از نوجوان امروز بپرسید چرا بتمن را دوست دارد؛ از ترومای کودکیاش، ضعفهای انسانیاش و اصول اخلاقیاش برایتان خواهد گفت. هالیوود برای قهرمانش یک پرونده کامل شخصیتی ساخته است. حالا از همان نوجوان درباره یاران امام زمان(عج) بپرسید؛ تصویری که تحویل میگیرید در بهترین حالت، یک قاب محو از نامهایی مقدس است. این شکاف، بحران ایمان نیست؛ بحران روایت است. پارادوکس دردناک ماجرا اینجاست؛ در فرهنگ انتظار، آشناترین غایب ما در ذهن نسلی که باید منتظرش باشد، به غریبهای تبدیل شده که نه تصویری واضح دارد و نه قصهای ملموس. این جای خالی از کجا نشأت میگیرد و چگونه میتوان قلمرو از دست رفته خیال را دوباره فتح کرد؟
برای ریشهیابی این دغدغه عمیق به سراغ حجتالاسلام والمسلمین مصطفی رضایی، کارشناس و پژوهشگر حوزه مهدویت رفتهایم.

به نظر میرسد روی پرده ذهن نوجوان امروز، قهرمانان غربی با وضوح 4kپخش میشوند اما تصویر امام زمان(عج) مهآلود و دور است. چرا این آشناترین غریبه در خانه دل نسل منتظر، اینقدر تنهاست؟
این دقیقاً همان نقطهای است که تحلیل باید از آن آغاز شود. پاسخ این تنهایی، در ضعف ایمان نسل جدید نیست؛ بلکه در معماری دنیای خیال آنهاست. این یک شکست ایمانی نیست؛ یک غصب خیال است. نبردی که در آن، دشمن فهمیده پیش از اشغال خاک، باید آسمان رؤیاها را تسخیر کند. هر قهرمان هالیوود، فقط یک شخصیت نیست؛ یک پیوست اعتقادی است. بتمن، فلسفه عدالت فردی بدون خداست و مرد عنکبوتی، نماد قدرت مسئولیتآور در جهانی بیصاحب. وقتی خاک ذهن سالها با این بذر بیگانه آبیاری شود، دیگر نمیتوان انتظار داشت گل محبت امام زمان(عج) در آن جوانه بزند. او زبان عاشقی با امامش را بلد نیست، چون الفبای ذهنش را با کلمات دیگری پر کردهاند. او نمیداند انتظار چه طعم و رنگی دارد، چون تمام ذائقه حسیاش با هیجانات لحظهای و قهرمانان زمینی تربیت شده است. این سرگرمی نیست؛ مهندسی روح برای تغییر قبله قلبهاست.
پس یعنی خیال، خودش یک ابزار بیطرف است و جنگ اصلی بر سر این نیست که نوجوان تخیل کند یا نه، بلکه بر سر این است که معمار دنیای خیال او کیست؟
دقیقاً. جنگ بر سر همین است. تخیل، زمین بازی ذهن نیست؛ کارخانه آیندهسازی است. دشمن این را فهمیده و برای نوجوان ما یک کاتالوگ کامل از قهرمان، نجات و امید عرضه میکند. نتیجهاش این میشود که نبض احساساتش با موسیقی متن هالیوود میزند، نه با حماسه کربلا. او از هیولای آزمایشگاهی میترسد، نه از هیولای نفس. این نوجوان، شهروند سرزمینی است که هرگز آن را ندیده، یعنی هالیوود و غریبهای در وطن موعود خویش و در عصر ظهور.
این معماری خیال که فرمودید، چگونه عملاً مانع از این میشود که نوجوان ما بتواند رؤیای مهدوی را در قلبش بسازد؟ مگر رؤیای ظهور، یک امر فطری و آسمانی نیست؟ چرا اینقدر راحت جای خود را به رؤیاهای زمینی میدهد؟
هر رؤیای بزرگی برای شکل گرفتن، نیاز به مصالح خودش دارد. رؤیای مهدوی هم از این قاعده مستثنا نیست. مصالح این بنای باشکوه چیست؟ نمادهای آسمانی، قهرمانان خودی، جغرافیای عاطفی مشترک و حافظه تاریخی الهی. وقتی ذهن و دل نوجوان، انبار مصالح هالیوودی شده، دیگر با آجر کربلا و سیمانِ انتظار نمیتواند خانهای بسازد. او برای ساختن جبهه امام زمان(عج) در خیالش، نیاز به نقشه دارد. اما نقشهای که به دستش دادهاند، نقشه خیابانهای گاتهام و نیویورک است، نه کوچههای کوفه و مکه. در نتیجه، او نمیداند سربازان لشکر امامش چه سیمایی دارند، چون همیشه قهرمانان نقابدار را دیده است. نمیداند طنین اللهاکبر فتح چه شکوهی دارد، چون گوشش پر از موسیقیهای حماسی هالیوود است. حتی نمیتواند تصور کند عطر عدالت در عصر ظهور چه بویی دارد، چون تمام حسهایش با تصاویر و رنگهای دنیایی دیگر تعریف و اشباع شده است. این یک ناتوانی نیست؛ یک کوررنگی معنوی است که به او تحمیل شده است.
بنابراین راه حل صرفاً تولید محتوای جایگزین است؟ یعنی ما هم باید انیمیشن و بازی مهدوی بسازیم تا در این رقابت جهانی عقب نمانیم؟
فراتر از ساختن؛ مسئله نهادینه کردن است. ما به دنبال تولید چند محصول فرهنگی نیستیم، ما به دنبال ساختن یک اکوسیستم معنوی هستیم. هدف این نیست که نوجوان یک فیلم ببیند و تمام شود. هدف این است آن فیلم، آن قصه، آن بازی، تبدیل به بخشی از حافظه عاطفی او شود. محتوای ما نباید فقط رنگ و بوی مهدوی داشته باشد؛ باید نبض جبهه حق را در خود داشته باشد. قهرمانانش باید از خاک همین تمدن روییده باشند. قهرمانانی که وقتی شمشیر میزنند یا فریاد میکشند، نوجوان در اتاقش فقط یک تماشاگر نباشد، بلکه احساس کند خودش یکی از سربازان آن لشکر است و گرد و غبار آن میدان بر شانههایش نشسته است. ما باید کاری کنیم که انتظار، از یک مفهوم ذهنی در کتابها، به یک تجربه زیسته و هیجانانگیز در قلب او تبدیل شود.
چرا با وجود اینکه فرهنگ ما سرشار از قهرمانان حقیقی است، باز هم بتمن و مرد عنکبوتی برای نوجوان ما آشناتر و محبوبتر از یاران امام زمان(عج) یا سرداران جبهه حق هستند؟ مشکل در قهرمانان ماست یا در معرفی ما؟
مشکل در حضور است. نوجوان امروز با قهرمانان هالیوود زندگی میکند اما درباره اصحاب امام زمان(عج) فقط چیزهایی شنیده است. او بتمن را هزار بار در اوج قدرت و در لحظه شکست دیده است. با دردهای کودکیاش، با تردیدهایش و با اصول اخلاقیاش آشناست. هالیوود با وسواسی بینظیر، برای تکتک این قهرمانان یک شناسنامه کامل روحی ساخته است؛ یک پرونده شخصیتی که تمام ابعاد انسانی آنها را پوشش میدهد. اما ما برای یاران امام زمان(عج) چه کردهایم؟ در بهترین حالت، یک قاب عکس غبارگرفته از نامشان به دیوار ذهن نوجوان آویختهایم که زیر آن یک روایت کوتاه و مقدس نوشته شده است. نوجوان با یک نام مقدس ارتباط نمیگیرد، او با یک شخصیت زنده پیوند برقرار میکند. او به قهرمانی وصل میشود که برایش تجسم یافته، نفس کشیده، جنگیده و تردید کرده است؛ نه قهرمانی که تنها در چند خط از یک کتاب باقی مانده. ما قهرمانانمان را تکریم کردهایم، اما به آنها اجازه زندگی در خیال نسل نو را ندادهایم.
با این توصیف، به نظر میرسد ما در یک عقبنشینی استراتژیک قرار داریم. برای تغییر این معادله و شروع یک حرکت جدید، نقطه آغاز کجاست؟ اولین قدم برای بازگرداندن این نسل به وطن حقیقیشان چیست؟
نخستین و حیاتیترین قدم، فتح دوباره همان سرزمینی است که از دست دادهایم؛ بازپسگیری قلمرو خیال. خیال، تنها یک دنیای درونی نیست؛ کارخانه آیندهسازی است. هرکس پرچم خود را بر فراز این سرزمین بکوبد، معمار فردای جهان خواهد بود. این فتح دوباره، ابزارهای خودش را میطلبد. ما به روایتهایی جاندار نیاز داریم که جای تاریخهای خشک را بگیرند و سیمای باشکوه جبهه حق را چنان به تصویر بکشند که چشمها را خیره کند. باید نمادها و نشانههایی ماندگار خلق کنیم که در حافظه عاطفی نسل نو حک شوند. اما مهمتر از همه، استمرار حضور است. یک فیلم سینمایی به تنهایی کافی نیست؛ ما باید مانند باران بر تمام لایههای زندگی نوجوان بباریم. این یک پروژه مقطعی نیست، بلکه یک جریان دائمی است.
یعنی نباید به قدرت انتخاب نوجوان احترام گذاشت؟ برخی معتقدند در نهایت این خود او است که انتخاب میکند به کدام رؤیا دل ببندد. شما این اختیار را نادیده میگیرید؟
این نگاه، یک خوشبینی سادهانگارانه است. انتخاب آزاد، تنها در یک میدان انتخاب آزاد معنا پیدا میکند. وقتی نوجوان ما در یک فروشگاه بزرگ فرهنگی قدم میزند که تمام قفسههایش از محصولات غربی پر شده، آیا واقعاً در حال انتخاب کردن است؟ او تنها از میان گزینههای موجود، یکی را برمیدارد. شما نمیتوانید از کسی که ذائقهاش سالها با فستفودهای رسانهای شکل گرفته، انتظار داشته باشید ناگهان از طعم یک غذای اصیل و معنوی لذت ببرد. او حتی ابزار تشخیص طعم آن را ندارد. خیال او مانند همان خاکی است که گفتیم؛ سالها بذر بیگانه در آن کاشته شده است. برای رویاندن گل مهدوی، باید ابتدا این خاک را شخم زد و اصلاح کرد. صرفاً پاشیدن یک بذر جدید کافی نیست.
تفاوت این دو دنیا را برایتان تصویر میکنم: دنیای قهرمانی غرب، یک کلانشهر عمودی و سرد است؛ پر از آسمانخراشهای شیشهای و ماشینهای آیندهنگر. بر فراز بلندترین برج، یک قهرمان تنها، با نقابی بر چهره و شنلی بر دوش، ایستاده و بار نجات یک شهر فاسد را به تنهایی به دوش میکشد. این اوج آرمان آنهاست؛ نجات فردی.
اگر بخواهید تمام این تحلیل را در یک عبارت خلاصه کنید، بر این وضعیت چه نامی میگذارید؟
نام دقیقش استعمار خیال است؛ پیچیدهترین و مدرنترین نوع استعمار. نبردی خاموش که در آن، دشمن پیش از آنکه خاک سرزمینت را اشغال کند، افق رؤیاهایت را فتح میکند و ملتی که رؤیاهایش وارداتی باشد، آیندهاش را نیز به دیگران واگذار خواهد کرد. این جنگ بر سر مرزهای جغرافیایی نیست؛ جنگ بر سر مرزهای هویت و آینده است.




نظر شما