از میان آفریدههای خدا روی زمین، کوهها از همه بیشتر شبیه آدمیزاد هستند. چون بیشتر از هر موجود دیگری مانند آدمیزاد قصه دارند. قصههایی که گاه کوتاهاند، به اندازه هایکوهایی که ژاپنیها برای کوه فوجی سرودهاند و گاه بلندند، بلندتر از هر چه کوه که روی زمین است و درست مثل قصه ما آدمها جورواجورند و همه جنسی بینشان پیدا میشود. بعضیهایشان تنهشان به تنه افسانهها خورده و برخی هم محل تلاقی مذهبهای مختلف هستند. از میان کوههای ایران شاید بشود گفت «کوه خواجه» در سیستان و بلوچستان پرقصهترین کوه ایران است.
در اطراف این کوه که با نامهای «کوه خدا»، «کوه رستم»، «کوه موعود»، «تخت سلیمان»، «خواجه غلتان» و «کوه نور» هم خوانده میشود، تعداد زیادی آثار باستانی از دورههای مختلف تاریخی از پیش از اشکانیان تا دورههای اسلامی باقی مانده است که شامل مجموعه کاخها، آتشکده، «قلعه کک کهزاد»، «قلعه چهلدختر»، «آرامگاه خواجهغلتان»، «ساختمان پیر گندم بریان»، «سنگ شیطان» و نیز بناهای منفرد آرامگاهی و قبور اسلامی است که مهمترین آنها بنای خشتی است که در گذر زمان تاب آورده و باقی مانده و کارشناسان معتقدند این بنا در حال تخریب است اما مردم منطقه معتقدند خشتهای این بنا به شیوهای زده شده که بسیار بادوام است و برای همین تا به حال باقی مانده است.
البته این تنها جنبه افسانهای نیست که اهالی منطقه برای کوه خواجه یا کوه خدا قائل هستند. با وجود این من هم لحظهای که برای نخستین بار چشمم به ساختمان خشتی بر بالای کوه در دل هامون خشک افتاد از خودم پرسیدم چه چیزی میتواند این بنا را پس از صدها سال نگه دارد جز افسون؟! افسون و افسانهای که در جزءجزء بناهای باقی مانده روی کوه خواجه و همین طور در دل سنگهای بازالتی آن پنهان شده؛ سنگهایی که روزگاری در دل زمین خوابیده بودند و سپس از دل دشت سیستان سر بر آوردند تا با ما از قصههایشان بگویند؛ قصههایی که یک سرشان در باورهای آیینی مردم منطقه است و سر دیگرش در داستانهایی که سینه به سینه از پدران برای فرزندانشان نقل شده است.
زیارتگاهی در دل دریا
اگر از کتابهای جغرافی بپرسید؛ کوه خواجه تنها نقطه مرتفع دشت سیستان است که در فاصله ۳۰کیلومتری شهر زابل، مابین غرب و جنوب غربی آن قرار گرفته است. تنها نقطه مرتفعی که در دل دریاچه هامون سر بر آسمان بلند کرده است. اهالی سیستان آن وقتها که به هامون میشد دریا گفت، با «توتن»های نی برای زیارت به سمتش میرفتند و حالا جادهای از سینه داغ و خشک هامون گردشگران را به آن میرساند. نمای این کوه به درازای شمالی- جنوبی و پهنای شرقی- غربی با دید از سمت شرق، به شکل بشقاب کشیده وارونه است. ارتفاع این کوه ذوزنقهای که در سالهای پرآبی، مانند جزیرهای در دریاچه هامون بود، از سطح دریا ۶۰۹ متر است.
با وجود این به باور مردمان گذشته سیستان برای آشنایی با کوه خواجه بهتر است سری به دنیای افسانهها و داستانهای کهن بزنیم. قصههایی که به نشان یافتههای باستانشناسی مربوط به دورههای تاریخی متفاوت است و بین مسلمانان، مسیحیان و زرتشتیان مقدس و محترم است؛ قصههایی که شما را تا کتاب اوستا و سرگذشت سوشیانت میبرند. سرگذشتی که به ما میگوید کوه خواجه در سرزمین موعود قرار دارد. همان سرزمینی که روزگاری دریایش حامل نطفه زرتشت بود و این نطفه در بطن پاکترین دختر سرزمین بارور خواهد شود تا سوشیانت را به دنیا بیاورد. این باور منشأ رسمی در زرتشتیان سیستان شده است که براساس آن هر سال پیش از رسیدن ماه فروردین و جشن نوروز زنان و دختران به سوی این کوه رفته و پس از اجرای مراسمی سحرگاه دختران در آب دریاچه غسل میکردند و جالب اینکه در این مدت رفت و آمد مردان به کوه غدغن بوده است.
داستان دیگر کوه خواجه به زمان تولد حضرت مسیح بازمیگردد. با توجه به یکی از عبارتهای انجیل، در زمان تولد مسیح(ع)، سه مغ با دیدن ستارهای درخشان در آسمان، از تولد او باخبر و از مشرقزمین سیستان برای زیارت او خود را به محل تولد مسیح میرسانند. در این باره گفته شده است مغان یا همان روحانیون زرتشتی براساس یک پیشگویی هر سال پس از کوبیدن غلات روزهای ۱۳ و ۱۴ فروردین به بالای کوه -خواجه- میرفتند تا شاید ستاره وعده داده شده را ببینند. به همین دلیل رسمی در گذشته وجود داشته که مردم دو هفته پس از نوروز سرودخوان به سمت کوه میآمدند.
سر کوه بلند فریاد کردم
کوه خواجه میان ما مسلمانان هم دارای اهمیت است. بر بالای این کوه مقبرهای وجود دارد که در بین اهالی این استان به «خواجه مهدی» معروف است. در روایتهایی که از این خواجه نقل شده آمده است که این خواجه یکی از علویان یا دوستداران حضرت علی(ع) بوده است و برای نجات از گروهی که او را تعقیب میکردند با کاروانی از مردان سیستان همراه میشود. خواجه در این ناحیه به دست اشخاصی کشته شده و اهالی منطقه به قصد تکریم او را بر بالاترین نقطه کوه به خاک میسپارند و برای او مقبرهای میسازند. بنای مقبره اتاقی ساده است که در میان آن گور بزرگی وجود دارد. اندازه گور قرار است به ما بگوید که مرد بزرگی در اینجا به خاک سپرده شده است و اشاره به رسمی دارد که مقبره بزرگان را بزرگتر از سایر قبرها میساختند. این بزرگ حاجات زائران خودش را هم برآورده میکرده است و زائران برای اینکه بدانند نذرشان قبول میشود یا نه دست خود را در حفرهای که در قسمت بالای گور وجود داشته میکردند و اگر چیزی مانند پر پرندهای در دستشان قرار میگرفت حاجت روا میشدند و اگر نه باید دست خالی از کوه بازمیگشتند.
مشابه این رسم به شکل دیگری هم وجود داشته؛ زائر این کوه، در برابر قسمت ورودی گنبد واقع در ضلع شمالی کوه، نیت میکند و رو به درِ ورودی و عمود بر جهت آن، دراز میکشد؛ اگر پس از نیت، بیاختیار به طرف در ورودی زیارتگاه غلتید، نشان آن است که خواجه آرزوی او را برآورده میکند، در غیر این صورت، حاجتش برآورده نمیشود. به همین خاطر کوه خواجه به نام کوه خواجهغلتان هم معروف است. اهالی همچنین معتقدند که قبر برادر دانیال نبی(ع) در این کوه است.
یک عاشقانه سنگی
رد کوه خواجه را به جز ادیان، در بین کتابها نیز میتوانید دنبال کنید. همان طور که در ابتدا گفته شد، کوه خواجه نامهای متعددی دارد و یکی از این نامها سرای سلیمان یا تخت سلیمان است. در «احیاء الملوک» نوشته ملکشاه حسین سیستانی در 400 سال پیش، روایتی از این کوه و حضرت سلیمان(ع) آمده است؛ بلقیس بیمار شد و سلیمان(ع) فرمان داد تا جایی تعیین نمایند که هوای آن از همه جهات در حد اعتدال باشد؛ پس در سیستان که «دریابار» بود، چنین جایی را یافتند و به دیوان دستور دادند که بر بالای کوه، یک فرسخ در یک فرسخ، تختی مدور از سنگ برای بلقیس بسازند. آنچه در احیاء الملوک آمده براساس روایتی است که در بین مردم سیستان نقل میشده است. روایتی که میگوید کوه خواجه یا تخت سلیمان به دستور حضرت سلیمان(ع) و توسط دیوها برای استراحت همسر بیمار ایشان ساخته شده است و من با خودم میگویم چه از این بهتر که این کوه برای عشق سر برآورده باشد. هر چند در شاهنامه نام کوه خواجه مستقیم آورده نشده و به کوه به نام «سپند» در سیستان اشاره شده است اما در کوه خواجه بنایی به نام «قلعه کک کهزاد» وجود دارد. نامی که دست شما را میگیرد و به دل داستانی دیگر از اسطورههای ایران زمین یعنی رستم میبرد. از گذشته در بین مردم سیستان این روایت وجود دارد که نخستین نبرد رستم در پای این کوه بوده است. در همین کوه، رستم گوسفندی از گلهای گرفته. چوپان به اعتراض گفته گوسفند متعلق به کک کوهزاد امیر قدرتمندی که پدر رستم هر سال به او باج میداده، است. این امیر بر بالای کوه خواجه غلتان در کوشکی زندگی میکرده. رستم با او جنگیده و سر از تنش جدا کرده.
گندمی که نذر آبادانی است
اگر امروز مسافر کوه خواجه باشید، این کوه پررمز و راز جز داستانهایش چندین بنا را هم برای شما حفظ کرده است. چند بنا که متعلق به دورههای اشکانی و ساسانی هستند. ابتدای ورود به کوه خواجه از ضلع شرقی آن، در نیمه جنوبی، بقایای قلعه بزرگی وجود دارد که مردم آن را «قلعه کافران» مینامند. این قلعه دارای دیوار دفاعی، دروازه اصلی، راهروهای جانبی، حیاط مرکزی و آتشکدهای باستانی است. این اثر بزرگ به تخت جمشید خشت و گل شهرت دارد و تنها نمونه دژ شهرهای اشکانی باقی مانده در ایران است. گفته میشود این بنا متعلق به سورن بوده است. سورن یکی از سرداران ایرانی در دوران اشکانی است که سرگذشت تراژیک دارد. او که به خاطر پیروزیهای متعددش در جنگ با رومیان بسیار مشهور بود، پس از بازگشت از نبردی دیگر به دلیل حسادت شاه به قتل میرسد. آن طور که در تاریخ آمده است خون سورن دامن اشکانیان را رها نکرد و همین قتل ناجوانمردانه زمینهساز فروپاشی آنها شد. حال از سورن داستانش مانده و از اشکانیان دیوارهای دژی که سلسله بعدی با نفرت رویشان را پوشاندند و از نو دژ را ساختند. اگر داستان سورن و نفرتهای تاریخی را در حیاط بزرگ دژ رها کنید پس از بالا رفتن از راه سخت سنگی به فضای مسطح بالای کوه میرسید. راهی که در ابتدایش و در جانب راست، بقایای قلعه «کُک کهزاد» دیده میشود. چون داستان آن را میدانیم مسیر را ادامه میدهیم و در سطح نسبتاً هموار کوه، به چهار دیواری میرسیم که برای مردم اینجا زیارتگاهی است و نامش را «پیر گندم بریو» (پیر گندم بریان) میخوانند. این نام به رسم قدیمی در بین مردم سیستان اشاره دارد که هر سال مقداری گندم بوداده نذر میکنند و بر سنگی که آن را مظهر نیکی میدانند، میپاشند تا خوراک پرندگان شود و این پرندگان بر فراز آسمان برای برکت و روزی منطقه دعا کنند. در ضمن تعداد هفت دانه از گندمهای بوداده و نذر شده را میخورند تا آرزویشان برآورده شود؛ یا دانهها را میبرند و برای شفا یافتن به بیماران میدهند. کمی دورتر از این مکان، سنگ دیگری قرار دارد که مردم آن را مظهر بدی میدانند و به «سنگ شیطان» معروف است. با پرتاب سنگ به آن شیطان را نفرین میکنند. پس از آن به مزار خواجه مهدی میرسیم که مردم در سال نو و همین طور عید قربان برای قربانی کردن و ادای نذرشان به زیارتش میآیند. تخته سنگی هم در آنجا هست که محل قربانی کردن است.
علی شیرخدا دردم دوا کن
در انتهای ضلع جنوبی سطح کوه خواجه و درست در گوشه جنوب شرقی آن، در نوک کوه، ویرانه بنایی کوچک قرار دارد که رو به درهای به نام «سوخته» است. به اعتقاد مردم محلی بر اثر پرتاب ذوالفقار حضرت امام علی(ع) به سوی کفار در کنار کوه خواجه به وجود آمده است. همچنین در مسیر رسیدن به بالای کوه محلی را به نام قدمگاه ایشان میشناسند. گرچه سندیت این مطالب همانند آرامگاه «مزار شریف» در افغانستان بیشتر مانند داستانهای اسطورهای است که از قدیم به یادگار مانده است. گفته میشود این بنای کوچک احتمالاً استفاده دیدهبانی داشته و در حال حاضر معروف به کوشک یا قصر چهلدختر است و جالب اینکه همین بنای کوچک هم داستانی با خود دارد. داستانی که حکایت از فرمانروایی دیوی بر کوه بوده که ۴۰ دختر را از اهالی این منطقه به اسارت گرفته و در اینجا نگهداری میکرده و هر کدام از آنها را بر طاقی مینشانده است تا برایش آواز بخوانند. مردم در گذشته معتقد بودند در شبهای جمعه اگر خوب گوش کنید هنوز صدای گریه دختران تا آبادیهای بسیار دور شنیده میشود.
خدمت و خیانت باستانشناسان
داستانهای کوه خواجه همگی متعلق به گذشتههای دور و افسانهها نیستند. این کوه در دوران معاصر هم با خود داستانهایی دارد. یکی از این داستانها مربوط به مهمترین کاوش باستانشناسی در این کوه است. داستانی که به عقیده راهنمایان امروز کوه خواجه یک روی تلخ و یک روی شیرین دارد. طی سالهای ۱۹۲5 تا ۱۹۲9 شبیه همه فیلمهایی که درباره باستانشناسی و بناهای تاریخی پررمز و راز ساخته شده است مردی غربی به شرقیترین نقطه سرزمینمان میآید و در بین ناشناختها مشغول اکتشاف میشود و دست سرنوشت هم او را با پیدا کردن نقاشیهایی بر دیواره بنای کوه یاری میکند. نقاشیهای دیواری رنگی با نقوشی خاص که متعلق به دوره پیش از اسلام هستند و میتوانند مربوط به آتشکده یا معبدی باشند که در این کوه قرار داشته است. هرتسفلد پس از این کشف با کمال دقت از این نقاشیها عکاسی میکند اما آنها را از دیواره بنا که امروز به گالری معروف است جدا کرده و با خود از سیستان خارج میکند. متأسفانه در حال حاضر به جز عکسهایی که او گرفته است، نشان دیگری از نقاشیهای دیواری وجود ندارد چون آن طور که گفته میشود نقاشیها در مسیر انتقال غرق شدهاند و در حال حاضر راهنمای کوه تنها جای خالی آنچه به غارت رفته است را به شما نشان میدهد و میگوید: بپذیریم که هرتسفلد با ثبت این نقاشیها به هر حال به تاریخ این کوه خدمت کرد.
از من اگر بپرسید، داستانهای کوه خواجه در بالای کوه و رو به هامونی که امروز دشتی داغ و خشک است تمام نمیشود. بعید نیست ما همچنان که در بالای یکی از گورهای متعدد ایستاده و پرواز عقابان را بر فراز کوه تماشا میکنیم، روی اسطوره و داستانی پا گذاشته باشیم؛ اسطوره و داستانی که هنوز پیران برای جوانان این دیار داستانش را بازگو نکردهاند.
عکسها: خبرگزاری میراث آریا
نظر شما