بخشی از تاریخ گرجستان، پیوندی آشکار با تاریخ ایران دارد. این کشور به عنوان بخشی از قفقاز، از دیرباز به عنوان قسمتی از کشور بزرگ ایران شناخته میشد. تعدادی از شناختهشدهترین شخصیتهای تاریخ کشور ما، افرادی مانند اللهوردیخان – که رواق و گنبد زیبایی از وی در حرم مطهر رضوی به یادگار ماندهاست – تباری گرجی داشتند. در دوره صفویه، تعدادی از گرجیها را به ایران مرکزی کوچ داده و در نواحی اطراف فریدن اصفهان ساکن کردند؛ گرجیتبارهایی که بعدها به بخشی از ساکنان سرزمین فعلی ایران تبدیل شدند. گرجستان در ابتدای دوره قاجاریه ضمن معاهده گلستان از ایران جدا و به روسیه تزاری منضم شد و این انضمام تا سال ۱۹۹۱ میلادی دوام پیدا کرد. درواقع گرجستان به عنوان یک کشور مستقل، تنها ۳۴ سال عمر دارد، اما نباید از یاد برد با وجود عدم استقلال، سیاستمداران گرجی نقش مهمی در جریان وقایع تاریخی روسیه و شوروی ایفا کردهاند. استالین، احتمالاً مشهورترین گرجیتباری است که تاریخ جهان به یاد دارد. گرجستان به دلایل متعدد، همیشه برای روسیه مهم بودهاست؛ از مهمترین این دلایل میتوان به قرار گرفتن آن در منطقه راهبردی قفقاز و نیز اتصال به دریای سیاه که به نوعی برای مدت طولانی، حیاط خلوت روسیه محسوب میشد، اشاره کرد. گرجستان پس از فروپاشی شوروی سابق، به بخشی از پروژه بزرگی تبدیل شد که میخواست نفوذ غرب را به سوی شرق توسعه دهد. پس از پیوستن استونی، لتونی و لیتوانی به ناتو در سال ۲۰۰۴ میلادی، زنگ خطر این توسعه بیش از پیش برای روسیه به صدا درآمد و مسکو تلاش خود را برای تثبیت موقعیتش در آن سوی مرزهای غربی و جنوبی مضاعف کرد. با وجود اینکه پس از این تاریخ، عملاً هیچکدام از کشورهای عضو اتحاد جماهیر شوروی به یکی از اعضای ناتو تبدیل نشدند، اما جدال برای تسلط بر این منطقه از سوی روسیه و غرب جدی گرفتهشد. این جدال که مدتی پیش از پیوستن سه کشور به ناتو آغاز شدهبود، خود را در شمایل پدیدهای به نام «انقلاب مخملی» یا «انقلاب رنگی» در این کشورها نشان داد؛ اتفاقی که خطرش برای نفوذ روسیه، به مراتب شدیدتر و بیشتر از توسعه ناتو به نظر میرسید. در ادامه با دو مقدمه تاریخی به سراغ بررسی دلایل و ریشههای ناآرامیهای این روزهای گرجستان میرویم.
مقدمه نخست: گرجستان، سرزمین سرگردان
گرجستان در سال ۲۰۰۳ میلادی شاهد تحولات گسترده سیاسی بود. ادوارد شواردنادزه به عنوان سیاستمدار کهنهکار دوران شوروی سابق (وی وزیر خارجه میخائیل گورباچف بود) قدرت را در این کشور به دست داشت و طبعاً روابط گرمی با روسیه برقرار میکرد. ادعای تقلب در انتخابات پارلمانی، سبب آغاز آشوبی گسترده در کشور شد که تقریباً در تمام نوامبر سال ۲۰۰۳ ادامه داشت. راهپیمایان معترض، شاخههای گل سرخ به دست داشتند و به همین دلیل، این واقعه با عنوان «انقلاب گل سرخ» مشهور شد. رهبری مخالفان برعهده «میخائیل ساکاشویلی» بود. مخالفان، مجلس را اشغال کردند و کار بالا گرفت. «ایگور ایوانف» وزیر خارجه وقت روسیه کوشید میان شواردنادزه و ساکاشویلی تفاهم ایجاد کند، اما موفق نشد. در انتخابات بعدی، حزب ساکاشویلی توانست پیروز میدان باشد و حکومتی طرفدار غرب در گرجستان بر سر کار آمد. بعدها فاش شد نهادهایی مانند «بنیاد جامعه باز» مشهور به «بنیاد سوروس» در این تغییر و تحول سیاسی، نقش بنیادین داشتهاند. در میان اعضای دولت ساکاشویلی، تعدادی از کارکنان بنیاد جامعه باز حضور داشتند، افرادی مانند «الکساندر لومایا» دبیر شورای امنیت گرجستان و وزیر سابق آموزش و پرورش این کشور. ساکاشویلی به سرعت برنامه چرخش به سوی غرب را به اجرا گذاشت. به نظر میرسید یکی از مهمترین حوزههای نفوذ روسیه در قفقاز و حاشیه دریای سیاه، از دسترس مسکو خارج شدهاست. با وجود حمایت همهجانبه غرب از ساکاشویلی و حتی سفر جرج بوش پسر به تفلیس، شرایط همچنان بحرانی باقی ماند. علاوه بر اقتصاد فروپاشیده گرجستان، طبیعی بود جریانهای وابسته به روسیه هم آرام نخواهند نشست. در سال ۲۰۰۸ میلادی، ساکاشویلی در رقابتهای انتخاباتی، نتیجه لرزانی بدست آورد؛ او فقط صاحب ۵۳ درصد آرا شد، در حالی که مخالفان از تقلب گسترده انتخاباتی شکایت جدی داشتند. تقریباً همزمان با این اتفاق، جنگ در اوستیای جنوبی، با حمایت روسیه آغاز شد. مسکو ادعای استقلال اهالی اوستیای جنوبی را بهانه قرار داد و به دلیل سرکوبی جداییطلبان این منطقه، جنگ با گرجستان را آغاز کرد. مسکو خواستار استقلال این منطقه بود. درواقع روسها از این روش برای توسعه میدانی نفوذ خود در مناطقی که قبلاً بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود، استفاده میکردند. روسیه استقلال این منطقه را در سپتامبر ۲۰۰۸ میلادی به رسمیت شناخت؛ اما ناتو و غرب این منطقه را بخشی از گرجستان اعلام کردند. مسکو روند تبدیل اهالی اوستیای جنوبی به شهروندان روس را به سرعت دنبال کرد. واقعیت این بود گرجستان تاوان جدال بر سر توسعهطلبی غرب در منطقه قفقاز و غرب روسیه را میپرداخت. ساکاشویلی با وجود مخالفتها، تا سال ۲۰۱۳ میلادی در قدرت ماند. در این سال گیورگی مارگْوِلاشْویلی که حزب متبوعش «حزب رؤیای گرجستان» متهم به طرفداری از سیاستهای روسیه بود، قدرت را در اختیار گرفت. ساکاشویلی که خود علیه دولت قبلی کودتای رنگی سازماندهی کردهبود، متهم به قتل نخستوزیر پیشین و جنایات دیگر شد و بلافاصله از گرجستان گریخت و به اوکراین رفت، آن هم در زمانی که بحران کریمه شدت یافتهبود. روسها به دنبال الحاق این شبهجزیره به روسیه بودند و این تصمیم در مارس ۲۰۱۴ میلادی اجرایی شد. ساکاشویلی یک سال بعد در دولت غربگرای پروشنکو، «رئیس شورای مشورتی بینالمللی اصلاحات اوکراین» شد. او در این زمین هنوز تابعیت اوکراینی نداشت. یک ماه بعد تابعیت اوکراینی گرفت و به فرمانداری «اودسا» منصوب شد؛ اما چندی بعد، از وی سلب تابعیت کردند و او به هلند رفت. ساکاشویلی در سال ۲۰۲۰ میلادی دوباره از سوی زلنسکی، رئیسجمهور غربگرای اوکراین تابعیت اوکراینی گرفت و به عنوان «رئیس شورای مشورتی بینالمللی اصلاحات اوکراین» منصوب شد. او در سال ۲۰۲۱ میلادی کوشید به گرجستان برگردد و شورش جدیدی را سازماندهی کند؛ اما موفق نشد و بازداشتش کردند.
مقدمه دوم: اوکراین، بازنده بازی قدرت
گفتیم پس از الحاق سه کشور عضو سابق اتحاد شوروی به ناتو، روسیه عملاً با حضور نظامی غرب به رهبری آمریکا در مرزهای باختری خود روبهرو شد؛ این اتفاق از سوی مسکو به عنوان یک تهدید بسیار جدی تلقی شد. به همین دلیل، سازوکارهای سیاسی و نظامی را برای جلوگیری از این توسعه اتخاذ کرد. این احتمال جدی است که موضوع جلوگیری از رودررویی نظامی میان غرب و روسیه، مسئله نفوذ سیاسی در کشورهای همسایه و اعضای سابق اتحاد جماهیر شوروی را برای غربیها به رهبری آمریکا مطرح کرد. اوکراین به عنوان سرزمینی وسیع و زرخیز که موقعیتی راهبردی داشت و بر بخش اعظم سواحل شمالی دریای سیاه، به عنوان حیاط خلوت سنتی روسیه مسلط بود، به عنوان یک هدف مهم تلقی شد. در سال ۲۰۰۵ میلادی، جدال در انتخابات اوکراین، میان دو جریان طرفدار روسیه و هواخواه غرب به اوج خود رسید. مؤسساتی مانند «بنیاد جامعه باز» یا «بنیاد سوروس» نقشی مستقیم در شکلدهی به این نزاع سیاسی داشتند. تقابل میان ویکتور یانوکوویچ به عنوان طرفدار توسعه روابط با روسیه و ویکتور یوشچنکو، طرفدار توسعه روابط با غرب، به شکلی جدی فضای سیاسی داخل اوکراین را تحت تأثیر قرار داد. دو طرف از تمام ابزارها برای کنترل شرایط استفاده کردند. ۶۰ روز تظاهرات و شورش گسترده در اوکراین سبب شد انتخابات تجدید شود و در شرایطی که بمباران رسانهای در جریان بود، طیف غربگرا به رهبری یوشچنکو، با اکثریت لرزان ۵۲درصد آرا، قدرت را در اوکراین به دست گرفت. این مسئله شروع یک نزاع جدید به نیابت از غرب، در محدوده سنتی نفوذ روسیه بود. اکثریت لرزانی که از آن صحبت کردیم، کار دست یوشچنکو داد؛ جریان طرفدار روسیه توانست در انتخابات سال ۲۰۱۰ میلادی به قدرت برسد و «یانوکوویچ» به عنوان فردی طرفدار مسکو و مخالف پیوستن اوکراین به ناتو، قدرت را در این کشور به دست گرفت؛ اما مخالفتهای گسترده، سرانجام به سقوط یانوکوویچ در ۲۰۱۴ میلادی انجامید؛ آن هم در شرایطی که بحران کریمه در اوج قرار داشت. در انتخابات سال ۲۰۱۴ میلادی، جریان غربگرا توانست پترو پروشنکو را به قدرت برساند، اما او نتوانست در مقابل موج سیاستهای نفوذی روسیه مقاومتی از خود نشان دهد؛ ظاهراً قدرت سیاسی در دست طرفداران غرب بود، اما آنها عملاً در برابر مسکو قادر به واکنش شدید نبودند. ناتو تمایلی به درگیری با روسیه که توانستهبود از بحران پس از فروپاشی شوروی سابق بیرون بیاید، نداشت. پروشنکو در ۲۰۱۹ میلادی، رقابت را به ولودیمیر زلنسکی باخت تا اوکراین در شرایط بحرانیتری قرار گیرد.
تحلیلی بر مسئله تاریخی محور «کییف - تفلیس»
از بررسی آنچه درباره پیشینه رویدادهای اتفاق افتاده در اوکراین و گرجستان گفتیم، میتوان دریافت این دو، در جریان وقایع تاریخی ابتدای قرن ۲۱ و تلاش غرب برای توسعه قدرت و نفوذ در سرزمینهای سابق اتحاد شوروی، نقشی محوری و اساسی داشتهاند. در اتفاقات هر دو کشور، بنیاد سوروس نقشی فعال داشت و سعی کرد پیوندهای سیاسی مستحکمی را میان دولتمردانی که سر کار آورده بود ایجاد کند. این ارتباط، بهویژه در جریان اعطای تابعیت به ساکاشویلی، به عنوان یک گرجستانی و مجری انقلاب رنگی و قرار گرفتن او در مصدر قدرت اوکراین، بیشتر به چشم میآید. به نظر میرسد محور کییف – تفلیس، به عنوان یک محور راهبردی و خط مقدم نبرد غرب علیه روسیه، در سه دهه گذشته مورد توجه غربیها قرار داشتهاست. اینک و در بحبوحه درگیریهای سنگین روسیه و اوکراین و در حالی که تعدادی از استانهای غربی اوکراین، عملاً در حال انتزاع از کییف و پیوستن به مسکو هستند، تلاش برای به قدرت رساندن طرفداران غرب در تفلیس، وارد مرحله تازهای شدهاست. به احتمال زیاد، درگیریها با هدف به هم ریختن ثباتی که پس از جنگ اوستیای جنوبی به وجود آمده، جریان دارد. غرب برای تحمیل قدرت خود در منطقه و واداشتن روسیه به قبول شرایطی در اوکراین، دوباره نائره جنگ و نزاعهای سیاسی را در تمام محور کییف – تفلیس فعال کردهاست. از منظر تاریخی، این رویکرد هم قابل بررسی و هم قابل مطالعه است. اینکه آیا غرب در اقدام خود و بازی شطرنجوارش موفق خواهد بود، نیازمند گذر زمان و بررسی دقیق تحولات منطقهای است.




نظر شما