تحولات منطقه

فصل سرما که از راه می‌رسد، پدیده کارتن‌خواب‌ها و افراد بی‌سرپناه هم بیش از پیش توجه رسانه‌ها و مسئولان دستگاه‌ها و نهادهای مختلف را به خود جلب می‌کند.

شب‌های سرد کارتن‌خواب‌ها و بازار داغ ساقی‌ها
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

ترس از افزایش برودت هوا و سرنوشت آن‌هایی که تکه‌های کارتن برایشان فرش و زیرانداز می‌شود و پل‌های خیابان‌ها، گورهای خالی، تورفتگی مغازه‌ها و کُنج تاریک هر متروکه حکم خانه را برایشان پیدا می‌کند، هر کسی را نگران می‌کند.

احتمال یخ‌زدگی و فوت کارتن‌خواب‌ها در دمای زیر صفر بیشتر می‌شود. روایتی تکراری که تاکنون بارها شاهد آن در نقاط مختلف کشور بوده‌ایم؛ چیزی شبیه جان دادن تعدادی از بی‌خانمان‌ها در یکی از شب‌های بسیار سرد و کم‌سابقه تهران در سال۱۳۸۲. واقعه تلخی که هرچند پس از چهار سال از تصویب طرح ساماندهی افراد بی‌خانمان در کشور از سوی مجلس، رخ داد اما زمینه تسریع اجرای آن را فراهم کرد، به‌طوری که از آن پس علاوه بر شلترها یا خانه‌های امنی که برای اسکان موقت زنان و مردان آسیب‌دیده در برخی مناطق کشور ایجاد شده بود، شهرداری تهران و شهرداری برخی دیگر از شهرهای کشور نیز به این موضوع ورود کردند و این‌گونه، گرمخانه‌ها یا مددسراهایی برای اسکان موقت بی‌خانمان‌ها دایر شد تا بخشی از دغدغه آن‌هایی را که به دلایلی همچون فقر شدید، بیماری‌های روحی، اعتیاد، خشونت خانگی و ... راهی کوچه و خیابان شده‌اند برطرف کند.

در حالی که آمار دقیقی از تعداد بی‌خانمان‌های کشور توسط سازمان‌های مسئول ارائه نمی‌شود، گزارش‌های میدانی هر ساله قدس حاکی از آن است که نه تنها هیچ نشانی از کاهش تعداد بی‌خانمان‌هایی نیست که مجبورند سرمای استخوان‌سوز شب‌های تهران و دیگر شهرهای کشور را بدون هیچ امکانات گرمایشی به صبح برسانند، بلکه هرچه زمان می‌گذرد بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شود. ضمن اینکه هرچه از پایتخت و مراکز استان‌ها فاصله می‌گیریم خبری از وجود گرمخانه‌ها نیست.

کارتن‌خوابی که روزی ۵ گرم شیشه مصرف می‌کند

دقایقی پس از ساعت ۲۱ شب راهی محله شوش در منطقه۱۲ تهران می‌شوم؛ جایی در کنار بازار بزرگ که مراکز خریدش نقطه صفری برای معضل بی‌خانمانی و پاتوق بی‌خانمان‌ها محسوب می‌شود. در حالی که تلفن همراهم دمای ۴درجه سانتیگراد را نشان می‌دهد خودم را به خیابان انبار گندم و به پاتوق چند کارتن‌خواب که زیر یک چنار و گرد آتشی نیمه‌جان حلقه زده‌اند، می‌رسانم. هرچند با توجه به تجربه قبلی‌ام انتظار هر نوع برخوردی را از سوی آن‌ها دارم، اما وقتی پی به دلیل حضورم در جمع خود می‌برند، کاملاً محترمانه رفتار می‌کنند.

ابراهیم که کلاه دستبافت مشکی روی سر دارد بدون مقدمه می‌گوید: بی‌سرپناهی و مرگ در کنار و گوشه خیابان‌ها، پارک‌ها و... سرنوشت من و خیلی از کسانی است که درگیر اعتیاد به موادمخدر، بی‌پولی و بی‌کسی هستند.

وی که حدود ۶۰سال سن دارد، ادامه می‌دهد: پدر خدا بیامرزم معتاد بود، من هم ده یا یازده ساله بودم که ابتدا با سیگار و کمی بعد با حشیش و تریاک آشنا شدم. از چند سال پیش هم به مصرف شیشه رو آوردم. مقدار مصرفم بالاست. هر شبانه‌روز حداقل پنج نوبت و در هر نوبت یک گرم شیشه مصرف می‌کنم. خب برای تأمین این مقدار شیشه خیلی وقت‌ها آدم مجبور است دست به هر کاری بزند. مثلاً خودم با دلالی و جنس‌فروختن به دیگران پول درمی‌آورم. البته سعی می‌کنم به تازه‌واردها مواد ندهم مگر اینکه ببینم خیلی خمار هستند.

ابراهیم می‌گوید زندگی‌اش پس از طلاق همسرش هر روز بیشتر از پیش به سوی تباهی و سیاهی رفته است. می‌گوید: تقریباً دارم به پایان خط می‌رسم و باید به حضرت عزرائیل سلام کنم. یعنی شاید در یکی از همین شب‌ها من هم از سرما یخ بزنم و شهرداری جسدم را برای دفن به بهشت‌زهرا ببرد.

وقتی از ابراهیم می‌پرسم چرا مصرف موادمخدر را ترک نمی‌کند و یا حداقل شب‌ها برای استراحت و خواب به یکی از گرمخانه‌های شهرداری نمی‌رود تا دچار چنین سرنوشت تلخ و سیاهی نشود، می‌گوید: آدم برای ترک مواد باید انگیزه و اراده بالایی داشته باشد که من پس از طلاق همسرم و بی‌محلی و نبود حمایت از سوی خانواده‌ام هیچ انگیزه‌ای برای ترک ندارم. حتی دلم می‌خواهد هرچه زودتر بمیرم. اما اینکه چرا از گرمخانه استفاده نمی‌کنم یک دلیل دارد و آن هم اینکه وقتی معتاد وارد گرمخانه می‌شود اجازه مصرف مواد را ندارد. به همین خاطر من و خیلی‌های دیگر ترجیح می‌دهیم سرمای چند درجه زیر صفر را به جان بخریم و آنجا نمی‌رویم.

نرو! مصطفی خونه نیست

با خداحافظی از ابراهیم و دوستانش از محله‌های شوش، هرندی و مولوی که بی‌خانمان‌ها و معمولاً معتادان متجاهر، درگوشه و کنار هر خیابان، بوستان و میدان بساط استعمال موادمخدرشان را پهن کرده‌اند، راهی شهرهای بومهن و رودهن در شرق تهران می‌شوم. لحظاتی پس از حضورم در مقابل خیابان کامیون‌داران واقع در انتهای بومهن و ابتدای رودهن، مرد لاغر اندام و ژنده‌پوشی که در حال عبور از سربالایی یک جاده باریک و خاکی- مالرو- است، نظرم را جلب می‌کند. با چند بار اشاره دست و زدن بوق خودرو به سویم برمی‌گردد. دارد نزدیک می‌شود که مرد میانسال دیگری به او می‌رسد و می‌گوید: «نرو! مصطفی خونه نیست».

مرد ژنده‌پوش، لعنتی نثار مصطفی می‌کند و بعد به من می‌گوید: «ساقی ما که خونه نیست، شما چکارم داری؟» بدون معطلی خودم را معرفی می‌کنم و می‌خواهم سوار خودروام شود تا چند دقیقه‌ای با هم گفت‌وگو کنیم. مردد است اما وقتی می‌گویم هرجا بخواهد می‌رسانمش، سوار می‌شود و همزمان از یک خانم که قصد رفتن داشت، دعوت می‌کند او هم سوار شود.

او پس از نشستن در صندلی عقب می‌گوید: «پس برویم خیابان بهار، سراغ سمیه. هرچند هر گرم شیشه را دو برابر مصطفی می‌فروشد».

مرد خود را داوود معرفی می‌کند و در پاسخ به اینکه چه شد به کارتن‌خوابی افتاده، می‌گوید: پس از ازدواج و برای رفع مشکلات جنسی به مصرف تریاک رو آوردم. تا دو دهه پیش هم فقط از این ماده مخدر استفاده می‌کردم اما حالا شیشه استنشاق می‌کنم.

داوود متولد و بزرگ‌شده قوچان است و می‌گوید یک خانه ویلایی در بومهن به ارزش حداقل ۴میلیارد تومان دارد و بعد ادامه می‌دهد: بچه آخرم تخس و ناتو از آب درآمد. ضمن اینکه یک اختلال روانی هم داشت. به همین خاطر بارها من را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد تا اینکه سه سال پیش از خانه‌ام بیرونم کرد. چند بار تصمیم گرفتم به کلانتری بروم و از دستش شکایت کنم، اما دلم طاقت نمی‌آورد. می‌ترسم او هم گرفتار موادمخدر شود.

صحبت‌های داوود تمام نشده که با اشاره دست زن همراهش متوجه می‌شوم به نزدیکی خانه سمیه یا همان ساقی دوم رسیده‌ایم. زن که بعد می‌گوید توران نام دارد چند اسکناس ۱۰هزار تومانی و یک تراول ۵۰هزار تومانی به مرد قوچانی می‌دهد و از او خواهش می‌کند برای او هم شیشه بخرد.

عاقبت قمار و آغاز اعتیاد

داوود که راهی خانه سمیه می‌شود، توران به چگونگی افتادنش در دام اعتیاد اشاره می‌کند و می‌گوید:۲۰سالم بود که ازدواج کردم. همسرم محمد که همسایه ما در محله نظام‌آباد تهران بود با کار با تاکسی زندگی‌مان را تأمین می‌کرد. هیچ مشکل خاصی نداشتیم. حتی پس از اینکه تاکسی را فروختیم و به بومهن کوچ کردیم هم همه چیز خوب پیش می‌رفت، تا جایی که همسرم اینجا بنگاه املاک باز کرد و ما یک آپارتمان چهار واحده ساختیم. اما ناگهان همه چیز زیر و رو شد. سه تا از دوستان شوهرم با یکدیگر دست به یکی کردند و توی قمار همه این واحدها را از چنگ همسرم درآوردند. بعد هم طولی نکشید که محمد از غصه دق‌مرگ شد و من ماندم و پسر صغیرم و بعد از لحاظ عاطفی به هم ریختم. آن هم پس از اینکه خانواده‌ام بعد از مراسم خاکسپاری محمد پی کار خود رفتند و دیگر هیچ سراغی از من نگرفتند. با وجود این در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار شدم و سعی کردم زندگی خودم و پسرم را اداره کنم اما هرچه زمان می‌گذشت به لحاظ عاطفی و روحی بیشتر کم می‌آوردم تا اینکه کم‌کم به قرص‌های آرام‌بخش پناه بردم که ای کاش من نیز مثل همسر خدا بیامرزم همان موقع می‌مردم و این اتفاق نمی‌افتاد. به هرحال طولی نکشید که دیگر قرص‌های آرام‌بخش جواب نمی‌داد و به ناچار معتاد هروئین و شیشه شدم.

وی با اشاره به اینکه پسرش هم معتاد به شیشه شده است، ادامه می‌دهد: حالا هم سرگردان کوچه و خیابان‌ها شده‌ایم و شب‌ها در خرابه متروکه‌ای در خیابان عسکری و توی یک آلونک می‌خوابیم که هیچ امکانات گرمایشی ندارد. البته باز حال و روز ما از بعضی‌ بی‌خانمان‌هایی که به اینجا می‌آیند بهتر است، چون آن‌ها همین آلونک ما را هم ندارند و مجبورند کنار دیوار تعمیرگاه‌ها و واحدهای تولیدی و... بخوابند.

از او هم می‌پرسم چرا مصرف موادمخدر را ترک نمی‌کند و یا برای خوابیدن به خانه‌های امن و گرمخانه‌ها مراجعه نمی‌کند؛ می‌گوید: در بومهن، رودهن و حتی پردیس هیچ گرمخانه و شتلتری وجود ندارد تا بی‌خانمان‌هایی مثل من به آن پناه ببرند و بر اثر سرما یخ نزنند. البته برای مسئولان جان کارتن‌خواب‌ها هیچ ارزشی ندارد وگرنه پس از زمستان سال گذشته که سه نفر از بی‌خانمان‌ها زیر پل سیمانی منطقه سیاه‌سنگ از سوز سرما جان دادند شهرداری و بهزیستی فکری برای امثال ما می‌کردند.

توران ادامه می‌دهد: باور کنید بیشتر معتادانی که سرگردان کوچه و خیابان‌ها هستند دوست دارند ترک کنند. مثلاً خودم تا امروز دو بار با مراجعه به کمپ ترک کردم؛ اما وقتی پاک شدم، چون هرچه گشتم کاری پیدا نکردم تا با حقوق ماهیانه و یا حتی روزمزد هزینه اجاره مسکن، خوراک و پوشاکمان را تأمین کنم باز درگیر اعتیاد شدم.

صحبت‌هایش تازه تمام می‌شود که داوود پس از نیم ساعت برمی‌گردد. انگشتانش از سرما بی‌حس شده‌ و صدای به‌هم خوردن دندان‌هایش شنیده می‌شود. می‌گوید کمی دیر رسیده و به همین خاطر سمیه حاضر به دادن جنس به او نشده است. از من می‌خواهد آن‌ها را به خانه عباس ساقی در خیابان اسلامی برسانم.

راه که می‌افتیم داوود می‌گوید: ۳۷ سال است که معتادم. تا حالا هم بارها توی خرابه‌ای در خیابان مطهری رودهن شب‌های سرد زمستان را صبح کرده‌ام اما ندیده‌ و یا نشنیده‌ام که در این شهر و یا شهرهای اطراف مثل پردیس، بومهن و آبعلی گرمخانه و شلتر وجود داشته باشد.

البته می‌دانم شهرداری و بهزیستی در تهران و مراکز استان‌ها گرمخانه‌هایی ساخته‌اند اما در شهرهای کوچک‌تر هیچ خبری از این مراکز نیست که اگر بود شاید سال گذشته یک بی‌خانمان در خرابه متروکه خیابان مطهری رودهن در سرما نمی‌مرد.

مثل مرده متحرک

داوود هم یک‌بار تجربه ترک موادمخدر را دارد. این را خودش می‌گوید و اضافه می‌کند: آدمی که مصرف موادمخدر را ترک می‌کند و به قول معروف پاک می‌شودمثل مرده متحرک است؛ یعنی از نظر جسمی و روحی به‌شدت ضعیف است و باید تقویت شود. برای همین هم باید تحت حمایت خانواده و یا کسی باشد که حداقل بتواند به مدت یک‌سال به او رسیدگی کند. درواقع به لحاظ عاطفی و تغذیه وضعیت خوبی برایش فراهم کند تا کم‌کم به حالت نرمال برگردد و زندگی دوباره‌ای را شروع کند. در غیر این صورت معتاد کارتن‌خواب شانس چندانی برای رهایی از چاهی که در آن افتاده، ندارد.

به مقصد می‌رسیم و راهی منزل عباس ساقی می‌شود؛ توران هر لحظه بی‌تاب‌تر از قبل است و مدام زیر لب خدا خدا می‌کند که کارشان اینجا راه بیفتد وگرنه مجبور است شربت متادون بخورد تا درد نکشد.

این بار برگشتن داوود زیاد طول نمی‌کشد. مرد قوچانی با دست پر برمی‌گردد و نایلونی حاوی ماده‌ای سفید رنگ به دست همراهش می‌دهد و بعد هرکدام راهی خرابه‌های خود می‌شوند.

ساعت از ۲ بامداد گذشته و من در برگشت به منزل به این فکر می‌کنم که ای کاش حداقل بخشی از وعده‌هایی که مسئولان دستگاه‌های متولی برای حمایت از آسیب‌دیدگان اجتماعی می‌دهند در عمل اتفاق بیفتد.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha