گریز از واقعیت موهبتی است که تنها با هنر به دست میآید. گاهی این گریز برای پشت سر نهادن تلخی واقعیت انجام میشود. وقایعی لبریز از جنگ و فقر و بیعدالتی و انواع پلشتیها و کم و کاستیهای جهان. گاهی نیز هنر، گریز از هر چه روزمرگی و ابتذال زندگی را برای هنرمند به ارمغان میآورد.
اما واقعیتی که هنرمند از آن میگریزد، همیشه تلخ یا حتی مبتذل نیست.
برای یک هنرمند، نفس واقعیت هرگز جذابیتی ندارد؛ زیرا هنر در حقیقت دست بردن در واقعیت و خلق یک فرا واقعیت دیگر است. فرا واقعیتی که به دلیل بدعت و تازگیاش شگفت و لذت بخش مینماید و همین شگفتی و لذت از خلق یک واقعیت فرا واقعیتهای موجود است که موتور محرک هنرمند در آفرینش اثر هنری است؛ اثری چون شعر «مجید یاری».
«مجید یاری» از آسمان پر از پرنده گریخته است که اصلاً واقعیت ناگواری نیست. تمهید او برای آفرینش این فضای شعری حسن تعلیل است. نقاش چون رنگ آبی ندارد، آسمان را پر از پرنده میکشد و چشمهای آبی «تو» را با عینکی دودی میپوشاند.
این دلیل عجیب و زیبا موجب شگفتی و لذت مخاطب میشود؛ چون او را در تجربهای خیالی شریک میکند.
«مجید یاری» از واقعیت چه بسا زیبای یک تابلو نقاشی گریخته و تابلو زیبای دیگری ترسیم کرده است، شعر کوتاهی در چهار سطر!
*سیب قهوهای- مجید یاری- بوتیمار- 1390- صفحه 13
۲۶ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۱:۲۴
کد خبر: 104088
حمیدرضا شکارسری - «آسمان را پر از پرنده کشید / جای چشمهایت / عینک دودی گذاشت / نقاشی که رنگ آبی نداشت.»*
نظر شما