تحولات منطقه

روپرت شلدریک، زیست‌شناس سرشناس بریتانیایی و نویسنده‌ای بحث‌برانگیز در حوزه فلسفه علم، یکی از چهره‌هایی است که در چند دهه اخیر همواره مرزهای پذیرفته‌ شده علم مدرن را به پرسش گرفته است.

پرسش از امر بدیهی و چالش با بنیادهای علم
زمان مطالعه: ۲۰ دقیقه

او تحصیلات خود را در رشته زیست‌شناسی در دانشگاه کمبریج و سپس فلسفه در دانشگاه هاروارد گذراند و سال‌ها به‌عنوان پژوهشگر در حوزه بیوشیمی گیاهی فعالیت کرد. شهرت شلدریک بیش از همه با طرح نظریه «طنین صوری» (Morphic Resonance) و ایده «میدان‌های مورفوژنتیک» پیوند خورده است؛ مفاهیمی که به‌زعم او می‌توانند راهی تازه برای توضیح الگوهای تکرارشونده در طبیعت و ذهن بگشایند. آثار متعدد او از جمله هفت آزمایشی که می‌تواند جهان را تغییر دهد، سگ‌هایی که می‌دانند صاحبشان کی به خانه می‌آید و حس دیده‌ شدن، بارها واکنش‌های تند جامعه علمی را برانگیخته‌اند، اما همزمان علاقه گسترده مخاطبان عمومی را نیز به خود جلب کرده‌اند.کتاب ۱۰ باور بی‌اساس علم مدرن که به ‌تازگی با ترجمه علیرضا شفیعی‌نسب و از سوی انتشارات ترجمان در ایران منتشر شده است، شاید مهم‌ترین تلاش شلدریک برای رویارویی مستقیم با پارادایم غالب علم مدرن باشد. او در این اثر ۱۰ «دگما» یا پیش‌فرض بنیادین علم رایج را شناسایی می‌کند؛ باورهایی چون مکانیکی ‌بودن طبیعت، ثبات قوانین طبیعی و تقلیل ذهن به فعالیت مغزی. شلدریک این باورها را نه حقایق خدشه‌ناپذیر، بلکه فرضیه‌هایی می‌داند که باید همچون هر نظریه علمی دیگر، آزموده و به چالش کشیده شوند. به باور او، علم اگر می‌خواهد زنده و پویا بماند، باید از زندان فلسفه ماده‌گرایی قرن نوزدهم رها شود و به سوی نگاهی کل‌نگر و ارگانیسم‌محور حرکت کند؛ نگاهی که میان علم، طبیعت و حتی معنویت پل می‌زند.
مصاحبه پیش ‌رو در پی آن است که از زبان خود شلدریک، چرایی نگارش این کتاب، مبانی نقدهای او بر علم مدرن و چشم‌اندازی که برای آینده علم ترسیم می‌کند روشن شود. چه موافق دیدگاه‌های او باشیم و چه منتقد، شکی نیست که شلدریک یکی از معدود دانشمندان معاصری است که جرئت به پرسش گرفتن بدیهیات پذیرفته ‌شده را دارد و همین امر گفت‌وگو با او را به فرصتی مغتنم برای اندیشیدن دوباره به معنای علم و حدود آن بدل می‌کند.

چه چیزی شما را برانگیخت تا این کتاب را بنویسید؟

من سال‌های زیادی را به‌ عنوان یک دانشمند پژوهشگر سپری کرده‌ام و دریافته‌ام برخی از مهم‌ترین پرسش‌ها در جامعه علمی به‌طور نظام‌مند نادیده گرفته می‌شوند. به این نتیجه رسیدم که پیش‌فرض‌های بنیادین به‌ سادگی بدیهی انگاشته می‌شوند. بیشتر مردم حتی آگاه نیستند این‌ها در واقع پیش‌فرض‌اند؛ آن‌ها گمان می‌کنند این‌ها «واقعیت» هستند. هدف من در این کتاب این است که ۱۰باور اصلی را که بر تفکر و پژوهش علمی سیطره دارند، آشکارا بیان کنم. من این باورها را به‌عنوان فرضیه‌های علمیِ قابل ‌آزمایش مطرح می‌کنم، نه به‌عنوان دگماهایی که باید بی‌چون ‌و چرا پذیرفته شوند.

چرا این باورها در علم مدرن جایگاه قدرتمندی پیدا کرده‌اند؟

این باورها به دو دلیل چنین موقعیت قدرتمندی یافته‌اند؛ نخست این پیش‌فرض که طبیعت به ‌طور کامل بی‌هوش، بی‌هدف و مکانیکی است، در قرن هفدهم در اروپا در بنیان علم مدرن جای گرفت و به یکی از عمیق‌ترین آموزه‌های علم غربی بدل شد. یکی از دلایلی که دانشمندان در قرن هفدهم این دیدگاه را پذیرفتند این بود که مرز میان قلمرو علم و دین را جدا می‌کرد. اروپا در قرن هفدهم درگیر جنگ‌های مذهبی بود، همچون جنگ۳۰‌ساله در قاره اروپا میان دولت‌های کاتولیک رومی و پروتستان و در انگلستان نیز جنگ داخلی جریان داشت که آن نیز بُعد مذهبی پررنگی داشت. ایده‌ای که طبیعت را کاملاً بی‌جان، بی‌هدف و بی‌هوش می‌دانست، آن را از قلمرو مورد نزاع دین خارج کرد و یک منطقه بی‌طرف پدید آورد که در آن دانشمندان می‌توانستند پدیده‌های طبیعی را مستقل از الهی‌دانان مطالعه کنند. مطابق دوگانه‌انگاری‌ای که رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم بنیان گذاشت، قلمرو روح یا آگاهی بیرون از طبیعت قرار داشت و شامل خدا، فرشتگان و ذهن‌های انسانی می‌شد و این امکان را فراهم آورد که قلمرو دین و علم از هم جدا شوند و کمابیش به‌طور مسالمت‌آمیز کنار یکدیگر بمانند. خدا به‌ مثابه مهندس دستگاه جهان تصور می‌شد که آن را در ابتدا آفرید و قوانین ریاضی‌اش را بر آن تحمیل کرد، اما قلمرو روح در ورای طبیعت و در ساحت ماوراءالطبیعه قرار داشت، در حالی‌ که خودِ طبیعت مکانیکی، بی‌ذهن و خودکار بود؛ همچون یک ماشین.در قرن نوزدهم، انقلاب دوم رخ داد. بخشی از دلایل آن سیاسی بود: جنبش‌های انقلابی در فرانسه (مانند انقلاب فرانسه)، در آمریکای شمالی (مانند جنگ استقلال آمریکا) و در جنبش کمونیستی قرن نوزدهم، علیه رژیم‌های قدیمی برمی‌خاستند که سلطنت‌هایی بودند متکی به قدرت کلیسا. الحاد، بنیان فکری قدرت کلیسا را تضعیف می‌کرد و به جنبش‌های انقلابی امکان می‌داد خود را به‌عنوان جریان‌های پیشرو معرفی کنند؛ جریانی که با علم و عقلانیت همسو است و موج آینده به شمار می‌رود. در چارچوب همین روند، آن‌ها دوگانه‌انگاری دکارتی را با انکار وجود خدا، فرشتگان و روح انسانی رد کردند و تنها یک نوع واقعیت را باقی گذاشتند: واقعیت مادی یا فیزیکی. آنان مدعی شدند «ماوراءالطبیعه» اساساً وجود ندارد؛ چیزی نیست جز یک خیال انسانی که تنها افراد بی‌سواد بدان باور دارند و هنوز از خرافات کودکانه دین فراتر نرفته‌اند. این فلسفه‌ طبیعتِ ماده‌گرایانه، ذهن انسان را چیزی جز فعالیت فیزیکی مغز نمی‌داند و هر گونه آگاهی در درون یا ورای طبیعت را انکار می‌کند. این دیدگاه ذاتاً الحادی است. در قرن نوزدهم اروپا، گروهی از افراد بانفوذ با گرایش علمی، تمام تلاش خود را کردند تا علم را حرفه‌ای کنند و یک منش سکولار سختگیرانه بیافرینند که هر گونه اشاره به خدا یا دین از آن حذف شده باشد. آنان می‌خواستند روحانیت مسیحیت را با نوعی روحانیت علم جایگزین کنند. بیشتر دانشمندان همچنان در همین منش سکولار سختگیرانه آموزش می‌بینند و هر گونه اشاره به خدا یا دین به‌ شدت از مباحث علمی طرد می‌شود. این موضوع به بخشی از منش علم بدل شده است؛ همان ‌گونه که در سراسر جهان آموزش داده شده و به کار بسته می‌شود. بیشتر دانشمندان آگاه نیستند که فلسفه‌ ماده‌گرایی مکانیکی یک واقعیت علمی نیست، بلکه یک جهان‌بینی یا نظام اعتقادی فلسفی است.

مخاطب اصلی شما برای این کتاب چه کسانی هستند؟

آنچه «جهان‌بینی علمیِ ماده‌گرایی» نامیده می‌شود، تنها در درون علم نفوذ گسترده ندارد، بلکه بر فرهنگ عمومی نیز تأثیر فراگیر گذاشته است، به ‌ویژه در کشورهای غربی. این جهان‌بینی به الگوی پیش‌فرض نظام آموزشی، حکومت و حتی کسب‌ و کار بدل شده است. از این رو من در پی آن هستم که هم به اهل علم و پژوهشگران علمی برسم و هم به مخاطب عمومی‌تر، زیرا معتقدم برای همه مهم است که دریابند ماده‌گرایی مکانیکی یک جهان‌بینی یا نظام اعتقادی است، نه یک واقعیت علمی یا حقیقتی درباره طبیعت. به تعبیر توماس اس. کوهن، تاریخ‌نگار علم، این یک «پارادایم علمی» است. در طول تاریخ، پارادایم‌های علمی تغییر می‌کنند و این تغییر معمولاً از مسیر انقلاب‌های علمی رخ می‌دهد. جهان‌بینی ماده‌گرایی مکانیکی می‌تواند – و من باور دارم که خواهد توانست – جای خود را به نگاهی کل‌نگرتر به طبیعت بدهد؛ نگاهی که در آن استعاره مرکزی دیگر «ماشین» نیست، بلکه «سازواره زنده» یا «ارگانیسم» است.

از میان ۱۰دگمایی که در کتاب خود مطرح کرده‌اید، کدام ‌یک را بنیادی‌ترین و مهم‌ترین چالش می‌دانید؟ چرا؟

از قرن هفدهم استعاره بنیادین علم مدرن «ماشین» بوده است: تمام طبیعت یک ماشین است، حیوانات و گیاهان ماشین‌اند و انسان‌ها نیز ماشین هستند؛ یا به تعبیر ریچارد داوکینز، «ربات‌های چوبین و سنگین‌حرکت». اساساً این پیش‌فرض، ماشین‌های ساخته دست بشر را به مدل اندیشیدن درباره کل طبیعت ــ از جمله خود انسان ــ بدل کرده است. در حالی که در واقعیت، ماشین‌های ساخته انسان تنها بخش بسیار کوچکی از کل جهان را تشکیل می‌دهند و از اساس با همه چیزهای دیگر تفاوتی ریشه‌ای دارند؛ زیرا آن‌ها توسط موجودات هوشمندی خارج از خود (یعنی انسان‌ها) طراحی و ساخته شده‌اند و اهدافی بیرون از خود را دنبال می‌کنند، یعنی اهداف انسانی. در مقابل، موجودات زنده، خودسازمان‌ده هستند و اهداف درونی خود را دارند که معمولاً شامل بقا و تولیدمثل می‌شود.

شما به دیدگاه مکانیکی علم مدرن اشاره کرده‌اید. این دیدگاه چه تأثیری بر پژوهش‌های علمی معاصر گذاشته است؟

در حوزه زیست‌شناسی، این دیدگاه به تأکید شدید بر زیست‌شناسی ملکولی و ساختار ژن‌ها و پروتئین‌ها انجامیده است. در ارتباط با روان‌شناسی، تمرکز اصلی بر فعالیت‌ها و ساختار مغز قرار گرفته است؛ برای مثال با استفاده از اسکن‌های مغزی. در پزشکی نیز باور به اینکه تمام واقعیت صرفاً فیزیکی یا شیمیایی است، منجر به تمرکز تقریباً انحصاری بر پزشکی مکانیکی شده است؛ پزشکی‌ای که بر جراحی و دارو متکی است. این روش بی‌تردید در بسیاری از موارد مؤثر است، اما رویکردهایی را که با پیش‌فرض‌های ماده‌گرایانه علم مدرن سازگار نیستند ــ همچون نظام‌های پزشکی سنتی ــ نادیده می‌گیرد و همچنین نقش حمایت اجتماعی، ایمان و دعا در فرایند درمان را نیز نادیده می‌گیرد.

ماده‌گرایی همچنین به شکاکیت دگماتیک نسبت به پدیده‌هایی مانند تله‌پاتی و پیش‌آگاهی منجر می‌شود.

در طول تاریخ بارها مشاهده شده حیوانات پیش از وقوع زمین‌لرزه‌ها رفتاری غیرعادی نشان می‌دهند، گاهی حتی چندین روز قبل، گویی پیش‌آگاهی از فاجعه قریب‌الوقوع دارند. پدیده‌ای مشابه پیش از وقوع سونامی‌ها نیز رخ می‌دهد. من بیش از ۳۰سال است که درباره این موضوع پژوهش می‌کنم و به این نتیجه رسیده‌ام که این نوع رفتار می‌تواند برای پیش‌بینی زمین‌لرزه‌ها مورد استفاده قرار گیرد؛ همان ‌گونه که چینی‌ها در دهه ۱۹۷۰ موفق به انجامش شدند. من تلاش کرده‌ام سازمان‌های رسمی پژوهش زلزله را متقاعد کنم که به این موضوع توجه کنند، زیرا باید امکان توسعه سامانه‌های هشداردهنده وجود داشته باشد؛ سامانه‌هایی که زلزله‌شناسان تا امروز نتوانسته‌اند فراهم کنند. با این حال، هیچ سازمان رسمی خارج از چین به این موضوع توجهی نشان نداده است. این پدیده به ‌سادگی به‌ عنوان خرافه‌ای که فقط افراد ناآگاه به آن باور دارند رد می‌شود. این نمونه‌ای است از یک نظام اعتقادی دگماتیک که مانع پیشرفت پژوهش علمی می‌شود، فرصت نجات جان انسان‌ها را از دست می‌دهد و همچنین مانع می‌شود دریابیم حیوانات چگونه می‌توانند فجایع قریب‌الوقوع را شناسایی کنند.

آیا فکر می‌کنید علم مدرن به اندازه کافی انعطاف‌پذیر است که این باورها را بازنگری کند؟ اگر نه، چرا؟

بیشتر دانشمندان حرفه‌ای در رشته‌های بسیار تخصصی آموزش می‌بینند. آنان برای به چالش کشیدن دگماهای بنیادین پرورش نیافته‌اند، بلکه صرفاً برای دنبال کردن گونه‌های بسیار تخصصی از پژوهش تربیت شده‌اند؛ همان حوزه‌هایی که در طول تحصیلات به ‌ویژه در دوران دکترا و پسادکترای خود روی آن‌ها تمرکز داشته‌اند. اغلب نهادهای تأمین مالی نیز برای پشتیبانی از پژوهش‌های بیشتر در همان مسیرهای تثبیت ‌شده طراحی شده‌اند، نه برای تحقیقات نامتعارف و بالقوه جنجالی.بسیاری از دانشمندان شخصاً به جهان‌بینی ماده‌گرایی مکانیکی پایبند نیستند، اما خود را در نظامی می‌یابند که این دیدگاه در آن بدیهی انگاشته می‌شود و به ‌سختی قابل به چالش کشیدن است. انعطاف‌پذیری نه ‌تنها در ذهن دانشمندان، بلکه در نهادهای تأمین مالی و همچنین در نظام آموزشی لازم است؛ نظامی که همچنان، حتی به ‌طور ضمنی، دانشمندان را در چارچوب جهان‌بینی ماده‌گرایانه آموزش می‌دهد. در این ساختار کنونی اینرسی (ایستایی) بسیار زیادی وجود دارد که تغییر جهت سریع را دشوار می‌سازد.

برخی منتقدان اعتبار علمی و روش‌شناسی کتاب شما را زیر سؤال برده‌اند. آن‌ها استدلال می‌کنند با به چالش کشیدن اصول بنیادی علم مدرن، به‌ ویژه در حوزه‌هایی چون مکانیک‌گرایی و ثبات قوانین طبیعت، شواهد علمی کافی برای ادعاهای خود ارائه نمی‌دهید و گاه به سمت شبه‌علم گرایش پیدا می‌کنید.

برخی از معتقدان به ماده‌گرایی مکانیکی، کتاب من را دقیقاً به این دلیل نمی‌پسندند که جهان‌بینی‌شان را به چالش می‌کشد. در حالی که باورمندان به دین آگاه‌اند که اعتقاد دارند، بسیاری از کسانی که به ماده‌گرایی گرویده‌اند، آگاه نیستند که در واقع یک نظام اعتقادی را پذیرفته‌اند؛ آن‌ها صرفاً آن را حقیقت می‌پندارند و افزون بر این، آن را بهترین نوع حقیقت می‌دانند، یعنی حقیقت علمی. از دید آنان هر چیزی که برخلاف این باشد، ضدعلم یا شبه‌علم است.اما باورمندان به ماده‌گرایی مکانیکی هرگز به‌ طور دقیق و نظام‌مند اثبات نکرده‌اند که کل طبیعت مکانیکی، بی‌هوش و بی‌هدف است؛ آن‌ها صرفاً چنین فرض کرده‌اند. به گمان من علمی‌تر آن است که این پیش‌فرض‌ها را به ‌طور علمی به پرسش بگیریم تا اینکه آن‌ها را با چشم بسته بپذیریم.برای نمونه، از قرن هفدهم این ‌گونه فرض شده بود که قوانین طبیعت ثابت و تغییرناپذیرند. بنیان‌گذاران علم مدرن مسیحی بودند و قوانین طبیعت را چنین تفسیر می‌کردند که از سوی خدا بر طبیعت تحمیل شده‌اند و وجود ابدی خدا این قوانین جاودانه را پشتیبانی می‌کند. ماده‌گرایان قرن نوزدهم خدا را رد کردند، اما همچنان باور داشتند جهان خود ابدی است، ساخته از مقدار ثابتی ماده و انرژی که تحت قوانین جاودانه عمل می‌کنند. این ایده که جهان ابدی است و تحت قوانین ثابت اداره می‌شود، تا سال ۱۹۶۶ پابرجا بود، زمانی که نظریه بیگ‌بنگ به دیدگاه غالب بدل شد. از آن زمان، فیزیک چشم‌اندازی کاملاً تکاملی از کیهان به ما ارائه داده است؛ کیهانی که اکنون گمان می‌رود حدود ۱۴ میلیارد سال قدمت داشته باشد. برخی کیهان‌شناسان مانند لی اسمولین آمریکایی، اکنون این پرسش را مطرح می‌کنند که آیا در یک جهان تکاملی، آنچه «قوانین طبیعت» نامیده می‌شود خود می‌توانند تکامل یابند یا حتی بیشتر شبیه به عادت‌ها باشند. این دقیقاً همان چیزی است که من خود بیش از ۴۰ سال است با فرضیه «تشدید صوری (morphic resonance)» پیشنهاد کرده‌ام. این یک فرضیه علمی قابل‌ آزمایش است که تاکنون هم از شواهد غیرمستقیم و هم مستقیم پشتیبانی یافته است.ماهیت روش علمی این است که فرضیه یا گمانی را مطرح کند و سپس آن را به ‌طور تجربی بیازماید تا ببیند تا چه حد با شواهد سازگار است.
این همان کاری است که من در پی انجامش هستم و نه ‌تنها شبه‌علم نیست، بلکه دقیقاً همان روشی است که علم باید بر اساس آن پیش برود. من علم را روشی برای جست‌وجو و تحقیق می‌دانم، نه یک نظام اعتقادی.

آیا تاکنون موردی بوده که یکی از باورهایی که شما در کتابتان نقد کرده‌اید، توسط جامعه علمی بازنگری شده باشد؟

یکی از باورهایی که در قرن نوزدهم به ‌شدت در جامعه علمی رواج داشت، باور به «تعیین‌گرایی کامل» بود. بسیاری از دانشمندان بر این گمان بودند که جهان در اصل کاملاً قابل پیش‌بینی است. برای مثال، زیست‌شناس تامس هنری هاکسلی، یکی از سرسخت‌ترین حامیان داروین، ادعا می‌کرد یک هوش فراانسانی که از موقعیت‌ها و حرکات همه ذرات در جهان در مراحل اولیه شکل‌گیری‌اش آگاه باشد، می‌توانست جزئیات فلور و فون بریتانیای قرن نوزدهم را پیش‌بینی کند. همه ‌چیز، دست‌کم در اصل، قابل پیش‌بینی بود و چیزی به نام «اراده آزاد» وجود نداشت.با این حال، امروزه به ‌طور گسترده پذیرفته شده است که بسیاری از جنبه‌های طبیعت نامعین‌اند و تنها در قالب احتمالات قابل پیش‌بینی هستند. باور دگماتیک به تعیین‌گرایی کامل در طول قرن بیستم کنار گذاشته شد؛ به دلیل تحولاتی همچون نظریه کوانتوم، نظریه آشوب، نظریه پیچیدگی و نیز این شناخت که جهش‌های ژنتیکی تصادفی و غیر قابل پیش‌بینی‌اند، بنابراین فرایند تکامل نیز نه ‌تنها در عمل، بلکه در اصل غیر قابل پیش‌بینی است. باور هاکسلی و دیگران مبنی بر اینکه تکامل را می‌توان در اصل پیش‌بینی کرد، دیگر قابل دفاع نیست. این نمونه‌ای است از یکی از دگماها یا پیش‌فرض‌های بنیادی که واقعاً تغییر کرده است.

مفاهیمی که در کتابتان ارائه کرده‌اید چه ارتباطی با دیدگاه‌های فلسفی و معنوی شما دارند؟

من بر این باورم که آگاهی در جهان جایگاهی بنیادی دارد و زیربنای تمام طبیعت است؛ نه اینکه کل جهان بی‌هوش باشد و تنها مقادیر بسیار محدودی از آگاهی صرفاً در مغز حیوانات پیشرفته به‌ ویژه انسان‌ها پدیدار شود. همچنین فکر می‌کنم طبیعت اساساً کل‌نگر است و از سطوح گوناگونی از نظام‌های خودسازمان‌ده تشکیل شده است؛ برای مثال، اتم‌های خودسازمان‌ده درون ملکول‌های خودسازمان‌ده، درون بلورهای خودسازمان‌ده. در هر سطح، کل چیزی بیش از مجموع اجزای آن است. بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان از چنین جهان‌بینی کل‌نگری دفاع کرده‌اند؛ از جمله آلفرد نورث وایتهد، فیلسوف بریتانیایی که ۱۰۰سال پیش در فلسفه «سازواره‌گرایی» (philosophy of organism) خود پیشنهاد کرد طبیعت از ارگانیسم‌های کوچک و بزرگ ساخته شده است نه از ماشین‌ها. بنابراین من در دفاع از این دیدگاه کل‌نگر تنها نیستم.با در نظر گرفتن آگاهی به‌عنوان امری بنیادین که کل جهان را پشتیبانی کرده و سامان می‌دهد، ایجاد پلی میان قلمروهای علم و معنویت بسیار آسان‌تر می‌شود.و در سطح عملی، همان‌ گونه که در کتابم Science and Spiritual Practices نشان داده‌ام، هنگامی که روش‌های علمی برای بررسی آثار اعمال معنوی همچون مدیتیشن، دعا، روزه‌داری و ذکرخوانی به ‌کار گرفته می‌شوند، نتایج نشان می‌دهند این اعمال به ‌طور کلی مردم را شادتر، سالم‌تر و طولانی‌عمرتر می‌کنند. بنابراین، مطالعه علمیِ اعمال معنوی راه دیگری برای پیوند دادن قلمروهای علم و دین فراهم می‌آورد.خود من یک مسیحی اهل عمل هستم و رویکرد الهیاتی و فلسفی مورد علاقه‌ام «پان‌انتئیسم» است؛ دیدگاهی که خدا را در طبیعت و طبیعت را در خدا می‌بیند.

شما به ایده «میدان‌های مورفوژنتیک» اشاره کرده‌اید.
این مفهوم چه ارتباطی با نقد شما بر علم مدرن دارد؟

ایده میدان‌های مورفوژنتیک بیش از ۱۰۰سال پیش نخستین ‌بار توسط چند زیست‌شناس تکاملی مطرح شد تا در توضیح رشد و شکل‌گیری فرم‌های زیستی کمک کند؛ برای مثال، شکل‌گیری جنین حیوانات یا برگ‌ها و گل‌های گیاهان. آنان استدلال می‌کردند اصول یا میدان‌هایی «از بالا به پایین» وجود دارند که فرم موجودات در حال رشد را شکل می‌دهند.به‌ طور کلی، در فیزیک، میدان‌ها هم‌ اکنون به‌ عنوان اصول شکل‌دهنده از بالا به پایین به رسمیت شناخته می‌شوند، هر چند خودشان از ماده ساخته نشده‌اند و در فضا گسترده‌اند. بر اساس فیزیک مدرن، ماده دیگر واقعیت بنیادین به شمار نمی‌رود، بلکه از الگوهای ارتعاشی انرژی درون میدان‌ها ساخته شده است. برای مثال، یک الکترون الگویی ارتعاشی از فعالیت درون میدان الکترون است؛ یک پروتون الگویی ارتعاشی از فعالیت درون میدان پروتون است.به ‌طور مشابه، میدان‌های مورفوژنتیک موجودات زنده انرژی درون آن‌ها را سامان می‌دهند و به آن شکل و الگو می‌بخشند. این میدان‌ها بخشی از یک نگرش کل‌نگر به طبیعت هستند؛ نگرشی که طبیعت را متشکل از سطوح گوناگون سازمان‌یافته می‌بیند، نه اینکه همچون رویکرد تقلیل‌گرای رایج در ماده‌گرایی مکانیکی بکوشد همه توضیحات علمی را به ذرات بنیادی زیراتمی فروبکاهد.

آیا جامعه علمی می‌تواند از دیدگاه‌های شما برای گشودن مسیرهای تازه در پژوهش‌های علمی بهره‌مند شود؟ چگونه؟

من یک دانشمند هستم و به ‌شدت طرفدار علم؛ و همین یکی از دلایلی است که فکر می‌کنم پرسش از دگماهای غالب اهمیت دارد، زیرا دقیقاً همین کار است که می‌تواند مسیرهای تازه‌ای را برای پژوهش علمی بگشاید. در هر فصل از کتابم نشان می‌دهم چگونه عبور از هر دگما امکان می‌دهد پرسش‌های جدیدی مطرح شوند که می‌توان آن‌ها را به ‌طور تجربی بررسی کرد.برای مثال، در پژوهش‌های پزشکی، من بر مطالعات مقایسه‌ای اثربخشی تأکید زیادی دارم؛ یعنی مقایسه نظام‌های مختلف پزشکی برای درمان بیماری‌های خاص مانند تب‌خال، میگرن یا کمردرد. این کار مبتنی بر ایدئولوژی نخواهد بود، بلکه کاملاً رویکردی عمل‌گرایانه خواهد داشت. ممکن است معلوم شود برای برخی بیماری‌ها، پزشکی سنتی چینی اثربخش‌تر از روش‌های پزشکی متعارف غربی است؛ در حالی ‌که برای بیماری‌های دیگر، درمان‌های گیاهی یونانی (Unani) نتیجه بهتری بدهند. هدف این خواهد بود که یک نظام پزشکی تلفیقی و کارآمد ایجاد شود، نه نظامی که در چارچوب یک ایدئولوژی خاص محدود بماند.با پژوهش درباره درمان‌هایی که به نظر می‌رسد واقعاً کارآمد هستند، بسیار بیشتر خواهیم آموخت تا اینکه آن‌ها را نادیده بگیریم یا وانمود کنیم اساساً نمی‌توانند مؤثر باشند، تنها به این دلیل که با نظریه‌های رایج ماده‌گرایی مکانیکی سازگار نیستند. اگر چنین رویکردی دنبال شود، ممکن است به نظام پزشکی‌ای دست یابیم که هم اثربخش‌تر و هم ارزان‌تر از نظام پزشکی کنونی غربی باشد.

باورهایی که در کتابتان مطرح کرده‌اید چه تأثیری بر شیوه آموزش علم در مدارس و دانشگاه‌ها دارند؟

شیوه‌ای که علم در مدارس و دانشگاه‌ها آموزش داده می‌شود، از پیش فلسفه‌ ماده‌گرایی مکانیکی را مسلم می‌گیرد. این پیش‌فرض به‌ندرت به‌طور آشکار بیان می‌شود تا افراد بفهمند چه فرضیات بنیادی‌ای را پذیرفته‌اند. در عوض، این پیش‌فرض‌ها معمولاً ضمنی‌اند بنابراین به ‌سختی قابل پرسش‌اند. به‌گمان من اصلاح آموزش علمی هم ضروری است و هم بسیار مطلوب، تا راه بهتری برای درک ماهیت طبیعت فراهم شود.

اگر یکی از این ۱۰باور بی‌پایه در آینده به‌ طور کامل بازنگری شود، فکر می‌کنید چه تغییراتی در علم رخ خواهد داد؟

اگر هر یک از این باورها به ‌طور کامل بازنگری شود، گمان می‌کنم حوزه‌های جدیدی از پژوهش علمی گشوده خواهند شد و تأثیری تازه‌کننده و بازآفرین بر علم خواهند گذاشت. این امر همچنین به التیام شکاف میان قلمروهای علم و معنویت کمک خواهد کرد.

آیا فکر می‌کنید علم مدرن می‌توانست به شکلی دیگر، اما همچنان مؤثر، بدون این باورهای بی‌پایه پیشرفت کند؟

خیلی دشوار است تصور کنیم تاریخ به شکلی دیگر چگونه ممکن بود پیش برود. شاید اگر زیست‌شناسی و روان‌شناسی تحت سیطره جهان‌بینی مکانیکی قرار نگرفته بودند، اکنون فهم بسیار بهتری از زندگی و ذهن داشتیم؛ هر چند شاید این تفاوت در فیزیک و فناوری کمتر محسوس می‌بود.

آیا تجربه یا رویداد خاصی در زندگی شما بود که سبب شد این باورها را به پرسش بکشید؟

من زیست‌شناس شدم زیرا از کودکی به حیوانات و گیاهان علاقه‌مند بودم و حیوانات خانگی زیادی نگهداری می‌کردم. پدرم که داروساز و گیاه‌درمانگر بود، من را تشویق می‌کرد. پس از پایان مدرسه، پیش از آنکه برای تحصیل به کمبریج بروم، در ۱۷سالگی شغلی موقت در یک شرکت پژوهش دارویی به‌عنوان تکنسین آزمایشگاه گرفتم تا اندکی تجربه در پژوهش علمی کسب کنم. مشخص شد آنجا یک آزمایشگاه ویوی‌سکشن (تشریح حیوانات زنده) بود و من خود را در حال انجام آزمایش‌هایی روی حیوانات یافتم که به نظرم بی‌رحمانه و غیرضروری بودند؛ در این آزمایش‌ها، حیوانات صرفاً همچون مکانیسم‌هایی در نظر گرفته می‌شدند که باید بر «محراب علم» قربانی شوند. این تجربه من را به این احساس رساند که چیزی به ‌شدت اشتباه است، به‌ ویژه وقتی به من گفته شد احساساتم بی‌ربط‌ هستند و ما فقط باید به «حقایق عینی» علاقه‌مند باشیم. در این زمان بود که متوجه شکاف عظیمی شدم میان علاقه‌ام به زندگی و عشق به حیوانات با عینیت سرد و بی‌احساسی که به‌ عنوان نگرش علمی درست معرفی می‌شد. دریافتم این نوع علم، من را از همان جنبه‌هایی از طبیعت که بیش از همه من را جذب می‌کرد ــ یعنی زندگی و زیبایی طبیعت ــ و نیز از احساسات و تجربه‌های خودم بیگانه می‌کند. سال‌ها طول کشید تا بفهمم نوع دیگری از علم ممکن است، اما همین تجربه نخستین موجب شد بخواهم راه بهتری پیدا کنم.

چگونه می‌توان جامعه علمی را ترغیب کرد تا در برابر باورهای تثبیت ‌شده انعطاف بیشتری نشان دهد؟

مهم است که در آموزش علمی، خلاصه‌ای از این دگماهای بنیادین ارائه شود و به دانشجویان نشان داده شود که دیدگاه‌های جایگزین هم وجود دارد. برای مثال ما مجبور نیستیم همه چیز در طبیعت را شبیه به ماشین تصور کنیم؛ ممکن است بسیار معقول‌تر باشد اگر آن را شبیه به یک ارگانیسم در حال رشد ببینیم. نظریه بیگ‌بنگ می‌گوید جهان از نقطه‌ای بسیار کوچک آغاز شد، رشد و گسترش یافت و در این مسیر شکل‌ها و ساختارهای تازه‌ای را پدید آورد. این روند بسیار بیشتر شبیه رشد یک گیاه یا جنین است تا هر ماشینی که انسان‌ها می‌سازند. اگر دانشمندان دریابند این دگماها حقیقتی قطعی درباره طبیعت نیستند، بلکه صرفاً فرضیات کاری‌اند که می‌توان آن‌ها را پرسش کرد، این امر تأثیری رهایی‌بخش بر اندیشه آنان خواهد داشت.برخی از کسانی که به ‌شدت بر «فهم عمومی علم» تأکید می‌کنند، در اصل از علم به ‌عنوان وسیله‌ای برای تبلیغ باورهای ماده‌گرایانه خود استفاده می‌کنند. برای نمونه ریچارد داوکینز، خداناباور رادیکال و استاد کرسی «فهم عمومی علم» در دانشگاه آکسفورد بود و باور داشت ترویج فهم عمومی علم از طریق نظام آموزشی و رسانه‌ها این امکان را فراهم می‌آورد که مردم دریابند همه ادیان اساساً نادرست‌اند و اینکه علمِ ماده‌گرایانه تنها مسیر معتبر برای حقیقت است.

برخی منتقدان معتقدند با به پرسش کشیدن اصول پذیرفته ‌شده علمی بدون ارائه جایگزین‌های معتبر و قابل ‌آزمایش، شما اعتماد عمومی به علم و روش‌های علمی را تضعیف می‌کنید و این می‌تواند پیامدهای منفی برای فهم عمومی از علم داشته باشد. نظر شما در این باره چیست؟

داوکینز یکی از کسانی است که باور دارد کار من اعتماد عمومی به علم و روش‌های علمی را تضعیف می‌کند، اما من دیدگاهی کاملاً متفاوت دارم. به نظر من آنچه اعتماد عمومی به علم را تضعیف می‌کند، دگماتیسم آشکار برخی از طرفداران ماده‌گرایی مکانیکی است به‌ ویژه در ارتباط با ماهیت آگاهی، پدیده‌های روانی مانند تله‌پاتی و گونه‌های غیرمکانیکی پزشکی یا درمان.
اینکه من و دیگرانی مانند من جایگزین‌های معتبر و قابل ‌آزمایش ارائه نمی‌دهیم، به‌سادگی درست نیست. من بخش زیادی از وقتم را صرف پژوهش‌های تجربی می‌کنم و بیش از ۱۰۰ مقاله تخصصی در مجلات علمی داوری ‌شده منتشر کرده‌ام. در کتاب‌هایم درباره «طنین صوری» (morphic resonance) و «میدان‌های مورفوژنتیک» آزمایش‌های تازه بسیاری را پیشنهاد کرده‌ام. کتابی نوشتم به نام Seven Experiments that Could Change the World درباره پروژه‌های آزمایشی نسبتاً ساده‌ای که می‌توانند فهم ما از واقعیت را گسترش دهند. کتابی دیگر نوشتم که در آن پژوهش‌هایم درباره تله‌پاتی در سگ‌ها، حس جهت‌یابی در کبوترهای خانگی و پرندگان مهاجر و توانایی ناشناخته حیوانات در هشدار زودهنگام از زلزله‌ها و سونامی‌ها را خلاصه کرده‌ام. در کتاب The Sense of Being Stared At پژوهش‌ها و آزمایش‌هایی را توصیف کرده‌ام درباره توانایی ناشناخته‌ حس کردن نگاه دیگران از پشت سر؛ توانایی‌ای که انسان‌ها نیز آن را با حیوانات مشترک‌اند. همچنین به پدیده‌های ناشناخته‌ای مانند رؤیاهای پیش‌آگاهانه پرداخته‌ام و نشان داده‌ام پژوهش علمی می‌تواند بر آن‌ها نور بیفکند.در مقابل، منتقدان من باور دارند که هیچ‌ یک از این پرسش‌ها نباید مورد بررسی یا حتی بحث قرار گیرند و به ‌طور قطع نباید هیچ‌ گونه بودجه پژوهشی برای آن‌ها در نظر گرفته شود. من این را رویکردی کاملاً غیرعلمی می‌دانم؛ رویکردی که نه تنها فهم عمومی از علم را گسترش نمی‌دهد، بلکه مانع مشارکت مردم با آن نیز می‌شود.

و پیام پایانی شما برای خوانندگان ایرانی کتابتان چیست؟

خوشحالم که این کتاب به زبان فارسی منتشر شده است و امیدوارم بحث‌ها و پژوهش‌هایی را در ایران برانگیزد که به پیشبرد درک علمی ما کمک کرده و آن را هم جذاب‌تر و هم سرشار از زندگی کند.
info@ostadiofficial.ir

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

حرم مطهر رضوی

کاظمین

کربلا

مسجدالنبی

مسجدالحرام

حرم حضرت معصومه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha