به گزارش قدس خراسان، هنگامی که پای قصه جانفشانیها و فداکاریهای رزمندگان در دوران دفاع مقدس مینشینیم، تازه متوجه عمق این فداکاریها میشویم؛ اینکه با امکانات کم و گرما و سرما و همه سختیهایی که شهدا و رزمندگان در مسیر حفظ تمامیت ارضی ایران کشیدند تا پس از هشت سال جنگ حتی ذرهای از خاک کشور را تقدیم دشمن نکنند، پر از درسهایی آموختنی و تکرارنشدنی است.
در میان این شهدا، سردار شهید علیاصغر حسینی محراب از جمله شهدایی است که هوش نظامی و سلحشوری او هنوز هم زبانزد همرزمانش است. ۳۰آذر سالگرد شهادت این شهید والامقام است و به مناسبت این روز به سراغ محمد حسینی محراب، برادر بزرگ شهید حسینی محراب رفتیم تا پای خاطرات این شهید از زبان برادرش بنشینیم.
این برادر شهید با بیان اینکه سردار شهید حاج علیاصغر حسینیمحراب در سال ۱۳۴۰ در مشهد به دنیا آمد، میگوید: او همراه با شهید جلیل محدثیفر در دبیرستان آیتالله کاشانی واقع در خیابان وحید درس خواند و مدرک دیپلمش را دریافت کرد.
علیاصغر یک شیعه واقعی بود
حسینی محراب میافزاید: پیش از اینکه وارد جبهه شود، در مسجد محله فعالیتهایی را با بسیج داشت و با گروههای مبارزه با مواد مخدر همکاری میکرد. علیاصغر یک شیعه واقعی بود و به هیچ عنوان حاضر نبود زیر بار زور برود. رشادتهایی که او در عرصه دفاع مقدس داشت، برگرفته از تربیت خانوادگی و محیطی بود که در آن زندگی میکرد؛ زیرا ما در محله کوی طلاب و در میان روحانیون زندگی میکردیم.
او خاطرنشان میکند: برادرم در دوران دانشآموزی در مسابقات آموزشگاههای استان در رشته کشتی موفق به کسب مقام قهرمانی در وزنهای ۸۲ و ۹۰ کیلوگرم شد. سپس با سابقه بسیجی و بدن آماده و ورزشکاری که داشت، به جبهه رفت و توانست فعالیتهای بسیار خوبی انجام دهد. او در عملیاتها استعداد ویژهای از خود نشان داد و به سرعت پیشرفت کرد؛ ابتدا فرمانده گروههای اسکورت میان شهرهای سقز، مهاباد، سردشت و بانه بود و در فصل زمستان و در برفها امنیت جادههای میان این شهرستانها را تأمین میکرد.
این برادر شهید ادامه میدهد: پس از آن، به فرماندهی گروهان و سپس فرماندهی گردان منصوب شد. با رشادتهایی که از خود نشان داد، تیپ انصارالرضا(ع) را تأسیس کرد و توسط سردار شمخانی به فرماندهی این تیپ منصوب شد. تیپ انصارالرضا(ع) ابتدا گردان قائم بود و اکنون نیز این تیپ در بیرجند مستقر است.
شهید مشهدی که کردزبانها دوستش داشتند
حسینی محراب با بیان اینکه او در تمام عملیاتها نفر نخست و جلودار بود و دوستانش دربارهاش میگویند وقتی صدای حاج اصغر را از پشت بیسیم میشنیدند، روحیه و جان دوبارهای برای انجام عملیات میگرفتند، میگوید: این شهید حامی همه رزمندگان بود و هر جا عملیاتی بود، خود را مانند عقاب به آنجا میرساند و عملیات را با پیروزی پایان میداد. او در تمامی عملیاتهایی که در کردستان انجام داد موفق بود و آنقدر در کردستان نفوذ کرده بود که همه مردم او را دوست داشتند. زبان کردی را یاد گرفته بود و چندین بار نیز با لباس مبدل به سلیمانیه عراق رفت تا اطلاعاتی برای عملیاتهای آینده جمعآوری کند.
او بیان میکند: شهید حسینی محراب پیش از اینکه فرمانده تیپ شود، فرمانده اطلاعات عملیات تیپ ویژه شهدا بود و تحت فرماندهی شهید کاوه فعالیت میکرد. رهبر معظم انقلاب درباره این تیپ فرموده بودند «تیپ ویژه شهدا، تیپ ضرورتهاست»؛ یعنی هر جا که در جبهه نیازی وجود داشت، این تیپ مانند عقابی خود را میرساند و آن مشکل را حل میکرد.
این برادر شهید با بیان اینکه برادرم در عملیات جنگل آلواتان نیز رشادتهای زیادی از خود نشان داد و زخمی هم شد، خاطرنشان میکند: درباره این عملیات به من میگفت در جنگلهای آلواتان که به صورت تپه بود، شبها بهصورت سینهخیز رو به بالا میرفتیم. نیروهای کومله در سنگرها بودند و ما را نمیدیدند و تنها نارنجکها را به بیرون پرتاب میکردند. یکی از این نارنجکها جلو حاج اصغر منفجر و موجب مجروحیت او از ناحیه صورت و دست شده بود. پس از این اتفاق، او دست و صورتش را پانسمان کرد؛ اما منطقه عملیاتی را ترک نکرد. صبح که بالای سر رزمندهها رفته بود، دید الحمدلله موفق شدهاند و منطقه را از ضدانقلاب گرفتهاند. این در حالی بود که به دلیل بارندگی، سنگرهایی که در آن خوابیده بودند، تا گردنشان پر از آب شده بود؛ اما آنها موقعیت را ترک نکردند و عملیات را با موفقیت انجام دادند.
حسینی محراب میافزاید: شهید حسینیمحراب در عملیات آزادسازی بوکان نیز شرکت کرد و در این عملیات، پسر خواهرم، احمد صفرزاده، شهید شد. بهجز شهید حسینیمحراب، دو پسر خواهرم و دو پسرعمویم نیز در آن عملیات حضور داشتند.
او با بیان اینکه در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران که سردار کاوه شهید شد، نیز شهید حسینیمحراب شرکت داشت، میگوید: من نیز ۶ ماه با او به جبهه غرب رفته بودم. آن زمان برف بسیار زیادی باریده بود تا حدی که زنجیرچرخهای بلدوزرها از شدت سرما پاره شده بودند. در چنین شرایطی رزمندگان عملیات انجام میدادند؛ بهویژه در زمستان که زمان عملیاتهای تیپ ویژه شهدا بود؛ چرا که در آن فصل، ضدانقلاب از روستاها به بالای قلهها میرفتند و به همین خاطر رزمندگان در این زمان عملیات انجام میدادند.
این برادر شهید یادآور میشود: برادرم برایم تعریف میکرد زمانی یکی از نیروهای کومله با دوشکا روی قله مستقر شده بود. ما ۱۲ نفر بودیم و پشت به کوه آهستهآهسته از آن بالا میرفتیم. در آن حالت باید سنگی از زیر پایمان نمیافتاد تا صدایی به وجود نیاید و متوجه حضور ما نشوند. با همین شیوه توانستند آن سنگر و آشیانه ضدانقلاب را فتح کنند.
حسینی محراب بیان میکند: پاهای برادرم یخزده بود و آنها را با پتو میپیچید. میگفت ما روزانه چند عملیات در جبهه غربی کشور انجام میدهیم و هر شب ۳۵ تا ۴۰ کیلومتر پیاده روی برفها راه میرویم.
عبور از برف و آب برای انجام عملیات در کوههای کردستان
او خاطرنشان میکند: برادرم چون مسئول اطلاعات عملیات بود، یکی دو هفته برای شناسایی منطقه میرفت و برمیگشت و سپس نقشه عملیات و مسیری را که رفته بود، میکشید و رزمندگان براساس آن عملیات را آغاز میکردند؛ اما هنگامی که به منطقه میرفتند، به دلیل بارندگی، آنجا تغییر کرده بود و رزمندگان مجبور میشدند از کوههای پوشیده از برف و جویها و گودالهای پر از آب عبور کنند تا عملیات را انجام دهند. در این مسیر هم امکان برپا کردن آتش را نداشتند و رزمندگان با همان لباسهای خیس وارد برفها میشدند. با وجود این مجبور بودند عملیات را انجام دهند؛ چرا که با توجه به برنامهریزیها و پیشبینیهایی که کرده بودند، آن موقعیت از دست میرفت.
این برادر شهید متذکر میشود: اگر افراد با توجه به این خاطرات، خودشان را در آن موقعیت مجسم کنند، متوجه میشوند این رزمندهها و شهدای ما چقدر زحمت کشیدند و جانفشانی کردند تا اکنون مردم در راحتی و امنیت زندگی کنند؛ اما متأسفانه این روزها میبینیم برخی افراد قدردانی نمیکنند و به انقلاب و اسلام لطمه میزنند.
حسینی محراب میافزاید: امروزه در هر محلهای چندین شهید داریم و بهطور کلی تمام ما ایرانیها حتماً در میان اقواممان یک شهید داشتهایم. باید خودمان را مخاطب وصیتنامههایشان قرار دهیم و از ارزشهایی که آنها بهخاطرشان جانشان را کف دست گرفتند، پاسداری کنیم.
او ادامه میدهد: متأسفانه اکنون اگر به برخی افراد کوچکترین ضرری برسد؛ به طور مثال اگر گاز یا برق قطع شود، آن را به دین و قرآن و خدا ربط میدهند و آنها را زیر سؤال میبرند و حرفهای بیربطی میزنند. این افراد باید به عمق خاطرات و رفتار شهدا رجوع کنند و سختیهایی را که آنها در جبهههای جنوب و غرب تحمل کردند، بخوانند.
این برادر شهید با بیان اینکه شهدا و رزمندگان زحمت زیادی در مناطق جنوب و غرب کشور در سرما و گرما کشیدند، عنوان میکند: شهید حسینیمحراب در همه عملیاتهای والفجر در جنوب نیز شرکت کرده و با وجود اینکه فرمانده گردان قائم بود که بعداً تیپ انصارالرضا(ع) شد، همزمان نخستین فرمانده یگان دریایی سپاه نیز بود. آن موقعیت هم به نام شهید احمد صفرزاده نامگذاری شد.
وقتی شهید حسینی محراب داوطلب عملیات انتحاری میشود
حسینی محراب با بیان اینکه همزمان آموزش آبی خاکی را برای نیروهایش در جنوب داشت تا در عملیاتها شرکت کنند، خاطرنشان میکند: قرارگاه تاکتیکی جنوب جلسه میگذارد و اعلام میکند که میخواهیم عملیات بصره را با بستن و منفجر کردن پل بصره آغاز کنیم. به فرماندهان گفته میشود چه کسی حاضر است این عملیات را انجام دهد؛ چرا که برگشتی در این عملیات نیست؛ چون عراقیها در دو طرف رود کارون یا اروند حضور دارند و این عملیات انتحاری است.
او میافزاید: شهید حسینی محراب در این جلسه میگوید: «من و نیروهایم این عملیات را انجام میدهیم»؛ اما سایر فرماندهان با او مخالفت میکنند و میگویند ما به تو در کردستان نیاز داریم؛ چرا که او شناخت زیادی از کردستان داشت و در نامههایش به ما مینوشت «من کوههای کردستان را از کوچهها و خیابانهای مشهد بهتر میشناسم». با وجود مخالفتها، او اصرار کرده و برای انجام عملیات نیروهایش را آماده میکند. پسر دوم خواهرم و پسرعموهایم نیز با برادرم در یک قایق راهی میشوند تا در عملیات شرکت کنند؛ اما به دلیل اینکه عملیات لو رفته بود، دیگر انجام نمیشود.
این برادر شهید یادآور میشود: یکی از دوستان برادرم در خاطراتش تعریف میکند در منطقه بودیم که یک نامه برای شهید حسینیمحراب آمد. او نامه را میخواند و عکس دخترش زینب را که دو ساله بوده، میبیند و آن را میبوسد. سپس پشت همان پاکت، پاسخ نامه را مینویسد و عکس دخترش را نیز در داخل پاکت میگذارد و آن را به نامهرسان میدهد. دوستانش که این صحنه را میبینند، میپرسند چرا عکس دخترت را پس دادی؟ میتوانستی آن را در جیبت نگهداری و گاهی به آن نگاه کنی؛ اما برادرم میگوید اگر این عکس با من باشد، شاید دلم هوای دخترم را بکند و حواسم پرت شود و در مأموریتم کمکاری کنم.
حسینی محراب همچنین میافزاید: او در وصیتنامهاش نوشته که ۲هزار تومان بابت تماسهایی که از سپاه با خانه گرفتهام، به حساب سپاه واریز کنید. در حالی که او فرمانده بوده و اختیاراتی داشته؛ اما نمیخواسته مدیون بیتالمال باشد.
او خاطرنشان میکند: یکی از آرزوها و وصیتهای علیاصغر این بوده که نمیخواهم بدن ۹۰ کیلویی من سالم بماند و در شهادت تنها با یک گلوله کشته شوم. باید بدنم تکهتکه شود تا در روز قیامت در پیشگاه اهل بیت(ع) روسیاه نباشم و همینطور هم شد.
این برادر شهید میگوید: در عملیات کربلای ۵، شهید حسینیمحراب از کردستان برای کمک به جبهه جنوب فراخوانده میشود و او با نیروهایش در شلمچه عملیات انجام میدهد. در این عملیات شیمیایی شده بود. به من زنگ زد و این موضوع را گفت و تأکید کرد که به پدرم و مادرم نگویم او شیمیایی شده است. همچنین گفت الان اهواز هستم و ما در عملیاتی که دیشب تلویزیون نشان داد، ۶۰۰ افسر ارشد عراقی را اسیر کردیم و از نظر تجهیزات، تیپم کامل و قوی شده است و دیگر نیازی به تجهیزات نداریم. بعد به من گفت شما به اهواز بیا؛ چون من به مشهد رفته بودم تا برای تیپ انصارالرضا(ع) نیرو و تجهیزات ببرم.
جوان ۹۰ کیلویی که چهار کیلو از جسمش تشییع شد
حسینی محراب ادامه میدهد: فردای آن روز که با او تلفنی صحبت کردم، سهشنبه ۳۰ دی ماه بود. او با وجود اینکه شیمیایی شده بود، با رضایت خودش از بیمارستان مرخص میشود و به منطقه میرود. رزمندگان از خط مقدم بیسیم میزنند و میگویند آتش دشمن خیلی سنگین است و همه بچهها زخمی و سنگر خالی شده است. خودت را برسان. برادرم چند گروهان نیرو و هفت آمبولانس به خط مقدم اعزام میکند؛ اما باز رزمندهها بیسیم میزنند و میگویند هیچ کدام از آن نیروها و آمبولانسها به ما نرسیده است. باید خودت بیایی و خط را فرماندهی کنی تا رزمندگان جان بگیرند و مقاومت کنند وگرنه خط را از دست میدهیم.
او بیان میکند: شهید حسینیمحراب با وجود اینکه درگیر عوارض شیمیایی بود و داروهایش را همراهش داشت، یک گروهان را تجهیز و به سمت خط مقدم حرکت میکند. هنوز به شهرک دوعیجی عراق نرسیده بودند که هواپیماهای عراقی بمباران را شروع میکنند. او به گروهان میگوید در بیابان متفرق شوید و من با موتور میروم. از این آتش دشمن که رد شدم و به خط رسیدم، وقتی آتش دشمن کم شد، شما جلو بیایید. رزمندگان تعریف میکنند که موتور شهید حسینیمحراب ۱۰۰ متر از ما دور شده بود که یک راکت هواپیمای عراقی دقیقاً به موتور این شهید اصابت کرد و هر دو نفر و موتورشان تکهتکه شدند و چیزی از بدنشان روی زمین نمانده بود. بعداً با برادرم علیاکبر به آنجا رفتیم و تکههایی از بدن علیاصغر را از روی درختها و دیوارهای کنار شهرک که حدود چهار کیلو میشد، جمعآوری و تشییع کردیم.
این برادر شهید با بیان اینکه این حماسه یک جوان بیستوپنج ساله بود که از ۲۰ سالگی در جبهه حضور داشت و سال ۶۵ شهید شد، میگوید: او دوستدار انقلاب و امام(ره) بود و میگفت من برای اسلام میجنگم و فدایی امام هستم. حتی یک بار در دیدار با امام خمینی(ره) از ایشان خواسته بود برایش دعا کنند که شهید شود؛ اما امام فرموده بودند: «نه، شما انشاءالله زنده بمانید و به اسلام خدمت کنید».
حسینی محراب خاطرنشان میکند: حاج اصغر میگفت من تا زمانی که جنگ باشد و سپاه به من نیاز داشته باشد، در جبههها مشغول هستم و زمانی که جنگ تمام شود، در مغازه پدرم به شغل عطاری و بقالی مشغول میشوم؛ چون نمیتوانم این صحنهها را ببینم که همه به دنبال پست و مقام هستند.
او متذکر میشود: همه لحظههای زندگی شهدا خاطره بوده و تمام لحظههایشان برای ما درس و سرمشق است؛ اما متأسفانه ما مانند ماهی در آب قدر انقلاب، دین اسلام، امنیت و رهبر معظم انقلاب را نمیدانیم؛ چرا که هنوز در امنیت هستیم و به مصیبت ناامنی گرفتار نشدهایم. تنها زمانی که گرفتار ناامنی شویم، قدردان شهدا، رزمندگان و سختیهایی که کشیدهاند، خواهیم شد.
۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۴
کد خبر: ۱۰۳۵۷۴۱
۳۰ آذر سالگرد سردار شهید علیاصغر حسینی محراب از جمله شهدایی است که هوش نظامی و سلحشوری او هنوز هم زبانزد همرزمانش است و به بهانه این روز به زندگی این شهید والا مقام می پردازیم.
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه
نظر شما