گویی در این فوتبال با این همه اسطوره و ستاره هیچکس جز او لیاقت این مقام را ندارد! لابد همان قهرمانیهای گاهوبیگاه، میزبانیهای باشکوه، استادیومهای مدرن، انتخاب سرمربیان بینالمللی، کشاندن ستارگان نامدار به کشور و برگزاری جامهایی با حضور رئیس فیفا، ما را چنان مدهوش کرده که جز او کسی را نمیبینیم!
البته وقتی کسی مهندسی انتخابات را بهخوبی بلد باشد، حتی با پروندههای رسیدگیشده و نشده، با سابقهای پر از تصمیمات بحثبرانگیز، باز هم در میان رأیدهندگان محبوب میشود! انگار حافظه فوتبال ایران مثل زمانهای اضافه در لیگ برتر، کش میآید و اتفاقات تلخ را به فراموشی میسپارد.
اما اینجا فقط بحث فوتبال نیست. جامعهشناسان بارها گفتهاند وقتی یک سیستم در برابر تغییر مقاومت میکند، نهتنها پیشرفت نمیکند، بلکه درجا زدن آن، بهمرور باعث سقوط میشود. ترس از تغییر، زنجیری است که یک جامعه را به گذشته گره میزند و مانع از اصلاح و پیشرفت میشود. فوتبال ایران گرفتار همین چرخه معیوب است؛ مدام از وضعیت موجود ناله میکند اما وقتی فرصت تغییر پیش میآید، یا دچار تردید میشود، یا با بیمسئولیتی، همان مسیر همیشگی را ادامه میدهد. این یعنی یک سیستم بیمار که حتی وقتی راه درمانش را میداند، به بیماریاش عادت کرده و ترجیح میدهد با همان درد زندگی کند، تا اینکه ریسک یک درمان جدی را بپذیرد.
پس تعجبی ندارد که تاج دوباره انتخاب میشود. این فوتبال، محصول ذهنیتی است که شکست را میپذیرد، فساد را تحمل میکند و به جای انقلاب فکری، تسلیم سرنوشت میشود. حالا با تاج، منتظر دوران تازهای باشید؛ دورانی که فرق چندانی با گذشته ندارد، فقط رنگ و لعاب آن تغییر کرده است. این فوتبال، تاجدار دارد، اما شرافت و آینده ندارد! اما باید به این نکته هم معترف بود که حتی انتخاب عابدینی نیز نمیتوانست امیدی برای تغییرات اساسی ایجاد کند. شاید زمان آن رسیده باشد که به مدیران جوانتر، مدرنتر و سالمتر اعتماد کنیم و اسطورهها را از خانه بیرون کشیده و پای کار بیاوریم.
نظر شما