سؤال حضرت داود از حزقیل نبی
قال جعفر بن محمد الصادق علیه السلام:
قَالَ دَاوُدُ یَا حِزْقِیلُ هَلْ هَمَمْتَ بِخَطِیئَةٍ قَطُّ قَالَ لَا قَالَ فَهَلْ دَخَلَکَ الْعُجْبُ مِمَّا أَنْتَ فِیهِ مِنْ عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَهَلْ رَکَنْتَ إِلَی الدُّنْیَا فَأَحْبَبْتَ أَنْ تَأْخُذَ مِنْ شَهْوَتِهَا وَ لَذَّتِهَا قَالَ بَلَی رُبَّمَا عَرَضَ بِقَلْبِی قَالَ فَمَا ذَا تَصْنَعُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ قَالَ أَدْخُلُ هَذَا الشِّعْبَ فَأَعْتَبِرُ بِمَا فِیهِ قَالَ فَدَخَلَ دَاوُدُ النَّبِیُّ ع الشِّعْبَ فَإِذَا سَرِیرٌ مِنْ حَدِیدٍ عَلَیْهِ جُمْجُمَةٌ بَالِیَةٌ وَ عِظَامٌ فَانِیَةٌ وَ إِذَا لَوْحٌ مِنْ حَدِیدٍ فِیهِ کِتَابَةٌ فَقَرَأَهَا دَاوُدُ ع فَإِذَا هِیَ أَنَا أَرْوَی سَلَمٍ مَلَکْتُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ بَنَیْتُ أَلْفَ مَدِینَةٍ وَ افْتَضَضْتُ أَلْفَ بِکْرٍ فَکَانَ آخِرَ أَمْرِی أَنْ صَارَ التُّرَابُ فِرَاشِی وَ الْحِجَارَةُ وِسَادَتِی وَ الدِّیدَانُ وَ الْحَیَّاتُ جِیرَانِی فَمَنْ رَآنِی فَلَا یَغْتَرَّ بِالدُّنْیَا
امام صادق علیه السلام:
داوود به حزقیل [نبی] گفت: آیا تا به حال قصد گناهی کردهای؟ گفت: نه.
گفت: پس آیا به خاطر عبادت خداوند عزوجل که انجام میدهی، به خودت مغرور شدهای؟ گفت: نه
گفت: پس آیا به دنیا روی آوردهای و دوست داشتهای از شهوت و لذتهای آن بهرهمند شوی؟ گفت: بله گاهی در دلم چنین خطوری میکند.
گفت: وقتی چنین حالتی پیش میآید چه میکنی؟
گفت: به این دَرّه میروم و از آنچه در آن است پند میگیرم!
پس داوود پیامبر (ع) به دَرّه رفت. ناگاه تختی از آهن دید که بر آن جمجمهای فرسوده و استخوانهای پوسیدهای قرار داشت و لوحی آهنین که بر آن نوشتهای بود.
حضرت داوود (ع) آن را خواند، نوشته بود:
«من اُروی سَلَم هستم. هزار سال حکومت کردم و هزار شهر بنا نهادم و هزار همسر داشتم؛ اما پایان کارم این شد که خاک، بسترم شده و سنگ، بالش من شده و کرمها و مارها همسایگانم گردیدند تا هر که مرا میبیند، فریب دنیا را نخورد!»
منبع: بحارالأنوار جلد ۱۴، ص ۲۵



نظر شما