آدمهای تکبعدی هرگز دو کار را در آن واحد نمیتوانند انجام دهند، ولو آن دو کار، نگاه کردن به آینه جلو و چک کردن عقب و همزمان پا گذاشتن روی پدال گاز باشد. برای من و احتمالاً آدمهای تکبعدی دیگری که در یک دسته قرار داریم، طبیعی است شنیدن جملههای «حواااااااست کجاست؟! ریختی فلان چیز رو» یا «حواست کجاست، خوبه تو آشپزخونهای و غذا جزغاله شده و دود اینجا رو برداشته». برای همین بارها شنیدهایم که به ما گفتهاند گیج و سر به هوا. من این را پذیرفتهام، بدون اینکه تلاش کنم کمی یا کاملاً از این دسته خارج شوم.
سالی که برای گواهینامه ثبتنام کردم اما انگار ماجرا عوض شد. اول از همه بگویم که با زور و اجبار ثبتنام برای گرفتن گواهینامه را پذیرفتم و تمام مدت در کلاسهای تئوری خواب بودم چون از همان اول استاد کلاسها من را شناخته بود و حتی یکبار هم گفته بود «بعد از این کلاسها برو و هیچوقت سوار ماشین نشو.» من هم حرفش را گوش دادم، البته تا زمانی که کلاسهای عملیام شروع شد. من با شیرینترین مربی رانندگی دنیا که لهجهی غلیظ اصفهانی داشت و بهشدت با حوصله بود، کلاسهای عملیام را شروع کردم. حرفی که زد و باعث شد بالاخره گواهینامهام را بگیرم این بود «شما دختر خیلی خوبی هستی، فقطا، حواسدا جمع نمیکنی. ولی پس من چیکارهام؟! درستش میکنیم. ها؟» قرار گذاشتیم که درستش کنیم و درستش کردیم. همین شد که گواهینامهام هر بار این جمله از جول اوستین را برایم ثابت میکند «هر چیزی را که به آن فکر کنیم، به زبان بیاوریم و پیشبینی کنیم به واقعیت تبدیل میشود. به همین دلیل است که باید مراقب افکار و کلماتی که به زبان میآوریم باشیم.»
نظر شما