از او بیشرمتر ما ندیدهایم. نافع میگوید کم کم روشنی شبانه داشت تمام میشد و داشتم قدم میزدم. به یک نقطه انتهایی خیمهها رسیدم که دیدم یک شبح پیدا شد که از سوی خیمه دشمن به طرف ما آمد. دیدم شخص حضرت اباعبدالله(ع) است. حضرت فرمود رفتم خیمههای دشمن را بررسی کردم که آنها فردا از کجا حمله میکنند. امام به من فرمود نافع تو جوانی و همسر جوانتر منتظر توست، برگرد به همسرت برس. نافع میگوید خودم را به پای امام انداختم و بلند گریه کردم و گفتم آقا من شش ماه است شمشیر و اسبم را برای چنین روزی آماده کردم. من از شما جدا نمیشوم. امام قسمتی را به نافع نشان داد (نقطه بینالجبلین بود که به اصطلاح خط رأس میگویند) اینجا نقطه کور دشمن است و از اینجا میتوانی بروی. نافع میگوید خود را در آغوش امام انداختم و گفتم من را از کربلایت بیرون نکن. امام در حق من دعا کرد.
نافع گزارش میدهد: دیدم امام مینشیند و بلند میشود. متوجه شدم دارد خارها را از زمین جدا میکند گفتم آقا چه میکنید؟ امام گفت فردا وقتی کودکان در این دشت سرگردان شوند این خارها در پایشان فرو میرود. نافع میگوید من هم مشغول شدم که این خارها را از مسیر خیمهها بردارم که فردا وقتی کودکان در دشت فرار میکنند این خارها پای آنها را اذیت نکند. نافع میگوید حضرت به سمت خیمه رفت و من پشت سر او حرکت کردم. امام در خیمه تنها بود. حضرت زینب(س) از خیمهاش که کنار خیمه حضرت اباعبدالله(ع) بود بیرون آمد. پشت خیمه حضرت اباعبدالله(ع) خیمه امام سجاد(ع) بود. حضرت زینب(س) به خیمه حضرت رفت و دید ایشان تنها هستند. حضرت زینب(س) رفت سمت خیمه حضرت ابوالفضل(ع) که گلایه کند امشب امام نباید تنها باشد.
ابوالفضلالعباس(ع) در خیمه خود همه را جمع کرده بود و شمشیرش را روی زانو گذاشته و صحبت میکند و میگوید فردا ما اولین کسانی هستیم که برای فداکاری به میدان میرویم که نگویند خودشان را به شمشیر و نیزه سرگرم کردند و دیگران را پیش انداختند. من فردا اولین قربانی برادرم هستم.
نافع گزارش میدهد که از خیمه حضرت حبیب صدا میآمد و حضرت زینب(س) به آن سمت رفت. دیدم حضرت حبیب شمشیر را روی زانو گذاشته و به یاران میگوید نباید بگذاریم امام زودتر از ما به میدان برود. نافع میگوید امام حسین(ع) از خیمه بیرون آمد و به حضرت زینب(س) رسید و گفت خواهرم از مدینه تا اینجا ندیدم لبخند بزنی چه شده اینقدر خوشحالی؟ حضرت زینب(س) فرمود چه یاران خوبی داری. امام گفت بگذار تا یارانم را به تو بشناسانم. امام جناب حبیب و ابوالفضلالعباس(ع) را صدا کرد و یاران جمع شدند. امام شروع به صحبت کرد و همان مسئله را تکرار کرد که بیایید و بروید و کودکانم را از صحنه خارج کنید. دشمن با من کار دارد. صدای گریه یاران بلند شد. حضرت فرمود اگر نمیروید زنانتان را از صحنه جنگ دور کنید.
علی بن مظاهر اسدی از اینجا گزارش میکند که وقتی این را شنیدم برگشتم به خیمه رفتم که با همسرم صحبت کنم که از کربلا خارج شود، همسرم گفت همه را شنیدم. من شرم مقابل فاطمه را کجا ببرم. فردا دختران پیامبر تازیانه بخورند و ما در عافیت باشیم، برو به امام بگو جان مادرت ما را از کربلا دور نکن. این صحنه پاکی و پاکبازی و اعتماد به ساحت الهی است که میان یاران و زنان اباعبدالله(ع) دیده میشود. امام در دعای خود میفرماید: «اَللهُمَّ أَنتَ ثِقَتِی فَی کُلِّ کَربٍ وَ أَنتَ رَجَائی فِی کُلِّ شَدیدَةٍ»؛ انسانهایی که راه حق را با معرفت و بصیرت طی میکنند این چنین هستند. ترس از جانشان شسته شده. جانی مطهر، منور و روشن دارند که در سختیها نه تنها نمیلرزند بلکه استوارتر میشوند. به تعبیر قرآن به اوتاد میمانند که هرچه بر میخ بکوبی محکمتر میشود. هر چه خطر بیشتر باشد بر استواری و متانت و اطمینان آنها میافزاید.
در شبهای گذشته بخشهایی از روایت «الأمین آمِن و البریء جریء و الخائن خائف والمسیء مستوحش. اذا وردت علی العاقل لمة، قمع الحزن بالحزم و قرع العقل للاحتیال» را توضیح دادم. امشب درباره گونههای مختلف خیانت صحبت میکنم.
چند گونه خیانت داریم. معمولا از خیانت که صحبت میکنیم یک مفهوم بسته در ذهن نقش میبندد. اولین خیانت، خیانت به تن است. برخی با تن خود زباله حمل میکنند. معاویه مشهور بوده اینقدر میخورد که میگفت خسته شدم.
بیش از حد خوابیدن نوعی زیان به بدن رساندن است. بیش از حد بدن را فرسوده کردن هم نوعی خیانت است. استفاده از دخانیات و مواد مخدر بدن را فرسوده میکند که این خیانت است. بیش از حد هزینه تن کردن هم نوعی خیانت است. بر تن آسان گرفتن هم خیانت است.
خائنترین بخش بدن زبان است. گاهی یک سخن ناروا ممکن است یک عمر جدایی ایجاد کند. خیانت دیگر، خیانت به ذهن و ضمیر است. ورودیهای زیانآور به ذهن خیانت است. خیلیها لحظه خواب به گوشی نگاه میکنند که سوءظن و کنش منفی ایجاد میکند.
امام حسین(ع) میفرماید: «إذا سمعت أحدا یتناول أعراض الناس فاجتهد أن لا یعرفک، فإن أشقی الأعراض به معارفه»؛ هرگاه دیدی کسی با آبروی مردم بازی میکند، سعی کن که تو را نشناسد؛ زیرا آبروی آشنایانش کمترین ارزش را نزد او دارد.
یکی از انواع خیانت از نماز دزدیدن است. اسرق الناس من سرق من صلاته. همچنین نسبت ناروا به خدا دادن خیانت است. بدی از ماست و همه خوبیها از سوی اوست. خیانت به طبیعت دیگر نوع خیانت است. آلوده کردن محیط زیست و بهرهگیری نادرست از مواهب طبیعی خیانت است. خیانت به دوستان نوعی خیانت است. خیانت به وطن هم نوع دیگر است. امام حسین(ع) از ما میخواهد به این مواردی که اشاره شد خیانت نکنیم.
نظر شما