قدس؛ برای کشورهای اروپایی که هنوز جای زخمهای دور قبلی ریاست جمهوری ترامپ روی تنشان درد میکند حضور دوباره ترامپ در کاخ سفید و موضع گیریهای اخیر او در قبال پاناما، گرینلند و ناتو حامل یک پیام هشدار قرمز است؛ اما آیا رهبران اروپا در برابر رویکرد اقتدارگرایانه و عقبگرد ترامپ به دوران توسعه طلبی بی شرمانه آمریکا متحد خواهند شد؟
مواجهه با سیاستمدارانی که به رای دهندگان وعده می دهند، اما در نهایت اقدام دیگری میکنند، تجربه رایج در همه کشورها است؛ البته موقعیتهایی که در آن رای دهندگان از یک سیاستمدار انتظار ندارند به وعده خود عمل کند و حتی در مواردی برای محقق نشدن آن وعده، دست به دعا میشوند، نادرتر است؛ دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب آمریکا اما از دسته دوم است.
وقتی ترامپ تهدید می کند که کانادا، متحد ناتو را به زور تحت سلطه خود قرار می دهد، گرینلند، قلمرو خودمختار از پادشاهی دانمارک را به طور یکجانبه به آمریکا الحاق میکند، و به دلایل امنیتی، حاکمیت پاناما را زیر پا میگذارد، اغلب مردم تصور میکنند که او در ادعایش جدی نیست و اظهارات او رنگ و بوی واقعی پیدا نخواهد کرد؛ تصوری که تجربه دوره نخست حضور او در کاخ سفید نشان داده است که «اشتباه» است.
ممکن است اینطور به نظر برسد که هیاهوی ایجاد شده در آستانه مراسم تحلیف در ۲۰ ژانویه سطح ترشح تستوسترون ترامپ را دچار اختلال کرده باشد یا شاید مَلّاک سابق که خود را یک مذاکره کننده زبردست میداند، عامدانه مخاطرات را پیش از بحثهای منطقیتر در مورد امنیت و تجارت مطرح میکند.
البته این امکان هم وجود دارد که ترامپ در باره ادعاهایش صادق باشد. اگر اینطور باشد، ترامپ در مسیری قدم گذاشته که پیش از این بی اعتبار شده است.
در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، دولت های ایالات متحده به شدت بر اساس نسخه بومی سازی شده از امپراتوریهای استعماری بریتانیا، آلمان و فرانسه معاصر عمل میکردند. در سال ۱۸۹۳، ایالت مستقل هاوایی که خانواده سلطنتی آن از روابط نزدیک با ملکه ویکتوریا برخوردار بود، قربانی کودتایی با دخالت آمریکا شد و در نهایت در سال ۱۸۹۸، آمریکا هاوایی را ضمیمه خود کرد ؛ اتفاقی که به ترتیب برای گوام، ساموآ و پورتوریکو هم رخ داد.
اما توهم شعار «سرنوشت آشکار» آمریکا که در آن زمان دست کم گرفته میشد در حال تعبیر شدن بود؛ حتی هیولای آمریکا بیشتر هم میخواست؛ فیلیپین، کوبا و حتی چین همگی در معرض جاه طلبی های سیاسی-نظامی، تجاری و ارضی ایالات متحده بودند.
تفکر نواستعماری آمریکایی، تا نیمه دوم قرن بیستم ادامه داشت و تحت پوششهای مختلف عمل میکرد. کشورهای تازه استقلال یافته در آفریقا، خاورمیانه و آسیا، که از امپراتوریهایِ اروپاییِ در حال فروپاشی، رهایی یافته بودند، برای پیوستن به «جهان آزاد» که توسط واشنگتن معرفی میشد، دعوت شدند.
آمریکا در ازای وفاداری که شامل اجازه ساخت پایگاههای نظامی، امتیازات تجاری و دسترسی به منابع بود و در چارچوب نظم پلیسی پس از جنگ سرد، وعده حفاظت و رفاه میداد و کشورهایی مانند ایران، ویتنام و نیکاراگوئه که دست رد به سینه واشنگتن میزدند و استقلال را به استعمار ترجیح میدانند، هزینه زیادی پرداخت کردند.
گرایشهای نئو امپریالیستی مبهم ترامپ
از این منظر، جاه طلبیهای سرزمینی این روزهای ترامپ به منزله عقبگرد به دورههای توسعه طلبی بی شرمانه آمریکاست و انگیزه های او بی شباهت به انگیزههای آن دوران نیست. همچون گذشته، همه چیز در مورد امنیت، پول و کنترل است. گرینلند دارای ثروت معدنی ارزشمندی است و در این بین با ذوب شدن یخ های قطب شمال و باز شدن مسیرهای تجاری جدید، اهمیت استراتژیک فزاینده ای در مقابل چین و روسیه خواهد داشت و ترامپ این فرصت سودآور را رصد کرده است و جذب قلمرو وسیع گرینلند را به منزله فرصتی برای تحقق شعار انتخاباتی «بازگرداندن دوباره عظمت به آمریکا»(MAGA) میبیند. درواقع ترامپ مدعی است که سیاستهای حمایتگرایانه با تعرفههای بالا، دلیل ثروتمندبودن وقدرت ایالات متحده، در اوج عصر طلایی در دهه ۱۸۹۰ بوده است. به وضوح ایدههای مرکانتیلیستی مربوط به آن دوره، آشکارا بر تفکر ترامپ تأثیر گذاشته است.
اما رهبران کانادا هم مثل دانمارک و پاناما به شدت فانتزیهای انضمامی ترامپ را رد کردند؛ جاستین ترودو، نخستوزیر مستعفی کانادا، صحبتهای تهدیدآمیز ترامپ را تاکتیکی برای منحرف کردن توجهها از تأثیر مخرب تورمی ناشی از تهدید افزایش ۲۵ درصدی مالیات بر واردات کانادایی مانند نفت، برق، الوار و فولاد دانست و هشدار داد: در صورت پیشبرد این تعرفهها، دست به اقدام متقابل خواهد شد و هر چیزی که مصرفکنندگان آمریکایی از کانادا میخرند، بسیار گرانتر خواهند شد.
نکته مهمتر درباره گرایشهای نئو امپریالیستی مبهم ترامپ این است که این رویکرد تنها یکی از جنبههای روش کلی و مخرب طراحی شده او برای سرکوب کردن، همراه کردن و ضرر رساندن به دوست و دشمن است.
اظهارات مداخله جویانه او به ایجاد آشفتگی موجود در سیاست کانادا کمک کرد و به استعفای ترودو منجر شد و در ادعایش درباره گرینلند، بحثهای تاریخی استقلال را دوباره زنده کرد و حتی در مورد مکزیک، یکی دیگر از اهداف ژئوپلیتیکی ترامپ، باید گفت شیطنتهای ترامپ یادآور دههها قلدری و مداخله در آمریکای لاتین است.
اقتدارگرایی ترامپی؛ اخاذی به سبک مافیایی
به نوشته گاردین، اقدامات گستاخانه ایلان ماسک در حمایت از احزاب راست افراطی در آلمان و فرانسه، دخالت در امور داخلی بریتانیا و ایجاد درگیریهای بیدلیل با اتحادیه اروپا در حالی که پشت رسانههای اجتماعی غیرپاسخگو و عاری از واقعیت، پنهان شده، بخشی از استراتژی برهم زدن و بیثبات کردن است و ماسک از طریق کنترل سیاستمداران و گفتمان سیاسی، کنترل مناظره و ارتباطات باز، کنترل قلمرو، تجارت، ثروت و مبادلات مواد خام، ارعاب، تحقیر، براندازی و در نهایت از طریق تهدید به زور دستور کار ترامپ را پیش می برد.
این شیوه و شاخصه رهبری اقتدارگراینه ترامپ است که البته از نگاه دیگران، شبیه اخاذی به سبک مافیایی است. رفتار مستبدانه، سلطه جویانه، عاری از وجدان و غیر اصولی و خودخواهانه ویژگیهای آمریکایی است که رهبران جهان باید یک بار دیگر در چهار سال آینده با آن روبرو شوند و در این بین اروپا به عنوان متحد سنتی آمریکا، از این چالش مستثنی نیست واز این رو رهبران اروپا از هم اکنون در این فکر هستند که با این هیولای سیری ناپذیر چگونه مواجه شوند و چگونه آنرا مهار کنند.
رهبران اروپا به شدت نگران بازگشت ترامپ هستند و از خروج آمریکا از ناتو به عنوان سیستم امنیتی اروپا، آغاز جنگ تجاری فراآتلانتیکی و تضعیف چندجانبه گرایی می ترسد و در عین حال سعی میکنند کسی را در کاخ سفید پیدا کنند که درباره محافظت از منافع اتحادیه اروپا در گوش ترامپ زمزمه کند. حقیقت این است که در اطرافیان ترامپ هیچ کس نیست که بتواند در گوش ترامپ به نفع اروپا زمزمه کند و به نظر میرسد بهترین کار سران اروپا به جای نگرانی در مورد ترامپ، این باشد که در کنار هم در برابر قلدریهای ترامپ بایستند.




نظر شما