در دل هر یک از ما، جایی عمیق و دور از دید، یک جهان پر از حرفهای ناگفته پنهان شده است. این حرفها گاهی بهطور ناگهانی ظاهر میشوند و اسباب دلتنگی و آزار میشوند. آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا در لحظاتی که باید صحبت کنیم، سکوت را انتخاب میکنیم؟ چرا بعد از نوشتن یک پیام بلند، ناگهان آن را پاک میکنیم؟ چرا وقتی باید گریه کنیم، اشکهایمان را فرو میبریم و وقتی باید از ته دل بخندیم، لبخند نمیزنیم؟
نمیدانم چرا اینقدر احساساتمان را سانسور میکنیم. چرا دوستت دارمهایمان را به زبان نمیآوریم و آنها را در نامهها و شعرها پنهان میکنیم؟ سرکوب کردن کلمات، کار کوچکی نیست. بگذارید احساساتمان را بیان کنیم. از بیان عشق و نفرت خود نترسیم. تلاش کنیم تا حرفهای ناگفته ته دلمان انباشته نشود. نگذاریم عشق و دوستت دارمهای ما از کسی دریغ شود. نگذاریم تمامی شوقهایمان پشت سیاستها و مصلحتها پنهان شود. گریه کردن را فراموش نکنیم و پشت نقاب آدم قوی، غمهایمان را پنهان نکنیم. نگذاریم یک روز، خشمها و نفرتهای انباشته شده، شفافیت و زیبایی دلمان را از ما بگیرند. هر کاری که لازم است انجام دهیم تا این اتفاق نیفتد. داد بزنیم، محبت کنیم، احساساتمان را بیان کنیم. عصبانیتمان را روی کاغذ بیاوریم. اگر شما هم با این مشکل دست و پنجه نرم میکنید، با هم عهدی ببندیم. نه فقط با خودمان، بلکه با دل کوچک و معصوممان که چیزی نمانده از بار حرفهای ناگفتهمان خم شود و بشکند. عهد ببندیم تا نگفتهها را به زبان آوریم و پرنده خیال را آزاد بگذاریم تا هر کجا که میخواهد پرواز کند. همه این کارها برای زنده ماندن دلمان ضروری هستند، و البته برای "زندگی کردن".
الهه ضمیری
نظر شما