سنش کم است، اما تجربهاش در خدمت به حرم مطهر رضوی از بسیاری پیشی گرفته است. مهدی فروغیخواه، جوان دهههشتادی که حالا چهار سالی میشود در بخشهای مختلف حرم مطهر امام رضا(ع) خدمت کرده، از خدمات فرش با لباس سبز تا امروز که در قامت مکبر جوان، صدایش در صحنهای حرم منور میپیچد و دلها را به نماز میخواند. ارادتش به امام رضا(ع) به سالهای نوجوانیاش برمیگردد؛ زمانی که یک سال تمام با پیگیری و اشتیاق در صف گزینش خادمان ایستاد تا بالاخره تلاشهایش نتیجه داد. آن لحظه، نقطه آغاز مسیری شد که حالا او را به یکی از مکبران جوان و خوشاخلاق حرم مطهر تبدیل کرده است. در این گزارش، پای صحبتهای مهدی فروغیخواه مینشینیم، خادمی که قصه خدمتش، قصه عشق است. از روزهای نوجوانیاش در بخش فرش تا امروز که با نشان مکبری، عهدی عاشقانه با امامش بسته است.
از همان لحظه، خدمت من آغاز شد
از خاطرات آغاز خدمت که میپرسم، لبخند آرامی میزند و بیدرنگ شروع میکند به گفتن از یک سال تلاش، رفتوآمد، ثبتنام و پیگیریهای مداوم برای حضور در بخش خدمات فرش حرم مطهر رضوی. با شور نوجوانی، حدود ۱۸ سالگی، یک سال تمام در صف گزینش ایستاد، بارها پیگیر شد، اما خبری نشد. تا بالاخره آن روز شیرین از راه رسید. آن روز را با جزئیات به یاد دارد؛ انگار همین دیروز بوده است. با لحنی آرام و خاطرهانگیز میگوید: «ساعت حدود ۳ عصر بود. تماس گرفتند و گفتند برای تحویل لباس بیایم. آن لحظه برایم مثل یک رؤیا بود. وارد حرم مطهر شدیم، جلسه توجیهی برگزار شد، بعد رفتیم برای حرمشناسی. صحنها را یکییکی شناختیم و نزدیک اذان رسیدیم صحن امام حسن(ع). همانجا، همه با هم نمازجماعت خواندیم. آن روز، یکی از شیرینترین خاطرات زندگیام شد. از همان لحظه، خدمت من آغاز شد».
اشتیاقش برای خدمت، در همان نوجوانی مثالزدنی بود. با نگاهی سرشار از باور ادامه میدهد: «تمام زندگیام را از امام رضا(ع) دارم. خواستهها و حرفهایم را با ایشان در میان میگذارم. کمترین کاری که میتوانم بکنم این است حتی در شلوغیهای زندگی، چند ساعت در حرم مطهر خدمت کنم. آن روز، برای من آغاز عهدی بود که هنوز هم هر هفته با دل و جان، آن را تازه میکنم».
خدمت در حرم مطهر، عهدی همیشگی
از زمانی که دانشآموز بود، خدمتش در بخش خدمات فرش حرم مطهر رضوی آغاز شد. دو سال با لباس سبز خدمتش در صحنهای حرم مطهر قدم زد و خاطراتی بهیادماندنی در ذهنش ثبت کرد. یکی از آن خاطرات، برایش رنگ و بوی دیگری دارد؛ روزی که خدمتش روبهروی پنجره فولاد بود. از آن لحظه که میپرسم، چشمانش برق میزند، انگار دوباره در همان صحن ایستاده است. «من آن روز در صحن انقلاب شیفت داشتم. جلو پنجره فولاد جارو میزدم. جارو سنگین بود، گذاشته بودم روی کولم، اما کیف میداد. در دوران خدمت هر بار که شیفت خدمتیام به ضریح مطهر نزدیکتر میشد، حس میکردم امام رضا(ع) عنایتش به من بیشتر شده است. همان لحظه، یکی از زائران نزدیک شد و گفت: خوش به سعادتت، این لباس متبرک است. آن لحظه برایم خیلی خاص بود». او از آن روزها با افتخار یاد میکند. با لحنی آرام ادامه میدهد: «خیلی از زائران، ما را واسطه دعای خودشان برای امام میدانند. چیزی که موجب افتخار ماست و مسئولیت بزرگی بر دوش ما قرار میدهد».
با وجود شیرینیهای خدمت در بخش فرش، یک نگرانی همیشه همراه او بود. محدودیت سنی در این بخش، یعنی روزی باید با خدمت خداحافظی میکرد. اما فروغیخواه نمیتوانست دل بکند. او که روزی هشت ساعت در حرم مطهر کار میکرد، نمیخواست از این فضای معنوی دور شود. «همیشه نگران بودم مبادا روزی برسد که دیگر نتوانم در بخش فرش خدمت کنم. نمیخواستم این ارتباط میان من و خدمت در حرم مطهر قطع شود. برای همین، از همان سال دوم خدمت تصمیم گرفتم مسیر جدیدی را آغاز کنم». او از دوستان پرسوجو کرد، ثبتنام مکبری را انجام داد، دورهها را گذراند و حتی گاهی که کلاسهای مکبری با شیفت فرش تداخل داشت، مرخصی میگرفت و میرفت. از بخشی به بخشی دیگر، فقط برای اینکه لحظهای از حرم مطهر دور نباشد. همه این برنامهریزیهای فشرده، برای یک هدف بود؛ خدمت مستمر در بارگاه منور رضوی. فروغیخواه معتقد است کسی که مدت زیادی روزی هشت ساعت در حرم مطهر خدمت کرده، نمیتواند بهراحتی از این افتخار دل بکند. برای او خدمت در حرم مطهر،عهدی همیشگی است. «من نمیتوانم از این فضا جدا شوم. اینجا برای من تنها محل خدمت نیست، محل آرامش، تصمیمگیری و گفتوگو با دل است. خدمت در بخش مکبری را آغاز کردم تا این ارتباط قطع نشود. حالا دو سالی میشود که هر هفته، روزهای یکشنبه در بخش مکبرین شیفت دارم و این برایم ادامه همان عهدی است که روز اول با امام رضا(ع) بستم».
لحظهای که آرزو به سینه نشست
خدمتش در بخش مکبرین نیز با خاطرات شیرینی آغاز شد. اما شیرینترین آنها، بیتردید روزی بود که نشان خدمت را دریافت کرد؛ نشانی که سالها آرزویش را در دل داشت و حالا قرار بود بر سینهاش بنشیند. پیش از آن، شیفتهای اولیه را در بخش مکبرین حرم مطهر، مانند بسیاری از خادمان تازهوارد با کاور میگذراند. اما دلش با کت و شلوار رسمی و نشان زیبای خدمت بود. از همان روزهای اول، چشمش به نشان طلایی روی سینه مکبران بود، نشانی که برایش الهامبخش بود و حس تعلق میآورد. سرانجام پس از دو سه شیفت، بالاخره اعلام کردند میتواند لباس رسمی خدمت را تهیه کند. همان موقع، اولین حقوقش واریز شده بود. بیدرنگ تصمیم گرفت با آن، لباس خدمت را بخرد. «میدانستم اگر اولین خرید با حقوقم، لباس خدمت باشد، برایم برکت میآورد. گرفتم و رسیدم به آن روزی که لباس را پوشیدم. جمع شدیم دور هم، قرار بود نشان خدمت روی سینهام نصب شود. آن لحظه برایم خیلی عجیب بود. پس از مراسم تا صحن انقلاب دویدم، روبهروی گنبد ایستادم و با دل گفتم: ممنون بابت افتخاری که نصیبم کردی. تا آخر دنیا خادم شما و خادم این کشور باقی میمانم».
از نشان خدمت که حرف میزند، چشمانش برق میزند. با لحنی پر از احترام بیان میکند: «آن نشان برایم خیلی باارزش بود. آنقدر که حتی وقتی به خانه رسیدم، از روی سینه جدا کردمش و گذاشتم توی جیب. فردایش هم همینطور. شاید عجیب باشد، اما استرس داشتم گم شود. برای مراقبت از آن، این کار را میکردم». با لبخندی بامزه ادامه میدهد: «حتی وقتی فردای آن روز دوباره آمدم حرم، نشان را هنوز در جیبم گذاشته بودم. انگار نمیخواستم از آن جدا شوم. بعد گفتند باید در حرم مطهر روی سینه نصب شود. مجبور شدم نصبش کنم. حرمت این لباس برایم بسیار بالاست و با آن نشان، بسیار والاتر میشود».
تا آخر دنیا خادم شما باقی میمانم
در میان شلوغیهای زندگی، میان کلاسهای دانشگاه و دغدغههای کاری، یکشنبهها برای مهدی فروغیخواه رنگ دیگری دارد. روزی که با آرامش آغاز میشود و مقصدش از پیش معلوم است. از حس آن روزها که میپرسیم، میگوید: «برخلاف تمام هفته که پر از بدو بدو و دغدغه است، یکشنبهها آرامش خاصی دارم. انگار همه چیز سر جای خودش است».
برای او خدمت در حرم مطهر، همان عهد عاشقانه است که هر هفته آن را تازه میکند. عهدی که در هر گره زندگی، او را به صحن انقلاب میکشاند. «در هر اتفاقی، چه در محل کار، چه دانشگاه، چه زندگی، اگر گرهی باشد، میآیم حرم. حتی اگر فقط چند دقیقه باشد. اینجا کنار گنبد، همه چیز روشنتر میشود».
قصه زندگی مهدی فروغیخواه، قصه جوانی است که خدمت را از دل عشق آغاز کرده است. از لباس سبز خدمات فرش تا نشان مکبری، از جارو زدن در صحن انقلاب تا اذان گفتن در صحن پیامبر اعظم(ص)، همه و همه، تکههایی از پازلی است که تصویر یک خادم عاشق را کامل میکند. خادمی که هر یکشنبه، دلش را به گنبد طلایی میسپارد و بیصدا، عهدی را زمزمه میکند: «تا آخر دنیا خادم شما باقی میمانم».




نظر شما