استاد، اسم و رسمش را میپرسد، پس از شنیدن کلمه مَلَکی با تعجب میپرسد: شما با ملکی های معروف تبریز نسبتی دارید؟!
آقا میرزا چون آنها را خوب و شایسته نمیدانسته، از آنها انتقاد میکند تا خود را جدای از آنها بداند.
استاد به شاگرد جوانش میگوید: «هر وقت توانستی کفش آنهایی را که بد میدانی، جلویشان جُفت کنی، من خود به سراغ تو خواهم آمد و تعالیم لازم را ارائه خواهم کرد».
فردای آن روز میرزا این سفارش استاد را در جلسۀ درسی که اقوام او نیز شرکت میکردند عملی میسازد. وقتی خبر این جریان به گوش سایر بستگان ایشان در تبریز میرسد، اثر بسیاری در رفع کدورتهای و اختلافات قبلی که وجود داشت میگذارد!
منبع: کتاب مردی از ملکوت (میرزا جواد آقا ملکی تبریزی)



نظر شما